این خطبه بلکه این کتاب المعتضد بالل عباسی ابوالعباس احمد بن الموثق ابی احمد طلحة بن المتوکل علی اله که در زمان خلافت خویش مسطور داشته و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه رقم کرده چون باغلب مراتب و حالات یزید و آباء او اشارت دارد، در اینجا مرقوم و پاره ی مسائل معلوم میشود. ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه در ذیل عهد نامه حضرت أمیر المؤمنین صلوات الل علیه بمحمد بن ابی بکر گاهیکه محمد را بامارت مصر منصوب و بمواعظ و نصایح شریفه مفتخر و متنبه و در کار نماز و حفظ وقت آن تأکید میفرماید و از آن جمله اینست که بعد از شرح آن کلمات مسطور میدارد «فانه لاسواء إمام الهدی و إمام الردی، و ولی النبی و عدو النبی، لقد قال لی رسول الله صلی الله علیه و آله إنی لا أخاف علی أمتی مؤمنا و لا مشر کا أما المؤمن فیمنعه الله بایمانه و أما المشرک فیقمعه الله بشر که، و لکنی أخاف علیکم پکل منافق الجنان عالم اللسان: یقول ما تعرفون و یفعل ما تنکرون«.
میگوید کلام آن حضرت امام الهدی اشارت بنفس مقدس خود آن حضرت و امام ردی اشارت بمعویه است و اینکه معویه را امام نامیده از قبیل قول خدای تعالی است «وجعلنا هم ائمة یدعون إلی النار» که اهل ضلال را ائمه نام فرموده و نیز معویه را بصفت دیگر موصوف ساخته که وی دشمن پیغمبر است و نه اینست که امیرالمؤمنین از اینکه او را عدو رسول خدای خوانده زمان محاربه پیغمبر را با قریش خواسته باشد و مقصود این باشد که معویه در آن اوقات با آن حضرت دشمن بوده بلکه مقصود آن حضرت اینست که الان نیز معویه دشمن پیغمبر است بدلیل قول رسول خدای صلی الله علیه و آله که با امیر المؤمنین میفرماید»و عدوک عدوی و عدوی عدو الله» دشمن تودشمن من و دشمن من دشمن خداوند ذوالمنن است و اول خبر
اینست «ولیک ولیی و ولیی ولی الله» و تمام این خبر مشهور است، پس ثابت می شود که دشمن علی علیه السلام دشمن پیغمبر و دشمن پیغمبر دشمن خداوند اکبر است.
و دلیل دیگر اینست که دلائل نفاق و علامات شقاق از فلتات لسان وافعال ناخجسته معویه بر چهره ی او لائح و ظاهر بود، و اصحاب ما در این باب بسی چیزها گفته اند و دلایل و حکایات بر شمرده اند، از کتب ایشان عموما و از کتب شیخ ما ابوعبدالله و از کتب شیخین ابوجعفر اسکافی و ابوالقاسم بلخی طلب بباید کرد.
آنگاه میفرماید که رسول خدای صلی الله علیه و آله فرمود من راست نه از مؤمنی و نه از مشرکی بیمناک هستم: یعنی آن مشرکی که اظهار شرک و دین خود را می نماید و باطن خود را آشکار میدارد و خداوندش بهمان ظاهر ساختن شرک خویش او را سرکوفته و خوار و تنها میدارد و قلوب مردمان را از متابعتش منصرف می فرماید، چه مسلمانان بمحض اینکه اظهار کلمه کفر را از وی بدیدند متنفر میشوند و قلوب ایشان بسخنان و وساوس او مطمئن و ساکن نمیگردد و از مقاتلت او آرام نمی جویند.
لکن بر امت خود از آن مرد منافقی که کفر خویش را پوشیده و ضلال خود را مکتوم و ایمان و افعال صالحه خویش را نمودار میگرداند و معذالک سخن آور و فصیح میباشد و آنچه بر زبان میآورد مردمانش پسندیده می شمارند و آنچه در پنهان میکند منکر وناخجسته خواهند شمرد اگر بر آن مطلع گردند بیمناکم چه مردمان را در ظاهر میفریبند و بمتابعت و تقلید خود باز میدارند آنگاه گمراه و در ورطه مفاسد تباه میگردانند.
بالجمله ابن ابی الحدید بعد از این بیانات بر حسب مناسبات میگوید که از جمله کتب مستحسنه کتابی است که معتضد بالله عباسی در سال دویست و هشتاد و چهارم مسطور داشت و این هنگام عبیدالله بن سلیمان بوزارتش روز می نهاد و من این کتاب را مختصرا از تاریخ ابی جعفر محمد بن جریر طبری مذکور میدارم.
همانا ابوجعفر گوید: در اینسال معتضد عزیمت سخت نمود که معویة بن ابی سفیان را بر فراز منابر لعن فرستد و بفرمود تا مکتوبی انشاء کنند و بر مردمانش قرائت فرمایند و زیرش عبیدالله از جنبش عامه ناس و حصول فتنه و فساد بیمناکش همی خواست، لکن در معتضد کارگر نمیافتاد و معتضد از نخست بفرمود تا مردمانرا بیاگاهاند که هر کسی بکسب و کار خویش بپردازد و از ازدحام و اجتماع و عصبیت بپرهیزد و داستان سرایان از درآمدن بکوی و برزن و مشغول داشتن مرد و زن را بداستان سرائی کناری جویند و این نامه ی نامیرا نسخ متعدده بر نگارند و در ارباع (1) و محال و بازارها بغداد در روز چهارشنبه بیست و چهارم یکی از شهور آن سال بخوانند و مردمان بدیگر امور نپردازند و بگرد داستان سرایان انجمن نکنند و از جانبین مدینة السلام همه گوش باشند و گوشها بشنیدن این نامه برگشایند ولب بدیگر حدیث نگشایند.
و هم در مسجد جامع منادی ندا برکشید که هیچکس ماذون نیست در این مسجد و دیگر مسجدها اندر شود و انجمن نماید، و هر کس گرد این کار برآید یا انجمنی فراهم نماید یا کار بمجادلت بیاورد ذمه از وی بری بخواهد بود و هم بآنان که مردمانرا در دو مسجد بغداد سقایت میکردند قدغن فرمود که بر معویه رحمت نفرستند، و نامش را بر زبان نگذرانند چه از آن پیش بروی ترحم میکردند.
و مردمانرا گفتند چون از نماز جمعه فراغت یافتند، این نامه را بر منبر قرائت بخواهند کرد و چون کار نماز بپای رفت اهل مسجد بمقصوره ازدحام کردند تا آن کتاب را بشنوند اما قرائت نشد.
بعضی گفته اند که عبیدالله بن سلیمان چندان بکوشید تا معتضد را از قرائت آنکتاب منصرف ساخت و از نخست یوسف بن یعقوب قاضی را حاضر کرد و بدو امر کرد تا تدبیری بکار بندد و معتضد را از این اندیشه فرود آرد، یوسف برفت و با معتضد بسی سخن کرد و گفت بیم دارد که عامه ناس از اینحال مضطرب شوند و
جنبش و شورش برآوردند، معتضد گفت اگر چنین کنند وزبان در کام بگردانند با شمشیر خون آشام مکافات بینند.
یوسف گفت یا امیرالمؤمنین اینوقت با مردم طالبیین که در هر ناحیه ی خروج خواهند کرد و مردمان بدیشان گرایان خواهند گشت و قرابت ایشانرا با رسول خدای در نظر بخواهند آورد و چنین نامه که مشتمل بر مثالب اعدای ایشان و مناقب خود ایشانست بخواهند دید و با آن حجت که برای ایشان ثابت است چه خواهی ساخت؟ معتضد از اینکار روی بتافت و پاسخی نیاراست و در باب نامه فرمانی نساخت و از جمله آن کتاب بعد از حمد وثنای خدا و صلوات بر رسولخدا این کلمات میباشد:
اما بعد فقد انتهی الی أمیرالمؤمنین ما علیه جماعة العامة من شبهة قد دخلتهم فی أدیانهم، و فساد قد لحقهم فی معتقدهم، و عصبیة قد غلبت علیها أهوائهم، و نطقت بها السنتهم، علی غیر معرفة و لا رویة، فد قلدوا فیها قادة الضلالة، بلابینة و لا بصیرة، و خالفوا السنن المتبعة إلی الأهواء المبتدعة، قال الله تعالی «و من أظلم ممن اتبع هواه بغیر هدی من الله، إن الله لایهدی القوم الظالمین» خروجا عن الجماعة، و مسارعة إلی الفتنة، و ایثار للفرقة، و تشتیتا للکلمة، و اظهارا لموالاة من قطع الله عنه الموالاة، و تبر منه العصمة، و أخرجه من الملة، و أوجب علیه اللعنة و تعظیما لمن صغر الله حقه، و أوهن أمره، و أضعف رکنه من بنی امیة الشجرة الملعونة، و مخالفة لمن استنقذهم الله به من الهلکه،و أسبغ علیهم به النعمة من أهل البرکة و الرحمة، و الله تختص برحمته من یشاء والله ذوالفضل العظیم.
فأعظم أمیرالمؤمنین ما انتهی إلیه من ذلک، و رأی ترک إنکاره حرجا علیه فی الدین، و فسادا قلدة الله أمره من المسلمین، إهمالا لمن أوجبه الله علیه من تقویم المخالفین، و تبصیر الجاهلین، و إقامة الحجة علی الشاکین و بسط الید علی المعاندین.
و أمیر المؤمنین یخبرکم معاشر المسلمین: أن الله جل ثناؤه لما انبعث
محمدا صلی الله علیه و آله بدینه، و أمره ان یصدع بامره بدأ بأهله و عشیرته، فدعاهم الی ربه، و أنذرهم و بشرهم و نصح لهم و أرشدهم و کان من استجاب له و صدق قوله، و اتبع أمره، نفر یسیر من بنی أبیه، من بین مؤمن بما أتی من ربه، و ناصر لکلمته و إن لم یتبع دینه، إعزازا و إشفاقا علیه.
فمؤمنهم مجاهد ببصیرته، و کافرهم مجاهد بنصرته و حمیته، یدفعون من نابذه، و یقهرون من عازه و عانده، و یتوثقون له ممن کانفه و عاضده، ویبایعون له من سمح له بنصرته، و یتجسسون أخبار أعدائه، و یکیدون له بظهر الغیب کما یکیدون له برأی العین.
حتی بلغ المدی، و حان وقت الاهتداء، فدخلوا فی دین الله و طاعته، و تصدیق رسوله و الایمان به، بأثبت بصیرة، و أحسن هدی و رغبة، فجعلهم الله أهل بیت الرحمة، و أهل بیت الذی أذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهیرا، و معدن الحکمة، و ورثه النبوة، و موضع الخلافة.
أوجب الله لهم الفضیلة، و ألزم العباد لهم الطاعه، و کان ممن عانده و کذبه و حاربه من عشیرته العدد الکثیر، و السواد الأعظم، یتلقونه بالضرر و التثریب، و یقصدونه بالأذی و التخفیف (2) و ینابذونه بالعداوة، و ینصبون له المحاربه، و یصدون عن قصده، و ینالون بالتعذیب من اتبعه.
و کان أشدهم فی ذلک عداوة، و أعظمهم له مخالفة، و أولهم فی کل حرب و مناصبة، و رأسهم فی کل إجلاب و فتنة، لا یرفع علی الاسلام رأیة إلا کان صاحبها و قائدها و رئیسها أباسفیان ابن حرب صاحب احد والخندق و غیرهما و أشیاعه من بنی امیة الملعونین فی کتاب الله ثم الملعونین علی لسان رسول الله صلی الله علیه و آله فی مواطن عدة، لسابق علم الله فیهم، و ماضی حکمه فی أمرهم و کفرهم و نفاقهم.
فلم یزل لعنه الله یحارب مجاهدا، و یدافع مکائدا، و یجلب منابذا، حتی
قهره السیف، و علا أمر الله وهم کارهون، فتعوذ بالاسلام غیر منطو علیه، و آثر الکفر غیر مقلع عنه، فقبله و قبل ولده علی علم منه بحاله و حالهم.
ثم أنز الله کتابا فیما أنزله علی رسوله یذکر فیه شأنهم، و هو قوله تعالی «والشجرة الملعونة فی القرآن» و لا خلاف بین أحد أنه تبارک و تعالی أراد بهما بنی أمیة، و مما ورد من ذلک فی الستة، و رواه ثقات الامة قول رسول الله صلی الله علیه و آله فیه، و قدرآه مقبلا علی حمار و معویة یقوده و یزید یسوقه «لعن الله الراکب و القائد و السائق«.
و منه ما روته الرواة عنه من قوله یوم بیعة عثمان»تلفقوها بنی عبدالشمس تلقف الکرة. فوالله ما من جنة و لانار» و هذا کفر صراح یلحقه اللعنة من الله کما لحقت الذین کفروا من بنی اسرائیل علی لسان داود و عیسی بن مریم ذلک بما عصوا و کانوا یعتدون.
و منه ما یروی من وقوفه علی ثنیة احد من بعد ذهاب بصره و قوله لقائده: هیهنا رمینا محمدا و قتلنا أصحابه.
و منها الکلمة التی قالها للعباس قبل الفتح، و قد عرضت علیه الجنود، لقد أصبح ملک ابن أخیک عظیما، فقال له: ویحک إنه لیس بملک إنها الثبوة.
و منه قوله یوم الفتح و قدر آی بلالا علی ظهر الکعبة یؤذن و یقول «أشهد أن محمدا رسول الله» لفد أسعد الله عتبة بن ربیعة إذ لم یشهد هذا المشهد.
و منها الرؤیا التی رآها رسول الله صلی الله علیه و آله فوجم لها قالوا فما رئی بعدها ضاحکا، رأی نفرا من بنی أمیة ینزون علی منبره نزو القردة.
و منها إطراد رسول الله صلی الله علیه و آله الحکم بن أبی العاص لمحاکاته أیاه فی مشیته، و ألحقه الله بدعوة رسول الله آفة باقیة حین التفت إلیه، فرآه بتخلج یحکیه فقال: کن کما أنت، فبقی علی ذلک سایر عمره.
هذا إلی ما کان من مروان ابنه فی افتتاحه أول فتنة کانت فی الاسلام، و احتقابه کل دم حرام سفک فیها أواریق بعدها.
و منها ما أنزل الله تعالی علی نبیه صلی الله علیه و آله «لیلة القدر خیر من ألف شهر» قالوا: أی من ملک بنی أمیة.
و منها أن رسول الله صلی الله علیه و آله دعا معویة لیکتب بین یدیه، فدافع بأمره، و اعتل بطعامه، فقال صلی الله علیه و آله: لا أشبع الله بطنه، فبقی لا یشبع، و یقول والله ما أترک الطعام شبعا و لکن إعیاء.
و منها أن رسول الله صلی الله علیه و آله قال یطلع من هذا الفج رجل من امتی یحشر علی غیر ملتی، فطلع معویة.
و منها أن رسول الله صلی الله علیه و آله قال: اذا رأیتم معویة علی منبری فاقتلوه.
و منها الحدیث المشهور المرفوع أنه صلی الله علیه و آله قال ان معویة فی تابوت من نار فی أسفل درک من جهنم، ینادی یا حنان یا منان، فیقال له: الان و قد عصیت قبل و کنت من المفسدین.
و منها انتزاعه بالمحاربة لأفضل المسلمین فی الاسلام مکانا و أقدمهم الیه سبقا، و أحسنهم فیه أثرا و ذکرا، علی بن ابیطالب صلواة الله علیه، ینازعه حقه بباطله، و یجاهد أنصاره بضلاله و أعوانه و یحاول ما لم یزل هو و أبوه یحاولانه من إطقاء نور الله،و جحود دینه، و یأبی الله الا أن یتم نوره و لو کره المشرکون.
و یستهوی أهل الجهالة، و یموه لاهل الغباوة بمکره و بغیه اللذین قدم رسول الله صلی الله علیه و آله الخبر عنهما فقال لعمار بن یاسر «تقتلک الفئة الباغیة تدعوهم الی الجنة و یدعونک الی النار» مؤثرا للعاجلة، کافرا بالاجلة، خارجا من ربقة الاسلام، مستحلا للدم الحرام، حتی سفک فی فتنته، و علی سبیل غوایته و ضلالته ما لا یحصی عدده من أخیار المسلمین، الذابین عن دین الله، و الناصرین لحقه مجاهدا فی عداوة الله مجتهدا فی أن یعصی الله فلایطاع و یبطل أحکامه فلا تقام و یخالف دینه فلایدان، و أن تعلو کلمة الضلال. و ترتفع دعوة الباطل،و کلمة الله هی العلیا و دینه المنصور، و حکمه النافذ، و أمره الغالب، و کید من عاداه و حاده المغلوب الداهن.
حتی احتمال اوزار تلک الحروب و ما أتبعها و تطوق تلک الدماء و ما سفک بعدها، و سن سنن الفساد التی علیه إثمها، و إثم من عمل بها، و اباح المحارم لمن ارتکبها، و منع الحقوق أهلها، و غرته الامال و استدرجه الامهال.
و کان ممن اوجب الله علیه به اللعنة قتله من قتل صبرا من خیار الصحابة و التابعین من اهل الفضل و الدین، مثل عمرو بن حمق الخزاعی، و حجر بن عدی الکندی، فیمن قتل من امثالهم، علی ان یکون له العزة و الملک و الغلبة.
ثم ادعائه زیاد بن سمیة أخا، و نسبته ایاه إلی ابیه، والله تعالی یقول «ادعوهم لابآئهم هو أقسط عندالله» و رسول الله صلی الله علیه و آله یقول ملعون من ادعی إلی غیر أبیه أو انتهی إلی غیر موالیه، و قال صلی الله علیه و آله: الولد للفراش و للعاهر الحجر، فخالف حکم الله تعالی و رسوله جهارا و جعل الولد لغیر الفراش، والحجر لغیر العاهر، فاحل بهذه الدعوة من محارم الله و رسوله فی ام حبیبة ام المؤمنین و فی غیرها من النسآء من شعور و وجوه، و قد حرمها الله، و أثبت بها من قربی و قد أبعدها الله، ما لم یدخل الدین خلل مثله، و لم ینل الاسلام تبدیل یشبهه.
و من ذلک ایثاره لخلافة الله علی عباده ابنه یزید السکیر الخمیر، صاحب الدیکة و الفهود و القردة، و أخذ البیعة له علی خیار المسلمین بالقهر و السطوة، و التوعد و الاخافة، و التهدید و الرهبة، و هو یعلم سفهه، و یطلع علی رهقه و خبثه، و یعاین سکراته و فعلاته، و فجوره و کفره.
فلما تمکن قاتله الله فیما تمکن منه بثارات المشرکین،و طوائلهم عند المسلمین فأوقع بأهل المدینة فی وقعة الحرة، الوقعة التی لم تکن فی الاسلام أشنع منها و لا أفحش، فشفی عند نفسه غلیله، و ظن أنه قد انتقم من أولیاء الله: و بلغ الثار لآعداء الله، فقال مجاهرا بکفره، و مظهرا لشرکه:
لیت أشیاخی ببدر شهدوا
جزع الخزرج من وقع الاسل
قول من لا یرجع الی الله، و لا الی دینه، و لا إلی رسوله، و لا إلی کتابه، و لا یومن بالله و بما جآء به من عنده.
ثم أغلظ ما انتهک، واعظم ما اخترم، سفکه دم الحسین بن علی علیهم السلام مع وقعه من رسول الله صلی الله علیه و آله و مکانه و منزلته من الدین،و الفضل والشهادة، و لاخیه بسیادة شباب اهل الجنة، اجتراء علی الله، و کفرا بدینه، و عداوة لرسوله، و مجاهرة لعترته،و استهانة لحرمته، کانما یقتل منه و من اهل بیته قوما من کفرة الترک والدیلم و لایخاف من الله نقمة و لا یراقب منه سطوة.
فتبرالله عمره، و اجتث أصله و فرعه، و سلبه ما تحت یده، و أعد له من عذابه و عقوبته مااستحقه من الله بمعصیته.
هذا الی ما کان من بنی مروان من تبدیل کتاب الله، و تعطیل أحکام الله و اتخاذمال الله بینهم دولا، و هدم بیت الله، و استحلالهم حرامه، و نصبهم المجانیق علیه، و رمیهم بالنیران ایاه، لایألون له إحراقا و إخرابا، و لما حرم الله منه استباحة و انتهاکا، و لمن لجأ الیه قتلا و تنکیلا، و لمن آمنه الله به اخافة و تشریدا.
حتی اذا حقت علیهم کلمة العذاب، و استحقوا من الله الانتقام،و ملأالارض بالجور و العدوان و عموا بلاد الله بالظلم و الاقتار،و حلت علیهم السخطة و نزلت بهم من الله السطوة أتاح الله لهم من عترة نبیه و أهل وراثته. و من استخلصه منهم بخلافته، مثل ما اتاح لهم من اسلافهم المؤمنین، و آبائهم المجاهدین، لأوائلهم الکافرین.
فسفک الله به دماءهم مرتدین، کما سفک بآبائهم دماء آبائهم مشرکین، و قطع الله دابر الذین ظلموا و الحمد لله رب العالمین.
ایها الناس! ان الله انما امر لیطاع، و مثل لیمثل، و حکم لیفعل، قال سبحانه و تعالی: «ان الله لعن الکافرین و اعد لهم سعیرا» و قالک اولئک یلعنهم الله و یلعنهم اللاعنون» فالعنوا ایها الناس من لعنه الله و رسوله، وفارقوا من لاتنالون القربة من الله الا بمفارقته.
اللهم العن اباسفیان بن حرب بن امیه، و یزید بن معویه، و مروان بن الحکم و ولده و ولد ولده، اللهم العن ائمة الکفر و قادة الضلال، و اعداء الدین، و مجاهدی الرسول، و معطلی الاحکام و مبدلی الکتاب، و منتهکی الدم الحرام.
اللهم انا براء الیک من موالاة اعدائک، و من الاغماض لأهل معصیتک، کما قلت «لاتجد قوما یؤمنون بالله و الیوم الاخر یوادون من حادالله و رسوله»
ایها الناس اعرفوا الحق تعرفوا اهله، و تأملوا سبل الضلالة تعرفوا سابلها فقفوا عندما و قفکم الله علیه، و انفذوکم کما امرکم الله به، و امیرالمؤمنین یستعصم بالله لکم و یسئله توفیقکم، و یرغب الیه فی هدایتکم، و الله حسبه و علیه توکله، و لا قوة الا بالله العلی العظیم.
خلاصه ترجمه این کلمات چنین است که میگوید: با امیر المؤمنین پیوست که ادیان جماعت عامه دستخوش شبهات ضلالت و معتقدات ایشان پای کوب لطمات غوایت گردیده جنود عصبیت بر ایشان مستولی و اهواء فاسده و آراء کاسده بر ایشان چیره گردیده تا بآنجا که بیرون از معرفت و رویت بر این جمله زبان گردان کنندو بدون وجود بینه و بصیرت پیشروان ضلالت را مطاوعت نمایند و اوامر و نواهی ایشانرا بر گردن نهند و از سنن متبعه روی برتابند و باهواء مبتدعه روی بیاورند خدای تعالی میفرماید کیست ظالم تر از آن کس که بدون هدی وهدایت از حضرت احدیت بمتابعت هوای نفس ناپروا بپردازد، همانا خدای تعالی مردم ستمکار را هدایت نفرماید.
و این کارها که کردند و بارها که برگردن سپردند همه برای خروج از جمع و جماعت و مسارعت بفساد و فتنه و برگزیدن فرقت و پراکنده ساختن کلمه و اظهار نمودن دوستی با آن کسانست که موالاة ایشان را قطع کرده و او را از دایره عصمت و مرکز ملت خارج داشته و لعنت را بروی واجب ساخته و بزرگ داشتن آن کس راست که خدای حقش را کوچک و امرش را خوار و ر کنش را سست و زبون و ناپایدار فرموده است.
وایشان از مردم بنی امیه اند که شجره ی ملعونه اند و مخالفت با آن کسی است که خدای بسبب شرافت وجود او این مردمرا از چاه هلاکت و بوار رستگار و بانواع برکت و نعمت برخوردار ساخت چه او اهل برکت و رحمت است و خدای هر کس
را میخواهد برحمت خود اختصاص میدهد و خداوند است صاحب فضل عظیم.
و چون این احوال ناستوده و خصال ناخجسته بامیرالمؤمنین پیوست و این اطوار و افعال که برخلاف دین و آئین حضرت ذی الجلال است در خدمتش مکشوف شد و بدانست که اگر این کار نابهنجار را عزیمت استوار نسازد حرجی بروی در دین و فسادی در آئین خواهد شد و برای آن کس که خدایش کافل امور مسلمانان فرموده موجب فساد و در آنچه بروی واجب ساخته و تقویم مخالفین و تبصیر جاهلین و اقامت حجت بر شاکین و بسط ید بر معاندین را فرض نهاده با همال رفته خواهد بود.
لاجرم در اصلاح حال عباد و رفع عایله و فساد بعزم ثابت بایستاد. و شما جماعت مسلمانان را خبر میدهد: که چون خدای سبحان پیغمبر خویش را برانگیخت و بدو فرمان کرد که امر خویش را استوار و سخت بگرداند رسولخدای از نخست باهل و عشیرت خود بدایت گرفت و ایشان را به پروردگار عالمیان بخواند و به بیم و امید و وعد و وعید زبان برگشاد و به نصیحت و رشادت ایشان سخن راند و از جمله آنان که دعوتش را اجابت و قولش را تصدیق و امرش را متابعت کردند معدودی قلیل از جماعت بنی ابیه (3) بودند و ایشان دو فرقه بودند یکی فرقه بآنچه از جانب پروردگارش بیاورده ایمان آوردند و دینش را ناصر بودند و فرقه ی دیگر اگر چند متابعت دین آن حضرت را نکردند لکن محض اعزاز و اشفاق بر آن حضرت از نصرتش کناری نجستند.
پس از این جماعت آنانکه ایمان آوردند از روی بصیرت مجاهدت ورزیدند و آنانکه کافر بماندند از در حمیت و شفقت بنصرتش مجاهدت جستند و دشمنان و معاندان آن حضرت را مقهور و مردود ساختند و دوستان آن حضرت و یاران او را یارو یاور شدند و کار بیعت آن حضرت را استوار داشتند و بکین و کید اعدای آن حضرت بنشستند تا زمان اهتداء و ظهور اسلام درآمد.
پس بدین خدای و طاعت خدای و تصدیق رسول خدای و گرویدن بآنحضرت از روی بصیرت و حسن طریقت و کمال میل و رغبت اندر شدند و خدای تعالی این نفوس جلیله را اهل بیت رحمت و اهل بیتی که از ارجاس و پلیدیها مطهر فرمود بگردانید و معدن حکمت و ورثه نبوت و موضع خلافت نموده و فزونی و فضیلت را برای ایشان فرض و واجب ساخت و طاعت ایشانرا بر جهانیان لازم گردانید.
و از عشیرت آن حضرت جمعی کثیر بعناد و عداوت و تکذیب و محاربت با آن حضرت برآمدند و از ضرر و زیان و آزار و تخفیف و تخویف آن حضرت آن چند که نیرو داشتند فرو گذاشت نمیکردند و همیخواستند آن حضرت را از آهنگ خود باز دارند و چراغ هدی را خاموش و دین خدا را ناچیز نمایند هر کس از متابعان آن حضرت را بدست کردند بشکنجه و عذاب رنجه ساختند و آن چند که قدرت داشتند از اطفاء نور خدا مضایقت نمیورزیدند.
و در میان این مردم کار منافق محارب آن کس که از همه عداوتش افزون و مخالفتش بیشتر بود ورایات فتنه و فساد بیشرت بر افراخت و سرهنگ و قائد و رئیس جمله بودی ابوسفیان ابن حرب بود که در وقعه ی احد و خندق و غیر هما آن آشوبها کرد که تا قیامت بر پاست و پیروان او از مردم بنی امیه بودند که در کتاب خدای و لسان رسول خدای در مواطن عدیده ملعون یاد شده اند چه خدای درکار ایشان عالم بود و بدانچه حکمت در کفر ایشان و امرایشان و نفاق ایشان تقاضا داشت بگذشته بود.
و ابوسفیان که یزدانش لعنت کناد یک سره مجاهدا محاربت کردی و مکائدا ممانعت و مدافعت ورزیدی و منابذا جلب نمودی تا گاهیکه صمصام اسلام خون آشام شد و دین خیر الانام نیرومند گشت وامر خدای بلندی گرفت و آن ملعون مقهور شدو ناچار خویشتن را مسلمان خواندلکن کفر و نفاق را در دل استوار ساخت رسول خدای اسلام او اسلام فرزندانش را مقبول شمرد با اینکه بحالت نفاق و کفر ایشان دانا بود پس از آن خدای در جمله کتابیکه به پیغمبر خود نازل میفرمود شأن ایشان
را در این آیت روشن ساخت و فرمود «والشجرة الملعونة فی القرآن» و هیچکس را خلافی نیست و تردیدی نمیباشد در اینکه مراد خدای تعالی از شجره ی ملعونة بنی امیه هستند.
و از جمله مثالب ایشان که در سنت وارد است و ثقات امت روایت کرده اند قول رسول خدای صلی الله علیه و آله است در حق ابی سفیان گاهیکه نگران گردید ابوسفیان برحماری سوار است و میآید و معویة افسارش را میکشد و یزیدش میراند «لعن الله الراکب و القائد و السائق» و هر سه بر زبان مبارک آنحضرت ملعون خوانده شدند.
راقم حروف گوید چنان مینماید که در قلم کتاب نام عتبة بی ابی سفیان را سهوا یزید نوشته اند (4)چه یزید سالها بعد از وفات رسول خدای صلی الله علیه و آله متولد شده است چنانکه در جلد فتن و محن از بحارالانوار در ذیل حکایت عبدالله بن عمر با یزید بن معویه و حکایت آن صحیفه نیز عتبة بن ابی سفیان مسطور است.
و ابن ابی الحدید چنان کسی نیست که چنین مطلبی بر وی مکتوم بماند چنان که ابن ابی الحدید نیز از کتاب مفاخر زبیر بن بکار و خطاب امام حسن مجتبی علیه السلام با معویه مرقوم میدارد و در آن ضمن واخوک عتبة مذکور است و تواند بود که مراد یزید بن ابی سفیان باشد.
ونیز در آن خبر که از ربیع الابرار مسطور داشته اند که یکی روز رسول خدای صلی الله علیه و آله بخطبه مشغول بود معویه دست پسر خود یزید را بگرفت و بیرون آمد و خطبه را نشنید و پیغمبر قائد و مقود را لعن فرمود نیز مشتبه شده است اخیه بابنه چه باهیچ خبر درست نمیآید که یزید در زمان رسول خدای صلی الله علیه و آله متولد شده باشد.
بالجمله میگوید و از جمله اقوال او که راویان روایت کرده اند این است که در روز بیعت عثمان گفت ای بنی عبد شمس این خلافت و سلطنت را بلعب و بازی در سپارید و چنانکه گوی را در میدان در میربایند خلافت را بربائید و مغتنم بدانید بخدای سوگند نه بهشت جاویدان و نه دوزخ و نیرانی است و این کفری صریح و آشکار است که بر زبان ابوسفیان جریان گرفته و در خور لعن خدای گردیده
چنانکه کفار بنی اسرائیل بر لسان داود وعیسی بن مریم ملعون گردیدند.
و دیگر این است که از آن پس که ابوسفیان دیده ظاهرش چون چشم باطنش کور شده بود وقتی بر فراز دره کوه احد توقف کرد و با قائد خویش از در افتخار و مباهات گفت در اینجا محمد را تیرباران کردیم و اصحابش را بکشتیم.
و از آن جمله این سخن است که نزدیک بفتح مکه معظمه گاهیکه لشگر اسلام بروی عبور میدادند با عباس گفت همانا ملک و پادشاهی پسر برادرت بزرگ شد، عباس فرمود این را ملک و سلطنت نگوئید بلکه نبوت میباشد.
و از آن جمله این کلام اوست در روز فتح مکه گاهیکه نگران شد که بلال بر ظهر کعبه اذان میگوید و همی گفت اشهد ان محمدا رسول الله ابوسفیان گفت همانا خدای عتبة بن ربیعة را سعادتمند فرمود که شاهد این مشهد نگشت.
واز آن جمله خوابی است که رسول خدای صلی الله علیه و آله بدید و باندوه وخشم در آمد، گفته اند آن حضرت را بعد از دیدار آن رؤیا خندان ندیدند و در خواب دیده بود که تنی چند از بنی امیه مانند بوزینه بر منبر آن حضرت بر میجهند.
و از آن جمله اطراد و اخراج فرمودن رسول خدای صلی الله علیه و آله است حکم این ابی العاص را گاهیکه آن خبیث از دنبال آن حضرت میرفت وگام سپردن آنحضرت را حکایت میکد و خود را متمایل میساخت ناگاه پیغمبر خدای بدو ملتفت گشت وچونش بدان حال بدید فرمود در این حال که بدان اندری بباش و آن ملعون تا پایان زندگانی بآن حالت ناخوش بزیست و بر این جمله برافزون پسرش مروان آن فتنه های بزرگ در اسلام بر پای کرد و مایه خونریزی ها گشت.
و از آن جمله این است که خدای تعالی در سورة القدر بر پیغمبرش نازل فرمود که شب قدر بهتر از هزار شهر است و در تفسیرش گفته اند مقصود هزار ماهی است که مدت سلطنت بنی امبه است.
و از آن جمله این است که رسول خدای صلی الله علیه و آله معویه را بخواند تا در حضور مبارکش کتاب کند و معویه سرافرازمان برتافت و بخوردن طعام تعلل جست آن
حضرت فرمودخدای شکمش را سیر نگرداند و معویه از آن پس هرگز شکم سیر با خود ندید و همی گفت سوگند با خدای هرگز از روی سیری از کنار مائده برنمیخیزم بلکه کند و خسته و مانده میشوم و ناچار دهان بر می بندم.
و از آن جمله این است که رسول خدای صلی الله علیه و آله فرمود از این دره و راه میان کوه مردی نمودار میشود از امت من که محشور میشود بر غیر ملت من، پسر معویه پدیدار گشت.
و از آن جمله این است که رسول خدای فرمود هر وقت معویه را بر منبر من بنگرید او را بقتل رسانید.
و از آن جمله آنحدیث مشهور مرفوع است که آن حضرت فرمود معویه در تابوتی از آتش در اسفل در کی از جهنم ندامیکند یا حنان یا منان در پاسخش گویند اکنون ندا میکنی و حال اینکه از پیش عصیان ورزیدی و از جمله مفسدین و تبه کاران بودی.
و از آن جمله جنگ ورزیدن و محاربت نمودن معویه است با آنکس که در اسلام بر جمله مسلمانان بمکان و منزلت افضل و برهمه بقبول اسلام اسبق و از تمامت ایشان در اثر و یاد محمود و نام مسعود احسن بود، و او علی بن ابیطالب صلوات الله علیه است که معویه از روی باطل خویش در حق آن حضرت منازعت ورزید و از راه ضلالت و غوایت با انصار آن حضرت عناد جست و او و پدرش ابوسفیان در تمامت روزگار برای إطفاء نور خدا و انکار دین خدا آن چند که توانستند کوشش ورزیدند لکن خدای نور خویش را به إکمال واتمام رسانید اگر چه مشرکان مکروه میشمردند و بر ایشان ناخوش همی افتاد.
و اینمرد گمراه مردمان نادان را فریب همیداد و اهل غباوترا (5) دستخوش مکر و دغل همیداشت و با خود یار و یاور می گردانید و با اهل ایمان دشمن همی ساخت چنانکه رسولخدای صلی الله علیه و آله از حال ایشان خبر داد و با عمار بن یاسر فرمود ترا گروهی
یاغی و سرکش بخواهند کشت تو ایشانرا ببهشت بخواهی خواند و ایشان بدوزخت دعوت بخواهند کرد.
و این جمله همه برای آنست که حطام این جهان زشت فام را اختیار خواهند کرد و بآخرت کافر بخواهند شد و از ربقه اسلام سر بیرون خواهند برد، و خونیرا که خدای حرام کرده حلال خواهند ساخت چندانکه در فتنه او و در راه غوایت و ضلالت او چندان از مسلمانانرا خون بریختند که ازحد شمار بیرون بود.
و معویه آن چند که توانست در عداوت با حضرت باری مجاهدت و در عصیان ایزد سبحان اجتهاد و در ابطال احکام یزدان کوششها نمود و برخلاف دین خدای کار کرد و همی خواست رایت ضلالت افراشته و درفش هدایت نگونسار باشد، لکن هیچیک بر وفق آرزوی او نشد و بجمله بعکس افتاد و جز وزر و وبال را حمال نشدو آنخونها و آنچه پس از آن ریخته شد و هر سنتی ناپسندیده که بگذاشت و پس از وی بماند گناهش و گناه هر کس که بدان عمل کرد بروی بار شد.
هر کس مرتکب حرامی شد مباح شمرد و حقوق را از اهلش بازداشت، بآمال و امانی این جهان فانی فریفته شد و از اینکه روزی چند مهلت یافت مغرور گشت و بچنگ دیو شقاق و نفاق مزدور شد و جماعتی از خیار صحابه و تابعین و اهل فضل و دین را مثل عمرو بن الحمق خزاعی و حجر بن عدی کندی را بامید استحکام امر دولت و ملک و غلبه بکشت و بسبب اینکار لعنت خدای بروی واجب شد.
و از پس این جمله زیاد بن سمیه را برادر خویش خواند و با پدرش منسوب داشت با اینکه خدای تعالی میفرماید ایشان را بآباء خویش بخوانید چه در حضرت خدای اقسطا است و رسول خدای میفرماید ملعونست کسیکه بغیر پدرش خوانده شود یا بغیر موالی خود انتماء (6) جوید و فرمود ولد منسوب بفراش است و زناکار اسنک بهره است.
اما معویه با حکم خدا و رسول مخالفت ورزید و جهارا ولد را از برای غیر
فراش و حجر را از برای غیر زانی مقرر داشت و بعلت این دعوت محارم خدای و رسول او را درباره ی ام حبیبه خواهرش که زوجه رسولخدای و ام المؤمنین بود و درغیر او از دیگر نسوان یعنی دیگر زنان خاندان خود حلال شمرد و روی و موی ایشان را بر دیدار نامحرم روا دانست بااینکه خدای حرام ساخته و باین سبب نزدیک آورد آنچه را که خدای دور داشته و خللی دردین و تبدیلی در اسلام افکند که مانند این روی نداده است.
یعنی بعد از آنکه زیاد را از پدر خویش و برادر خود شمرد، لابد از زنان خاندان و خواهران او که بدو محرم بودند و روی پوشیده نمیداشتند و چنانکه با محارم خود شایسته است از او دوری نمیگرفتند، از زیاد نیز خویشتن را پوشیده نمیساختند و خواهرش ام حبیبه ام المؤمنین از وی پوشیده نبود و معویه چنین خللی عظیم در اسلام درافکند و برخلاف حکم خدای و رسول خدای رفتار نمود و حرام ایشان را حلال و دور ایشان را نزدیک ساخت.
و از آن جمله برگزیدن معویه است پسرش یزید شراب خواره ی هواباره را برای خلافت عباد با اینکه همیشه در سکر و خمار و قمر و قمار و یوز تازی و بوزینه بازی و انواع فجور بود و بقهر و غضب و سطوت و بیم دادن و تهدید و رهبت مردمان را به تبعیتش ناچار ساخت با اینکه از مراتب سفاهت و رهق(7) و خبث و سکرات وفعلات و فجور و کفر یزید آگاه بود.
و چون آن خبیث بر باره سلطنت استوار بنشست، در طلب خون مشرکین کمر بست و در وقعه حره چنان آشوبی در افکند که اشنع از آن در اسلام دیده نشد و افحش از آن شنیده نگشت و بریختن خون چنان مردم و خرابی چنان شهر بر آتش درون آب بیفشاند و گمان همیبرد که از اولیای خدای انتقام خود بکشید و خون دشمنان یزدان را باز طلبیدو کفر و شرک خویش را آشکارا نمود و همیگفت کاش اشیاخ من بودند
و چنین روز را میدیدند و این سخن آنکس باشد که هرگز بخدای و دین خدای بازگشت نجوید و برسول خدا و کتاب خدا و ایزد تعالی و آنچه از جانب خدا رسیده ایمان نیاورده باشند.
و بر این جمله قناعت نکرد و بگناهی عظیمتر و کفری بزرگتر پای نهاد و خون حسین بن علی علیهما السلام را بریخت با اینکه مکانت و منزلت آن حضرت در خدمت رسول خدای و رتبت آنحضرت در دین و شهادت دادن رسولخدای در حق آن حضرت و برادرش که سید جوانان بهشت هستند بروی پوشیده نبود و این گناه عظیم را محض جرءت و جسارت در حضرت احدیت وکفر آوردن بدین و عداوت با رسول و مجاهدت با عترت رسول و خوار داشتن آنچه را حرام داشته و حرمت بر آن نهاده بود بورزید، گوئی جماعتی از مردم بیدین ترک و دیلم را میکشت و از خشم خدای نمی ترسید وسطوت خدای را مراقب نبود.
اما خدای رشته عمرش را ببرید، واصل و فرع نهال وجود نامسعودش را خبیث و پلید ساخت و آنچه بدستش اندر بود مسلوب داشت و بعذاب و عقوبتی که سزایش بود دچار گشت و چون حال آن ملعون باین مقام پیوست نوبت با بنی مروان افتاد کتاب خدای و احکام خدای رادیگرگون ساختند و حدود الهی را معطل خواستند و اموال مسلمانان را بمیل خود در میان خود قسمت کردند و خانه خدای را ویران نمودند و حرام او را حلال کردند و بر خانه خدا منجنیقها نصب کردند و سنگ و آتش بباریدند و از سوزاندن و ویران کردن بیت الله و مباح ساختن آنچه را خدای حرام کرده و انتهاک پرده ی حشمت اهل الله و بکشتن و بشکنجه درآوردن آنان را که خدای ایمن داشته پرهیز نکردند، و همی بظلم و ستم و کفر و شقاق روزگار نهادند تا نوبت عقوبت ایشان فرا رسید و بعذاب یزدان دچار آمدند.
خدای ریشه ی ایشان را برکند، و جماعتی از عترت رسول و اهل وراثت آن حضرت را یعنی بنی العباس را برانگیخت تا بر قانون اسلاف مؤمن خود و آباء مجاهد خود که با آباء کافرین ایشان مجاهدت کردند همچنان با این اخلاف ناستوده جهاد
ورزیدند و خون ایشان را که در آن حال مرتد بودند بریختند چنانکه ازنخست نیز با آباء ایشان همان معاملت کردند و خدای ریشه ی مردم ستمکار را از میان برکند و سپاس مخصوص خداوند عالمیانست.
ایها الناس همانا خدایتعالی فرمان نهاد و حکم فرمود تا اطاعت کنند و معمول بدارند، خدای میفرماید بدرستیکه خداوند لعن فرمود کافرین را و آتشی سوزان برای ایشان آماده ساخت. و نیز میفرماید این جماعت را خدای لعنت میکند و لعنت کنندگان لعن میکنند.
پس شما ای مردمان لعن کنید کسی را که خدای و رسول خدایش لعن فرمود و از کسیکه قرب پیشگاه احدیت را جز بمفارقتش ادراک نتوانید دوری و جدائی گیرید.
بارخدایا ابوسفیان بن حرب بن امیه و یزید بن معویه و مروان بن حکم و فرزندان و فرزندزادگان او را لعن کن! بار خدایا پیشوایان کفر و پیش روان ضلالت و دشمنان دین و آنان را که با پیغمبر جهاد میجویند و احکام را معطل میخواهند و کتاب را مبدل میگردانند و خون حرام را حلال میشمارند لعنت فرست.
بار خدایا ما بسوی تو بیزاری میجوئیم از دوستی با دشمنان تو و از اغماض ورزیدن در حق اهل معصیت تو چنانکه تو خود میفرمائی: نمی یابی قومی را که بخدای و سرای آخرت ایمان داشته باشند که با دشمنان خدای و رسول خدای دوستی بورزند.
ای مردمان حق را بشناسید تا اهل حق را بشناسید و در سبل ضلالت تامل کنید تا آنکس را که در آن راه گام میزند شناخته دارید و در آنجا که خدای شما را باز داشته توقف کنید و بآنجا که نافذ خواسته چنان باشید و آنچه امیر المؤمنین گوید چنان کنید تا توفیق شما و هدایت شما را در حضرت خدای خواستار شود چه خدای او را کافی است و توکلش بر خدای است.
معلوم باد چون دانشمندان بصیر و نگرندکان خیبر را بر چنین مکتوب که
بهمه جهت از طریق اهل سنت و جماعت رسیده است وقوف افتد آنچه ببایست مکشوف داشت بجمله ماخوذ افتدو چون بر آن مساوی (8) که در مطاوی مکتوب ابوبکر خوارزمی که صاحب رسائل معروفه و از فضلای مورخین و خواهر زاده ابوجعفر طبری مورخ مشهور و از این رویش طبرخزی خوانند و این مکتوب را باهل نشابور مسطور داشته بنگرند، بر مثالب جماعتی از ظلمه از ابتدای اسلام تا آن زمان اطلاع اجمالی حاصل نمایند و فهرست سیئات اعمال آن مردم نکوهیده خصال را چنانکه تمثال را در مرائی مصقول (9) دریابند.
و چون این رساله بس مفصل و مطول است و در کتاب مستطاب شفاء الصدور فی شرح زیارة العاشور از تالیفات رشیقه و تنمیقات رفیعه ی حبرعالم بحر قمقام مقتدی الانام علامة الفقهاء العظام حاوی المعقول المنقول جامع الفروع و الاصول الفاضل الالمعی و الکامل اللوذعی و العامل الأریحی جناب مستطاب قدوسی خطاب مجتهد العصر و الزمان حجة الاسلام الحاج میرزا ابوالفضل الطهرانی جعله الله تعالی ثانیه خیرا من الاول و ثالثه خیرا من الثانی که در زمن شاهنشاه شهید سعید ساکن فرادیس نعم ذوالقرنین اعظم ناصر الدین شاه انار الله برهانه و این زمان شرافت توامان جاوید بنیان امور امامت جماعت و تدریس و تعلیم اجله طلاب فضایل مآب و تزیین منبر و محراب مدرسه و مسجد مبارکه جدید البنای ناصری دارالخلافه طهران بوجود ایشان راجع است بتمامت مسطور است در اینجا بآنجا قناعت رفت و بهمین اشارت کفایت جست.
سبط ابن جوزی در تذکره خود در ذیل احوال یزید پلید علیه اللعنة میفرماید علمای سیر از حسن بصری روایت کرده اند که گفت «قد کانت فی معویة هنات(10)
لو لقی أهل الأرض ببعضها لکفاهم: و ثوبه علی هذا الأمر، و اقتطاعه من غیر مشورة من المسلمین و ادعاؤه زیادا و قتله حجر بن عدی و أصحابه و تولیته مثل یزید علی الناس«.
یعنی در وجود نامحمود معویه آن چند خصال نکوهیده واوصاف بدو ناخجسته بود که اگر با برخی از آن جمله مردم جهان همعنان شدی بتمامت را کفایت کردی: یکی تاختن و برجستن و چنگ درانداختن بر امر خلافت و بهره خویش گردانیدن بدون مشورت کردن با مسلمین بود دیگر برادر خواندن و ملحق گردانیدن زیاد بن ابیه را با خودش، دیگر ارتکاب قتل حجر بن عدی واصحاب او بود. دیگر تولیت دادن مانند یزید کافر پلید فاسقی را بر امور مسلمانان است.
و نیز حسن گوید معویه میگفت «لولا هوای فی یزید لأبصرت رشدی» اگر نه بودی که بسبب حب یزید عقل را ذلیل دیو نفس نمودم رشد خویش را میدیدم یعنی میدانم بعلت ولایت عهد او در تیه ضلالت و غوایت ابدی دچارشدم لکن محبت او بارتکاب چنین معصیت و عقوبت و هلاکت و عذاب و نکال جاوید دچارم آورد.
ونیز نوشته است که جدم ابوالفرج در کتاب الرد علی المعتصب العنید المانع من ذم یزید (11) میگوید مردی از من سئوال کرد که در حق یزید بن معویه چگوئی گفتم آنچه در اوست برایش کافیست گفت آیا لعنش را جائز میشماری گفتم علمای باورع روزگار مثل احمد بن حنبل تجویز کرده اند و ابن حنبل در حق یزید و مثالب او چیزها یاد کرده است که یزید علیه اللعنة است.
وقتی از حمد بن حنبل پرسیدند یزید بن معویه چگونه است؟ گفت یزید همانکس باشد که کرد آنچه را که کرد گفت چه کرد گفت مدینه را ویران نمود گفت میشاید از وی روایت حدیث نمود گفت نباید کرد و هیچ کرامتی در اینکار نیست و برای هیچکس سزاوار نباشد که از وی حدیثی را بر نگارد.
و هم از صالح بن احمد بن حنبل مرویست که گفت با پدرم گفتم جماعتی ما را
بدوستی یزید نسبت دهند گفت ای پسرک آیا تواند بود که کسی با خدای ایمان داشته باشد و یزید را دوست بدارد؟ گفتم پس از چه روی لعنش نکنی گفت ای پسرک من هیچ دیدی من چیزی را لعن کنم ای پسرک از چه روی کسی را که خدای تعالی در کتاب خودش بدو لعن کرده لعن نکنی گفتم در کدام جای خدای تعالی یزید را لعن فرموده گفت در این آیه شریفه «فهل عسیتم إن تولیتم أن تفسدوا فی الأرض و تقطعوا أرحامکم – اولئک الذین لعنهم الله فأصمهم و أعمی أبصارهم» آیا فسادی عظیم تر از قتل حسین علیه السلام هست.
قاضی ابویعلی کتابی در بیان احوال آنانکه استحقاق و شایستگی لعن را دارند مرقوم داشته و یزید را در جمله ایشان یاد کرده است،و هم گوید آنکس که لعن یزید را تجویز نمیکند یا از عدم علم باین مقامست یا منافقست و همیخواهد مردمان را بوهم در افکند و بسیار افتد که مردم بیدانش و جاهل باین کلام رسول خدای صلی الله علیه و آله «المؤمن لا یکون لعانا» مغرور میشوید و گمان میبرند که شخص مؤمن نباید کسی را لعن کند لکن این کلام مبارک در حق کسی و محمول بر کسی است که مستحق لعن نبادش و او را لعن نمایند.
اما اگر استحقاق داشته باشد ببایدش ملعون شمرد و اگر باین کلام حضرت خیرالأنام استناد جویند که میفرماید «اول حبیش یغزوالقسطنطنیة مغفور له» یعنی اول سپاهیکه با مردم قسطنطنیة جنگ نماید آمرزیده میشود و یزید اول کسی است که این غزو نهاد،در جواب گوئیم هم رسول خدای صلی الله علیه و آله بفرمود «لعن الله من اخاف مدینتی» و خبر آخر ناسخ اول است و هم گفته اند مقصود ابوایوب انصاری است چه آنجناب نیز در جمله آن لشکر بود که بغزو قسطنطنیة برفتند و مقام ننگ و عار و عیب و شنار یزید زشت کار باین درجه است که مانند ابوالعلی معری که در دین خود متهم است این شعر در حق او گوید و خلافت او را نکوهیده و ناصواب شمارد:
أری الایام تفعل کل نکر
فما أنا فی العجائب یستزید
ألیس قریشکم قتلت حسینا
و کان علی خلافتکم یزید
میگوید چون جدم ابوالفرج در منبر بغداد در حضور ناصر خلیفه و اکابر علمای عصر یزید را لعن فرستاد تنی چند از جفاة (12) جهال از مجلسش برخواستند جدم فورا این آیت تلاوت کرد «ألا بعد المدین کما بعدت ثمود» و نیز جماعتی از جدم پرسیدند حالت یزید چگونه است گفت چه میپرسید ومگوئید در حق مردی که سه سال سلطنت کند: سال اول حسین علیه السلام را بکشد و در سال دوم مدینه با بقتل و غارت در آورد و در سال سوم مجانیق بر کعبه برکشد و ویران بگرداند گفتند چنین کس را لعن کنیم گفت پس یزید را لعن کنید.
و هم جدم گوید: آنانکه عشری از اعشار افعال نابهنجار یزید را مرتکب نشده باشند در اخبار واحادیث ملعون واقع شده اند و یزید جمله آن افعال را که موجب لعن است بعلاوه قتل حسین و برادران و اهل آن حضرت ونهب مدینه و هدم کعبه و انشاد آن اشعاری که بجمله بر فساد عقیدت و کفرش بر آن قاطع است مرتکب گردیده است.
راقم حروف گوید: یا باید هیچ موجودی را از ابتدای آفرینش تا ساعت برانگیزش ملعون نشمرد و این نیز با آیات قرآنی و اخبار آسمانی و احادیث مرویه مخالفست و اگر باید جنس لعن را موجود و موجودی را برای صحت وجود لعن ملعون قائل گردید، بناچار یزید پلید در چنین میدان که متاعش لعن جاویدانست صاحب رایت خواهد بود، چه لعن جز بسبب معاصی کبیره و مخالفت با خدا و بیرون تاختن از دین و ارتکاب افعال و اعمای که از قانون دین بیرون است صادق نمیافتد.
و اگر بنگرند یزید پلید را آن شقاوت و قساوت و غوایت و ضلالت است که در هیچیک از این معاصی وافعال از هیچ مرتکبی شرمسار نیست بلکه اگر ابلیس را از نوع غیر بشر و تمامت عاصیان طبقات امم را تا روز محشر بیک جای فراهم
گردانند و اعمال نکوهیده هر یک را که مستحق لعن خواهد بود بر شمارند این پلید عنید از هیچ یک بی بهره نیست بلکه در هر یک با هر یک ادعای تقدم و پیش تازی و گردن فرازی خواهد کرد فلعن الله یزیدا و آل یزید.
در رساله صبان از حافظ ابن حجر از علی علیه السلام زرسول خدای صلی الله علیه و آله مروی است «قاتل الحسین فی تابوت من نار علیه نصف عذاب اهل النار» وهم از ابوعبیده برسول خدای منتهی میشود «لایزال أمرا امتی قائما بالقسط حتی یکون اول من یثلمه رجل من بنی امیة یقال له یزید» و میگوید تا بر امام احمد امور صریحه که از یزید نمایش گرفته و بر کفر او دلیل است ثابت نمیشد بکفر او تصریح نمیکرد و مانند ابن جوزی و غیر از وی باوی موافقت نمیکردند لکن در فسق او تمامت علما اتفاق دارند.
و نیز گروهی از علما بر لعن او تجویز کرده اند و پاره که لعن او را واجب نمی شمارند نظر بحقیقت لعن دارند که بمعنی طرد از رحمةالله است و این در حالیست که بدانند در حالت مرگ کافر بمرده است مثل ابی جهل و امثال او، اما جواز لعن آنکس که حسین علیه السلام را بکشته یا امر بکشتن آنحضرت کرده باشد یا تجویز نموده یا بآن امر راضی باشد بدون اینکه باز نمایند که این لعن بآن معنی مذکور است متفق علیه است و جای تشکیک نیست چه در چنین مقام معنی لعن محمول بر اهانت و طرد از مواقع کرامتست نه حقیقت لعن که طرد از رحمت خداوند باشد.
راقم حروف گویدک ملعون بودن یزید پلید بهمین معنی حقیقی لعن سهل تر است از این عمل او که خود اهل سنت و جماعت در عظمت مقتول آنگونه اخبار و احادیث موثقه مذکور میدارند و میگویند در این واقعه آفتاب منکسف شد و ستارگان آسمان مانند شب هنام در نیمه روز نمایان شدند و آفاق آسمان تا شش ماه سرخ گردید و مانند خون نمود و حمرتیکه در شفق افتاد از اثر این قضیه ی هایله بود و قبل از قتل آنحضرت این اثر نبود.
و حکمتش این است که چون غضب خون را بحرکت و هیجان میآورد از
اینروی در چهره حمرتی پدید میگردد و چون خدای تعالی از جسمیت منزه است از اینروی تأثیر غضب او بر قاتل حسین بحمره ی افق افتاد و نیز سایر علامات آسمانی و زمینی و انقلاباتی که در اجزای آفرینش نمایش گرفته مذکور می نماید آنگاه در جواز لعن آنکس که مرتکب چنین فعلی قبیح و عظیم گشته و خدای را باین درجه در این دنیا بخشم آورده و فرزند کسی را که خود قاسم جنت و دوزخ است بقتل آورده است در مقام تامل و اجتهاد میآیند با اینکه روایت صریح رسیده است که قاتل انبیاء توبه اش مقبول نیست و البته کسی که توبه اش پذیرفته نشود از رحمت خداوند مطرود است و امام حسین علیه السلام نیز مقامش با ایشان مساوی بلکه برتر است.
در کتاب ریاض الاحزان از تاریخ محمد نحوی مسطور است که عبدالرحمن بن بر ثن را عبیدالله بن زیاد ستم رانده بود واو بدرگاه یزید بن معویه روی نهاد تا دادخواهی کند و یکسال در پیشگاه یزید اقامت کرد و بدو دست نیافت ناچار عزیمت بر مراجعت بربست و چون در پاره ای بیابانهای شام در آمد ناگاه سگی با قلاده طلا نمودار شد که بخیمه درآمد، وی نیز روی بخیمه نهاد و مردی را بر مرکبی بدید که همی برجهاند.
چون عبدالرحمن را نگران شد از کلب سئوال کرد گفت: آری باین خیمه اندر شد آن سوار بدانسوی رهسپار شد و آن سگ را بگرفت و با عبدالرحمن گفت آیا جرعه ای آب داری؟ پس ظرفی از آب بدو بداد آن سوار سگ را آب داد و هم اندام سگ را هفت مرتبه با آن آب بشست و آنچه از آب در ظرف بماند خود بیاشامید آنگاه با عبدالرحمن گفت ترا در اینجا چگار است؟ گفت این فاجر عبیدالله بن زیاد با من ظلمی برانده بود و بدرگاه این فاسق یزید روی نهادم تا شکایت گذارم ویکسال اقامت کردم و بدو دست نیافتم و اینک خائب و خاسر باز میشویم.
گفت هیچ بخواهی مکتوبی در سفارش تو بابن زیاد بنویسم چه با منش صداقتی بکمال است پس مکتوبی در هم آورد و عبدالرحمن نزد ابن زیاد شد و بدو بداد ابن زیاد همی بخواند گاهی بخندید و گاهی دیگر گون گردید آنگاه عبدالرحمن گفت هیچ میدانی این
مکتوب را کدام کس بنوشته ها همانا این نامه ی أمیرالمؤمنین یزیدبن معویه است و باز نموده است که تو اورا و مرا دشنام راندی وهم بفرموده است که داد تو باز دهم وچنان کردم که او بفرمود:
وهم در ریاض الاحزان مسطور است که یکی روز دو تن شاعر از شیعیان حضرت علی بن ابیطالب علیه السلام در مجلس یزید حاضر شدند و هر دو را یزید می شناخت و با ایشان گفت هر یک از شما شعری در حق علی علیه السلام بدون فکر و تامل بگوئید ایشان گفتند باین آنکس که ما را این فرمان کرده در این امر هدایت کند یزید بدون تامل و فکر و درنگ این شعر را فورا انشادنمود:
خیر البریة بعد احمد حیدر
و الناس ارض و الوصی سماء(13)
پس یکی از آن دو شاعراین شعر را بخواند:
و مناقب شهد العدو بفضلها
و الفضل ما شهدت به الاعداء(14)
و آن دیگر این شعر را قرائت نمود:
کملیحة شهدت لها ضراؤها
والحسن ما شهدت به الضراء(15)
و این شعر که یزید گوید نه از روی عقیدت اوست بلکه از راه عادت شعراء است، چنانکه این آیه شریفه «والشعراء یتبعهم الغاون الم تر انهم فی کل واد یهیمون و انهم یقولون مالا یفعلون» بر این جمله شاهد و سب نمودن آن ملعون حسین را و پدرش علیهما السلام را بر این مطلب کاشف است.
بلکه این نیز معجزه ی از أمیرالمؤمنین علیه السلام است که چنین منقبتی بر زبان
چنین بی سعادتی مذکور میآید و از این پیش داستان شکار یزید و اعرابی را در کتاب احوال حضرت امام محمد باقر و این شعر یزید را و این خطاب را در کتاب احوال امام زین العابدین سلام الله علیهما مسطور داشتیم.
ابوالفرج ابن الجوزی گوید چون عباس بن عبدالمطلب در روز بدر اسیر شد و رسول خدای صلی الله علیه و آله ناله اش را بشنید در آن شب نخفت، پس چگونه خواهد بود حالت آن حضرت چون انین (16) حسین علیه السلام بشنود و رسول خدای قاتل حمزه را نتوانست دید چگونه تواند آن کس را که سر مبارک حسین سلام الله علیه را از تن برید و بقتل آنحضرت و اسیر کردن اهل بیت آن حضرت و سوار کردن بر اقتاب (17) اشتران بی غطاء و وطاء امر نمود و خود را مسلمان خواند نگران شد.
ابراهیم نخعی گوید سوگند با خدای اگر در زمره ی آنان بودم که بمقاتلت حسین علیه السلام رهسپار شدند و از آن پس خدای مرا بیامرزیدی و بجنت درآوردی شرم میگرفتم که بر رسول خدای صلی الله علیه و آله بگذرم و آن حضرت بر رویم نگران آید.
و هم احمد بن حنبل گوید اگر صحیح باشد که یزید این شعر «لیت اشیاخی تا فاعتدل» را قرائت کرده باشد همانا بخدای و رسولخدای کافر است که در این اشعار بر قتل کفار بدر اندوه و افسوس خورده و بقتل آن گروه خوشنود نبوده و فرمان حسین علیه السلام را بصواب خوانده و با قتل کفار معادل و یکسان دانسته با اینکه خدای می فرماید «لایستوی اصحاب النار و اصحاب الجنة اصحاب الجنة هم الفائزون» و آیا اینگونه کلام و عقیدت جز از در ارتداد از دین شمرده میشود «فلعنة الله علی الظالمین الذین بدلوا نعمة الله کفرا واحلوا قومهم دار البوار جهنم یصلونها و بئس القرار«.
و از آن برافزون یزید بر این شعر نیز بیفزود و گفت «لست من خندف«
تا «ولا وحی نزل» مجاهد گوید این سخن کسی است که در دین منافق باشد و در قرائت این اشعار بعضی را عقیدت بر آنست که یزید در آن هنگام که خبر وقعه حره و قتل مردم مدینه را بشنید فرو خواند و پاره ای گویند چون سر مبارک امام حسین و عیال آنحضرت علیهما السلام را در مجلس آن ملعون حاضر کردند بخواند.
و میتواند بود که در هر دو مقام قرائت کرده باشد و نهایت امر این است که بعضی را درمجلس اول یعنی در اظهار مسرت از وقعه حره و برخی را در این مقام تمثل نموده و خود نیز از نتایج طبع خود افزوده باشد چنانکه اگر در کتب مقاتل و تواریخ بدقت بنگرند مکشوف خواهد گشت.
در کتاب بحر المصائب مسطور است که در کتاب نور العین فی مشهد الحسین صلوات الله علیه مرقوم است که یزید پلید جامه سرور بر تن بیاراست و بر تختگاه سلطنت بر نشست و مجلس لهو و لعب و عیش و طرب بیاراست و ساقیان سیم ساق جام می بگردش در آوردند و هیچ عملی از فسق و فجور و گناهی از کبیره و صغیره بجای نگذاشت که بجای نگذاشت و یکسره با سرور و فرح و شادی و غرور بپای برد و از روی نشاط با نشاد اشعار پرداخت و با دف و طنبور همی فرو خواند:
أراک طروبا ذاشجی و ترنم
تطوف بأکناف السحاب المخیم
أصابک عشق أم رمیت بأسهم
فما هذه إلا سجیة مغرم
فان کنت مشتاقا إلی ربة الحمی
و تهوی بسکان الخیام فنعم
فقم واسقنی کاسات خمر و غن لی
بذکر سلیمی و الرباب و زمزم
و إیاک ذکر العامریة إننی
اغار علیها فی فم المتکلم
أغالر علی أعضائها من ثیابها
إذا وضعتها فوق جسم منعم
و أحسد أقداحا تقبل ثغرها
إذا وضعتها موضع اللثم بالفم
و لو لم یمس الأرض فاضل ذیلها
لما جاز عندی بالتراب التیمم
یتیه علی الدنیا إذا هی اقبلت
فتزهو علی البدر المنیر فیظلم
خذوا بدم ذات الوشاح فاننی
رایت بعینی فی أناملها دمی
و لاتقتلوها أن ظفرتم بقتلها
و لکن سلوها کیف حل لهادمی
و لا تحسبوا أنی قتلت بصارم
ولکن بلحظ قدرمیت بأسهم
و قولوا لها إنی قتیل صدودها
قتیل الهوی و الشوق إن کنت تعلمی
أقول لنفسی و الانآء کثیرة
تمسک بذیل العامریة و الزم
ألم ترأن البحر مآء بأسرها
و لکن مآء البحر لیس کزمزم
لها حکم لقمان و صورة یوسف
و نغمة داود و عفة مریم
ولی ضر أیوب و وحشة یونس
و أحزان یعقوب و حسرة آدم
فلما تلاقینا وجدت بنانها
مخضبة تحکمی عصارة عندم
فقلت خضیب الکف بعدا أهکذا
یکون جزآء المستهام المتیم
فقالت و ألقت بالحشا لاعج الأسی
مقالة من فی الحب لم یتکلم
و حقک ماهذا خضاب خضبته
فلاتک فی البهتان و الزور متهمی
ولکنی لما رایتک راحلا
و قد کنت لی زندا و کفا و معصم
بکیت دما یوم النوی فحویته
بکفی فاحمرت بنانی من دم
فقبلتها ألفا و بت ضجیعها
حلالا و لو کانت علی محرم
و مما شجانی أننی بت راقدا
و علل کاسات الکری بالترنم
فلو قبل مبکاها بکیت صبایة
بسعدی شفیت النفس قبل التندم
غزالیة العینین مکیة الحشا
عراقیة الاطراف طائیة الفم
و لکن بکت قبلی فهاج إلی البکا
بکاها و کان الفضل للمتقدم
قرأت کتاب الله حتی حفظته
فما عندنا وجه الملیح محرم
فکیف حرام لثم بیضا غریزة
تصید بعینیها فؤاد المتیم
سئلتک بالبیت العتیق المحرم
بحق المنی و المشعرین وزمزم
فان حرم الله الزنا فی کتابه
فما حرم التقبیل فی الخد و الفم
بیونس لما کان فی بطن حوته
و قد کان فی قعر من البحر مظلم
سیعلم خلق الله أنی أحبها
کحب النصاری للمسیح بن مریم
مدام کتبر فی إناء کفضة
و ساق کبدرو الندامی کانجم
و شمسة کرم برجها قعر دنها
و مشرقها الساقی و مغربها فمی
لها حبب من فوق شباک فضة
کسکة دینار علی صرف درهم
إذا أفرغت من دنها فی إنآئها
حکت نقرا بین الحطیم و زمزم
فقبلتها ألفا و عضیت خدها
وسوغت شهدا من رضاب و من فم
فان حرمت یوما علی دین احمد
فخذها علی دین المسیح بن مریم
و لاتد خریوم السرور إلی غد
فرب غد یأتی بما لیس تعلم
ألا إن هذا العیش ما سمحت به
صروف اللیالی و الحوادث نوم
علی جانب الزوراء فی الشام خیمة
أطال وقوفی عندها و التالم
معلوم باد در نسخه منطبه نور العین که اکنون در دست است این اشعار و این حکایت مسطور نیست تواند بود که ازنسخ خطی غیر منطبعه نقل شده باشد یا صاحب بحر المصائب در کتابی دیگر دیده و بروی مشتبه بوده و گمان برده است که در کتاب نور العین مسطور است اما پاره ای از این اشعار در بعضی کتب مثل مستطرف و اخبار الدول و غیرهما مذکور است و این دو شعر که در کتب اخبار نگارش رفته بعلاوه این اشعار است:
أقول لصحب ضمت الکاس شملهم
و داعی صبایات الهوی یترنم
خذوا بنصیب من نعیم و لذة
فکل و ان طال المدی یتصرم
و این دو شعر در کتاب احوال حضرت امام زین العابدین صلوات الله علیه در ذیل بیان احوال یزید مسطور گردید.
در حدیقه الافراح مسطور است که یزید لعنة الله علیه با پدرش معاویه شکایت نوشت که هیچ توانائی ندارد که شب و روز ساعتی از شرب شراب فراغت جوید تا بآن مقدار که یک ماه و دو ماه برمیگذرد که چنان مست طافح و از خویش بی خویش است که بمهام مسلمانان نمی تواند رسید. معویه این اشعار را در جواب یزید بنوشت:
انصب نهارا فی طلاب العلی
واصبر علی فقد لقاء الحبیب
حتی اذا اللیل بدامقبلا
و اکتحلت بالغمض عین الرقیب
فبادر اللیل بما تشتهی
فانما اللیل نهار الاریب
کم من فتی تحسبه ناسکا
یستقبل اللیل بامر عجیب
و لذة الاحمق مکشوفة
یسعی بها کل عدو رقیب
آن پیر مجرب پسرش یزید را از این اشعار بیدار میکند و باز مینماید که روز از بهر کسب هنر و دریافت معالی و مفاخر است باید بر مفارقت حبیب صبر کرد و از این جمله نصیب برد چون شب درآید و چشم رقیب درخواب شود، نوبت نوشیدن شراب و بوئیدن زلف پرپیچ و تاب است چه بسیار مردم ناسک هستند که چون شب در آید براه دیگر ناهجند (18) و مردم احمق که ملاحظه وقت و مقام ننمایند گرفتار همز و غمز (19) انام میشوند، چون یزید این اشعار بشنید بدستور پدر کهن روزگار کرد.
صاحب حدیقة الافراح میگوید تا چند لطیفست این خطاب که از قلبی شفیق برای چنین فاجر صادر شده و باطن خود را باز نموده است و بعد از این بیان در جواز بلکه وجوب لعن آن ملعون شرحی مرقوم میدارد و راقم حروف در ذیل مجلدات مشکواة الادب و احوال جعفر برمکی و نصایح یحیی شرحی بهمین تقریب مسطور داشته است و الله اعلم.
ودیگر در ضمن آن حکایت که شیخ مفید در کتاب مثالب و نیز در کتاب معالم الزلفی و بعضی کتب دیگر از ابومحمد عبدالسلام بن رغبان شاعر مشهور بدیک الجن با هارون الرشید خلیفه عباسی مذکور نموده اند مسطور است که چون در ذیل مکالمات دیک الجن از کلمات کفر آمیز ولید بن یزید بن عبدالملک بن مروان در میان آمد هارون گفت خدای لعنت کند ولید را که نه به صانعی و نه به بعثتی و نه به نبوتی قائل و مقر بود، آیا میدانی که این ملعون این مضمون و مذهب را از
کجا ماخوذ داشته؟
دیک الجن گفت میدانم اما اگر امیرالمؤمنین مرا بر جان و اهل و مال زینهار دهد و نیز ضمانت فرماید که جایزه بمن عطا کند معروض میدارم، رشید انگشتری خود را که نشان زنهار بود بدو سپرد، دیک الجن گفت یا امیرالمؤمنین ولید بن یزید از شعر عمر بن سعد علیه اللعنة ماخوذ داشته:
فوالله لا أدری و انی لصادق
افکر فی أمری علی خطرین
الی آخر الاشعار المشهورة که بر کفر او دلالت دارد رشید گفت خدای لعنت کند ابن سعد را که بر صانع و بعثت و نبوت اقرار نداشت هیچ میدانی که این ملعون این مضمون را از کدام کس اخذ کرده است؟ دیک الجن گفت از یزید بن معویة بن ابی سفیان علیه اللعنة، هارون گفت مگر یزید چه گفته است دیک الجن گفت گفته است این اشعار را:
علیة هاتی ناولینی و أعلنی
حدیثک إنی لااحب التناجیا
حدیث ابی سفیان لما سمی به
إلی احدحتی أقام بواکیا
فرام به أمرا علینا ففاته
و أدرکه الشیخ اللعین معاویا
فان مت یا ام الحمیر فانکحی
و لا تألمی بعد الممات التلاقیا
فان الذی حدثت عن یوم بعثنا
أحادیث زور تترک القلب ساهیا
و لو لا فضول الناس زرت محمدا
بمشمولة صفراء تروی عظامیا
و لا خلف بین الناس إن محمدا
تبوء قبرا بالمدینة ثاویا
و قد ینبت المرعی علی دمنة الثری
له غصن من تحته السر بادیا
و یفنی و لایبقی علی الأرض دمنة
و تبقی حزازات النفوس کما هیا
رشیدگفت لعنة الله علی یزید بن معاویه که بخالق و بعثت و نبوت اقرار نداشت الی آخر الحکایة.
و چون راقم حروف در ذیل مجلدات مشکوة الادب این داستانرا در ترجمه
احوال دیک الجن مفصلا مرقوم داشته است در این مقام بآنچه محل استشهاد است قناعت ورزید و نیز پاره ای از این اشعار در کتاب احوال حضرت امام زین العابدین علیه السلام در ذیل احوال یزید علیه اللعنة مسطور است.
همانا اگر بخواهیم مثالب و فضایح این ملعون پلید را اگر چه همه از روایات اهل سنت و جماعت هم باشد به یکجای برنگاریم، کتابی حجیم و دفتری عظیم و گدازنده تر از نار جحیم خواهد گشت، لهذا بر این مختصر که در این جا و در کتاب احوال حضرت امام زین العابدین علیه السلام مسطور گردید کفایت جست.
بیان پاره ای حالات آن مخدره کبری و صدیقه ی صغری در ایام توقف شام
یزید پلید که عذابش بر مزید باد با اینکه امام حسین و برادران و فرزندان برادرزادگان و اقربا و اصحاب آنحضرت را بآن رنج و تعب مقتول و زنان و باز ماندگان آنحضرت را با آن شکنج و نصب اسیر و مغلول و اموال ایشانرا منهوب و نظام ایشانرا متفرق و خیام ایشانرا محترق و خود ایشانرا شهر بشهر و دیار بدیار چون اسرای زنگبار رهسپار و با آن سرهای بریده که نصب العیون ایشان گردانیده و بآن ذلت و صدمت جوعان و عطشان در جماعت مردمان بشهر شام در آورد همچنان از بغض و کین دیرین آسوده ننشست و با اضغان جاهلیت (20) بمصاحبت بنشست و تا توانست در شهر دمشق نیز دچار مشقت ساخت.
گاهی در خرابه و گاهی در مجلس بداشت تا مگر سقف و دیواری بر ایشان فرود آید و یکباره بهلاکت رسند و نام و نشانی از ایشان بپای نماند و معذالک چون اهل بیت از خراب شدن آن دیوار سخن میکردند آثار خشم و ستیز و کین آن لعین بآن مثابه آشکار بود که زندانبانها بزبان رومی اظهار استعجاب میکردند و میگفتند عجب است که این جماعت از فرود شدن این دیوار بیمناک هستند و حال آنکه آنچه بایشان میرسد و بامدادان جملگیرا بخواهند ودست بگردن بسته گردن بخواهند زد سخت تر است.
و گاهی در مجلس خویش پردگیان و اطفال اهلبیت و امام زمان را حاضر می ساخت و نرد طغیان و عصیان و تکبر و تجبر و فرعنت و ملعنت میباخت و تجمل و احتشام و تفوق و احترام خویش و ذلت و برگشت روزگار اهلبیت را نمودار میداشت و آل الله را در غل و زنجیر بدیدار کبیر و صغیر می آورد و مجلس خویش را بانواع مأکول و مشروب و زینب آراسته میساخت و امرای شام و دیگر بلاد را باحتشام
خویش حاضر میداشت و سر مبارک امام را در پیشگاه نظر جلوه گر می نمود و پردگیان سرادق حشمت و اطفال خاندان رسالت را بآنطور باندوه و حسرت مینواخت و زنان خویش را از پرده حشمت بتماشای ایشان باز میداشت و آنچند که میتوانست با زخم زبان خاطر هر یک را آزرده میساخت.
و اگردر اواخر امر از بیم آشوب مردمان از آن باره حرون(21) فرو می نشست و بادل پرخون از اظهار درون عاجز میگشت و علی بن الحسین علیهما السلام را بر خوان مائده حاضر میداشت، آن نیز بر آزردگی خاطر مبارکش می افزود چه آنحضرت هیچ مایل نبود که بر خوان کشنده ی پدر و اقربای خوی و چنان دشمن خون خوار بداندیش جلوس فرماید ودیدار ناخجسته و کلمات ناپرداخته اش را بنگرد و بشنود.
و بعلاوه آن ملعون در آنحال نیز هر وقت توانستی آن حضرت را از گزند زبان ملعنت نشان خویش آسوده نگذاشتی و بکنایت و اشارت و صراحت خاطر مبارکش را بیازردی و با این حال معلومست حال حضرت صدیقه صغری سلام الله علیها که بر تمامت اهلبیت رسالت باسمت مهتری و ریاست و مادری و امارت و صاحب غیرت امامت بود چیست؟ و روزگار جماعتی که بهترین اوقات و خوشترین ساعات ایشان وقتی باشد که بتوانند بفراغت و امنیت بزاری و سوگواری شب بروز و روز بشب سپارند چگونه خواهد بود.
همانا چون حضرت سیدالشهداء سلام الله علیه را در پیشگاه حضرت احدیت آن مقام و رتبت پدید گشت که میزانش را جز خدای و شفیع روز جزا هیچکس ندادند لهذا در قبول بلایا و مصائب و رزایا و نوائب نیز آن میزان و اندازه را متحمل گردید که جز خدا و محمد مصطفی صلی الله علیه و آله مقدارش را نداند و اهل بیت آنحضرت که سلاله سیدالمرسلین و ذریه امیر المؤمنین سلام الله علیهم اجمعین هستند نیز چون دارای مراتبی هستند که اولاد هیچیک از انبیاء و اوصیاء را نبوده است بلکه
اغلب انبیاء و اوصیاء دارا نبوده اند از اینروی در آشامیدن اقداح مصائب و ادراک اقسام نوائب آنگونه مشتاق بتاختند که قصب السباق (22) بربودند و آن مقام دریافتند که جهانیان را تا قیامت در حیرت بگذاشتند.
بلکه اگر روز با غم و اندوه بشب آوردند و شب اگر ساعتی سر بخواب بردند همچنان در عالم خواب نیز بعالم مصیبت سیر همی کردند چنانکه خواب حضرت سکینه و دختر صغیره حضرت امام حسین و وفات او درخرابه شام که موافق پاره ای اخبار زینب نام داشته و نیز دیگر خوابها که در آن اوقات دیده شد در کتب مقاتل مسطور است.
در کتاب بحر المصائب نگارش رفته است که یکی روز حضرت امام زین العابدین سلام الله علیه با حالی نژند و خاطری غم آکند به نشستند ناگاه جناب زینب خاتون سلام الله علیها بیامد و سلام بداد امام علیه السلام بعلم خویش فرمود ای عمه بخواب اندر چه دیده ای و از مادرت فاطمه چه شنیده ای؟ عرض کرد تو از تمامت علوم آگاهی و بعرض و اظهار نیازمند نیستی فرمود آری چنین است و مقام ولایت همین است اما همی خواهم از زبان تو بشنوم و برسوک پدر بنالم عرضکرد ای فروغ دیدار بخواب اندر مادرم زهراء را با جامه ی سوگواری و موی پریشان نگران شدم که موی مبارکش را با خون مبارک برادرم رنگین ساخته.
چون اینحال بدیدم خویشتن را بر پای مبارکش بیفکندم و بگریه و زاری صدا برکشیدم و از آنحال پرملال پرسیدم فرمود ای دختر من زینب اگر چند در ظاهر با شما حاضر نبودم لکن در باطن هم جدا نبودم مگر نه بخاطرت اندر است که عصر روز تاسوعا که برادرت را از خواب برانگیختی بعد از مکالمات بسیار برادرت گفت جد و پدر و مادر و برادرم بیامده بودند و چون باز می شدند مادرم وعده وصل
امشب را از من بگرفت ای فروز دیده مگر شب عاشوراء را فراموش کرده ای که ناله و احسن واحسین من بلند بود و تو با ام کلثوم میگفتی صدای مادرم را می شنوم همانا در آن شب با هزار رنج و تعب در اطراف خیمه ها بر همی آمدم و ناله و فریاد بر میآوردم از اینروی بود که برادرت باتو فرمود ای خواهر مگر صدای مادر را نمیشناسی.
ای نور دیده ای زینب مگر نه من بودم که در وداع واپسین فرزندم با زنان و روانه شدن بمیدان تیغ و سنان کوفیان خاک مصیبت بر سر میکردم و چه گویم از آن هنگام که شمر با خنجر بر سینه پسرم جای گرفت، ای زینب در آن هنگام که شمر سر مبارکش از تن جدا میکرد سرش بر دامان داشتم و حیران و نگران بودم که آن سر مبارک را بر نوک سنان برآوردند، ای زینب مگر من نبودم که در نظاره بودم که ناگاه آن لشگر بیدادگر از قتلگاه بخیمه گاه روی نهادند و شعله نار بگنبد دوار برآوردند.
ای دختر محنت پرور من ایستاده بودم که مردم کوفه با آن آشوب و همهمه و ویله و نعره بجانب خیام زنان شتابان گشتند و خیمه ها را بسوختند و غارت کردند و جامه شما را ببردند و عابد بیمار را از بستر بر زمین افکندند و آهنگ قتلش کردند و تو نالان و گریان ایشانرا بازداشتی و شما را به آنحال بقتلگاه شهدا بگذرانیدند تمامت این جمله حتی آن چهار خطاب که در سر نعش حسین علیه السلام بگذاشتی مرا بنظر اندر است، دلم را کباب و دیده ام را پرآب نموده است و آن مکالمات تو که با ام کلثوم و سایر اسیران مهموم بپای میرفت و از حرکت و رحیل جماعت و وداع سخن میسپردی فراموش نمی شود.
ای زینب این خون حسین منست که بر گیسوان بمالیده و در همه جا با شما بوده ام خصوصا هنگام ورود بشام و مجلس یزید خون آشام رفتار و گفتار و کردار نابکار بدفرجام. عرض کردم ای مادر! ای چه روی این خون را از روی و موی پاک نفرمودی؟ فرمود ای روشنی دیده باید با این موی پرخون در حضرت قادر بی
چون شکایت برم و داد خود را از ستمکاران و کشندگان فرزندم بجویم و عزاداران و گناهکاران امت جدت را شفاعت نمایم.
و ترا وصیت می کنم که سلام مرا با فرزند بیمارم سید سجاد تبلیغ کنی و بگوئی که با شیعیان و دوستان برساند که در سوگواری و زیارت روشنی دیده ام حسین خودداری نکنند و سهل نشمارند بلکه شب و روز علی الدوام باین عبادت و طاعت قیام و اقدام نمایند تا بامداد قیامت بحسرت و ندامت که در آنوقت سودی نخواهد داشت دچار نشوند.
و نیز حالت سختی و مشقت و گرسنگی اطفال را در اوایل ورود بشام و مسکن در خرابه از این خبر صاحب بحر المصائب توان دانست که میگوید از جناب سید سجاد سلام الله علیه منقولست که فرمود در آن هنگام که در خرابه شام دچار آلام بودیم، یکی روز نگران شدم که عمه ام زینب دیگی بر اجاق نهاده گفتم ای عمه این چه حال باشد؟ گفت ای روشنی دیده همی خواهم باینکار اطفال را خواموش کنم چه بسی گرسنه و بی قرار هستند امام علیه السلام محض ترحم مشتی از ریک بدیک درافکند در ساعت حریره پاکیزه گشت.
و در فقره صبیه صغیره حضرت سیدالشهداء سلام الله علیها و وفات او در خرابه شام و مکالماتش با حضرت زینب و وفات او وغسل دادن زینب و ام کلثوم سلام الله علیهم او را و آن کلمات و اخبار که از آن صغیره نوشته اند که سنگ را آب مرغ و ماهی را کباب میدارد و معلومست حالت جناب زینب چه خواهد بود، نوشته آن دختر سه ساله بود و بعضی نامش را زینب و بعضی رقیه و بعضی سکینه دانسته اند و از اختلاف روایات ممکن است از دختران آنحضرت افزون از یکتن در شام وفات کرده باشند و خدای بحقیقت أعلم است.
و دیگر داستان آن عمارتی است که پاره ای نویسندگان نوشته اند بفرمان یزید بساختند و واقعات روز عاشوراء و حال شهداء و اسیری اسراء را در آنجا نقش کردند و أهل بیت را بآنجا درآوردند، اگر این خبر مقرون بصدق باشد حالت أهل
بیت و محنت ایشان را در مشاهدات این عمارت جز حضرت أحدیت نخواهد دانست.
در اکسیر العبادات و مفتاح البکاء و بحر المصائب از شعبی روایت کرده اند که گفت یزید را خواهری هند نام بود و این هند غیر از آن هندیست که در حباله نکاح داشت، چون اساری أهل بیت را بدید بر جست و بایستاد و گفت ای اسیران کدام یک از شما ام کلثوم خواهر حسین بن علی بن ابیطالب هستید؟ ام کلثوم فرمود:
»ویلک ها أنا ابنة الامام الزکی، و الهمام التقی، و الصمصام النقی، أمیر المؤمنین و قاتل الناکثین و المارقین و القاسطین، الذی قرن الله طاعته بطاعته، و عقابه بمعصیته، و الذی فرض الله تعالی ولایته علی البدوی و الحضری، و هو مبید الأقران و الفرسان، و المتوج بتاج الولایة و السلطان، و هو الذی کسر اللات و العزی و طهر البیت و الصفا«.
چون خواهر یزید این کلمات بلاغت سمات را (23) بشنید روی بجانب ام کلثوم کرد و گفت «یا ام کلثوم! و لأجل ذلک أخذتم، و بمثله طلبتم و هو نتم، یا بنی عبدالمطلب بمثل ربیعة و عنبة، و أبی جهل و أضرابهم تسفک دماؤکم، أنسینا اباک یوم بدر و حنین و ما قتل من رجالنا؟«.
گفت بهمین سبب که پدر تو این مردم را بکشت و امثال أبی جهل و عتبة و ربیعه و همانند ایشانرا بهلاک و دمار دچار داشت شما را ای بنی عبدالمطلب بگرفتند و خونخواهی کردند و خوار ساختند. آیا افعال پدر تو را و آنکسانرا که از مردان مادر بدر و حنین بکشت فراموش خواهیم کرد.
»فقالت ام کلثوم یا بنت من خبث من الولادة و الأولاد، و ابنة آکلة الأکباد لسنا کنسائهم المشهورات بالزنا و الخنا، و لا رجالنا العاکفین علی اللات و العزی ألیس جدک أباسفیان الذی حزب علی الرسول الأحزاب، ألست امک هذه باذلة نفسها لوحشی و أکلت کبد حمزة جهرا ألیس أبوک الضارب فی وجه إمامه بالسیف
أو لیس أخوک قاتل أخی ظلما و هو سید شباب أهل الجنة، و هو أهل الکتاب و السنة و ابن بنت الرسول المخدوم بجبرائیل و میکائیل، و کثیر ما ملکتموه فی الدنیا فانه فی الاخرة قلیل«.
حضرت ام کلثوم اوصاف رجال و زنان و اعمال ناروا و محاربت با رسول و مقاتلت با سیف الله مسلول و قتل حمزه سیدالشهداء سلام الله علیهم را باز نمود و فرمود اموال دنیا هر چند کثیر نماید در آخرت بچیزی شمرده نیاید، شعبی میگوید هند را چنان زبان قطع شد که دیگر سخن نکرد، إلی آخر الحکایة.
و نیز در بحر المصائب مسطور است که در آن هنگام که أهل بیت را بشام در آوردند طفلی صغیر از حضرت زینب سلام الله علیها آب طلبید یکی از نسوان شام با جامی از آب در خدمت صدیقه صغری شد و عرضکرد ای اسیر ترا سوگند میدهم اجازت بده تا این طفل را بدست خویشتن آب دهم «لان رعایة الأیتام توجب قضاء الحوائج و حصول المرام» زیرا که رعایت ایتام موجب برآمدن حوائج و حصول مرام است، شاید خدای قادر حاجت و مطلب مرا برآورده دارد.
فرمود یا امة الله حاجت تو چیست و مطلوبت کیست؟ عرضکرد من از خدام حضرت فاطمه دختر خیر الانام هستم انقلاب روزگار باین دیارم افکند و مدتی دراز است که از اهل بیت اطهار و خاتون خود جناب زینب خبردار نیستم و بانتظار هستم که شاید خدای بدعای این طفل صغیر باری دیگر دیدار سیده من جناب زینب و امام حسین صلوات الله علیهما را نصیب فرماید و بقیت زندگی را در آستان ایشان بپای برم.
چون حضرت زینب خاتون این سخن بشنید اشک از دیده ببارید و آهی سرد برآورد و فرمود یا امة الله غم مخور حاجت و مطلب تو روا شده «أنا زینب بنت أمیر المؤمنین و هذا رأس أخی الحسین علیه السلام فوق القناة» اینک منم زینب دختر أمیر مؤمنان و این است سر برادرم، چون آنزن این کلام دهشت ارتسام را بشنید ناله و فریاد و اسیداه و احسیناه وااماماه واذلتاه برآورد و چندان بر سرو صورت بزد که بیهوش گردید.
و نیز در کتاب مسطور مرقومست که پاره ای نوشته اند که هفده نفر طفل صغیر و صغیره در میان أهل بیت بودند که در خرابه شام بآلام و اسقام مبتلا و بهر بامداد و شامگاه از حضرت صدیقه صغری زینب کبری سلام الله علیها از تشنگی و گرسنگی شکایت کرده و آب و نان میخواستند و بر اینموال بر گذشت یکی روز مردی را از آن خرابه عبور افتاد و دختر کوچکش همراه بود و آن دختر را بحضرت سکینه نظر افتاد که با چهره چون ماه سر مبارک بر دیواری برنهاده گریان و نالان گاهی برادر میگوید و گاهی نام علی اکبر بر زبان میآورد.
آن دختر از اینحال بگریه و ناله درآمد و باپدرش گفت ای پدر حالت این دختر اسیر دلم را کباب کرد البته چون بسرای اندر شدیم مرا بخاطر بیاورد تا از البسه خویش از بهرش بیاورم همانا از دیدار ایشان نمایان میشود که از خاندان عزت و شرافت هستند.
چون آنمرد این سخن بشنید بر خود بلرزید و گفت ای دختر خاموش شو و از این خیال برکنار باش، همانا جامه کهنه و فرسوده در خور او نیست چه او سبط رسول و قرة العین بتول و میوه دل سیفه الله مسلول است و ایشان از اشراف عرب و عجم و أهل بیت سید امم و آل الله أجل أکرم باشند و أهل ظلم و جور مردان ایشانرا بکشند و اهل بغی و ستم ایشانرا اسیر ساختند، دانسته باش که قرآن کریم در خانه ایشان نازل و کفر و ایمان بشمشیر پدر ایشان نمایان شد و ایشان باشند نسل نجباء و کرماء و بر آنانکه بر ایشان ستم کردند لعنت خدای و لعنت لاعنین زمین و سماء است.
چون آن دختر این خبر بدانست خویشتن را چون کنیزان بر پای مبارک آن حضرت بیفکند و با گریه و زاری زبان باعتذار برگشود و همی گفت ای دختر آقایا من! از خطیئات من درگذر و عذر مرا بپذیر و از هفوات من عفو بفرمای سوگند با خدای شما را نشناختم همانا شمائید احرار و اطهار و از شما سخاوت و شجاعت و بذل و کرامت انتشار یافت و شمائید محل امن و امان و امانت و مکان صدق و صدقه و از شما
باشد ارشاد و هدایت و بر شما است بازگشت خلق و حساب ایشان در روز قیامت و جناب سیکنه اظهار تلطف و عطوفت میفرمود و از دیدار مبارک بر رخسار شریف اشک میریخت.
آنگاه آن دختر روی با پدر کرد و گفت وای بر شما و بر این مردم شام بی آزرم و حیا، چگونه بصبوری کار میکنید و آرام میجوئید و دعوی مردی و مردمی و دوستی می نمائید با اینکه اهل بیت اطهار سید مختار و حیدر کرار را این مردم کفار و فجار چون اسیران ترک و زنگبار بشهر و دیار گردانیده درخرابه مسجد شام بی فرش و چراغ و خوردنی و آشامیدنی گریان و نالان در افکنده اند.
»ویل لهؤلاء القوم یقرؤن القرآن و یدعون الاسلام، و قد أسروا أولاد سید الأنام، و قتلوا سید شباب أهل الجنان، و إمام الانس و الجان، و الثبور و النار و الوقوده لهؤلاء الیهود. والقوم العنود، ینکرون الحق و أهله، و یتبعون الباطل و حزبه، یحفظون طه و یس، و یقتلون الامام المبین، تبأ و تعسا لهم، و بأعمالهم و أفعالهم، یقولون بألسنتهم ما لیس فی قلوبهم، و سیجزیهم الله جزاء الظالمین و الکافرین، و یدخلهم أسفل السافلین، فی نار جهنم، و یقرنهم بئس القرین إنشاء الله تعالی«.
وای بر این مردم بد کیش که قرآن میخوانند و خود را مسلمان می شمارند اما فرزندان سید انام را اسیر می کنند و سید شباب اهل بهشت و پیشوای جن و انس را میکشند هلاک و دمار و آتش سوزنده و نار برای این جماعت یهود و قوم عنود باد که منکر حق و اهل حق و تابع باططل و اهل باطل هستند طه. و یس حفظ مینمایند و امام مبین را بقتل می آورند هلاک و دمار باد ایشان را و اعمال و افعال ایشان را که آنچه بر زبان گویند در جنان (24) ندارند زود باشد که خدای آن جزا که در خور ستمکاران و کافران است بایشان بدهد و ایشانرا در فرود ترین مقامات آتش دوزخ درافکند و در ناخوشترین مراتب باز دارد.
آنگاه باگریه و ندبه از خرابه بیرون شده در سرای خویش بماتم بنشستند، و دیگر آن روایتی است که از جمیله نام دختر امام حسین علیه السلام در خرابه مسطور داشته اند.
و نیز در کتاب مسطور مرقومست که در ایام توقف اهل بیت سید انام در خرابه شام یکی از شبها که اطفال صغار از شدت جوع و عطش بنالیدند و از جناب زینب خاتون علیها السلام آب و نان میطلبیدند ناگاه زنی با جامه سیاه و مقداری آب و نان بخرابه اندر شد و آنجمله را در حضور حضرت زینب فرو نهاد.
چون آن مخدره بدید که اطفال از بوی طعام دیگرگون شدند متغیر شده فرمود ای زن این چه طعامی است؟ مگر نمیدانی صدقه بر ما حرام است عرضکرد ای اسیر سوگند با خدای و رسول این طعام نه بعنوان تصدق است بلکه بعلت نذر و عهدی است که برای هر اسیر و غریب می بریم.
فرمود این عهد و نذر چیست که با خدای خود در میان نهاده ای؟ عرضکر در ایام کودکی که بمدینه طیبه منزل داشتم بمرض فالج دچار گردیدم اطبا از معالجه مأیوس شدند چون پدرم و مادرم از دوستداران اهل بیت اطهار بودند برای استشفا بدار الشفای رسالت روی نهاده از حضرت بتول عذراء سلام الله علیها در طلب شفا بر آمدند د رآنحال حضرت امام حسین علیه السلام نمودار شد أمیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمود ای فرزند دست بر سر این دختر بگذار و از خداوند شفای او را بخواه و از برکت دست مبارکش فورا شفا یافتم و تاکنون در وجود خویش مرضی آشکار و پنهان ندیده ام.
و از آن پس گردش روزگارم باین دیار افکند و از ادراک حضور موالیان خود محروم ساخت و چون بهار عمر برگذشته و روزگار بانجام رسیده است و از جمله موالیان چشمها بنور وجود مسعود جناب خامس آل عبا صلوات الله علیهم روشن داریم! لهذا بر خویش نذر و عهد کرده ام که با هر اسیر وغریبی آنچندم که در نیروی بضاعت و استطاعت باشد بمهر و عطوفت روم تا مگر از اثر دعای ایشان بزیارت جمال
آن امام بی همال و اهل بیت رسول خداوند برخوردار شوم.
جناب صدیقه از استماع این کلمات آهی غم آمیز برکشیده فرمود همین قدر بدان که نذرت تمام و کارت بانجام رسیده از حالت انتظار رستگار آمدی همانا منم زینب دختر أمیرالمؤمنین و این اسیرانند اهل بیت رسول خداوند و این سر مبارکست سر برادرم حسین که بر سر نیزه است؟ آنزن صالحه از شنیدن این کلام جانسوز چنان فریاد و نفیر برآورد که مدتی از خویش بی خویش گشت.
و چون بهوش پیوست بر دست و پای ایشان بیفتاد و ببوسید و بموئید (25) و ناله واسیداه و ااماماه واشهیداه وامظلوماه برکشید و چنان شور و آشوب برآورد که گفتی واقعه عاشوراء دیگر باره آشکارا شد و بقیت عمر را همچنان بسوگواری و زاری بپایان رسانید و دیگر از وقایع ایام توقف شام ملاقات هنده زوجه ی یزید است با اهل بیت رسولخدای چنانکه در پاره ای کتب مصیبت بدان اشارت رفته است.
و دیگر حکایت عفیفه نام است که از أبومخنف روایت کرده اند که وی دختر جناب أمیرالمؤمنین علیه السلام و در حباله نکاح یکی از شیعیان بوده است و از اتفاقات روزگار و گردش دهور و ادوار بشهر شام در آمده و آن مرد در پیشگاه یزید تقرب یافته و پس از چندی وفات کرده. یزید بسبب رابطه و محبتی که باوی داشت به مراعات اهل و عیالش می پرداخت تا گاهیکه اهل بیت را بشام درآوردند.
آنزن چون از اسیری ایشان بدانست بزحمت و تعب در خدمت ایشان شد خدای بهتر داند که اگر این خبر بصدق مقرون باشد حالت ایشان در آنحال چه بوده است.
»عبرة و تبصرة» معلوم باد چون نگارش این کتاب باین مقام پیوست روزی چند برآمد که بواسطه قضیه ی هایله شهادت شاهنشاه شهید سعید ذوالقرنین أعظم ناصر الدین پادشاه، که برحمت خالق مهر و ماه فایز باد! نگارش این کتاب به تعویق افتاد.
همانا این پادشاه جنت آرامگاه در روز جمعه هفدهم شهر ذی القعدة الحرام سال یکهزار و سیصد و سیزدهم هجری هنگام ظهر گاهیکه در ضریح منور امامزاده واجب التعظیم علیه التسلیم مشغول طواف بود و همیخواست بآن شکر که خدایش پنجاه سال سلطنت این جهان عنایت کرد تائبا مطهرا نماز بگذارد، بناگاه قلب مبارکش را با گلوله طپانچه هدف کرده در هشت ثانیه چنان پادشاه اسلام پناه را که ثانی نداشت شهید ساختند.
و آن قضیه در آنحال بود که شاهنشاه جمجاه فرمان کرده بود تا امنای دولت قاهره بساط جشن قرن دوم را بگسترانند و خویش را ذوالقرنین بخوانده بود و بعرض و استدعای بنده نگارنده لفظ ذوالقرنین أعظم را بانتساب وجود همایونش مفتخر و محترم بداشت و راقم حروف حروف تفصیل این رزیت جانسوز را در پایان کتاب احوال شرافت اشتمال حضرت امام زین العابدین صلوات الله علیه مسطور و در اینجا بهمین اشارت کفایت میرود.
شکر خداوند را که مردم ایران را در مقاسات چنین داهیه بزرگ و رزیتی عظیم و بلیتی عمیم بوجود محمود و جلوس مسعود شاهنشاه جوان جوانبخت رونق بخش تاج و تخت وارث ملک جم ملک الملوک عجم ظل الله فی العالم السلطان بن السلطان بن السلطان شهریار تاجدار أبوالنصر و الظفر مظفرالدین پادشاه قاجار خلدالله ملکه الی یوم القرار که وارث سلطنت و ولیعهد دولت بود قرین آسایش و امنیت و سکون و راحت بداشت فله الحمد و له المنة.
اکنون برشته حکایت معاودت و توفیق انجام را از ایزد علام مسئلت کنیم.
علامات سوگواری است چنانکه در بحر المصائب و نور العین و مقتل ابی مخنف مسطور است که چون یزید پلید در حضرت اهل بیت رسول مجید معروض داشت که کار باختیار شما است اگر خواهید بجانب مکه و مدینه شوید و اگر بخواهید در اینجا اقامت ورزید، فرمودند ای یزید چون از حسین علیه السلام ما را جدا کردند عبیدالله زیاد
ما را مجال و امکان نگذاشت که بروی گریستن و نالیدن کنیم و مراسم عزا بپایداریم هم اکنون بر آنحضرت گریستن بخواهیم گرفت آنگاه بحرم جد خویش می شویم یزید فرمان کرد تا یکی از سراهای او را برای ایشان خالی کردند و اهل بیت در آنجا بسوگواری و زاری و ناله و فریاد و عزاداری به روزان و شبان بنشستند و چون باران بهاری سرشک دیده روان ساختند، در دمشق هیچ قرشیه وهاشمیه نماند مگر اینکه باعزا و مصیبت و ناله ونحیب همعنان گشت چنان آشوب برآوردند که همی خواست کوه از جای بشود و یکهفته بر اینگونه با جامه سیاه ناله بماه بردند.
و بروایتی جناب زینب خاتون سلام الله علیها از یزید بخواست تا رؤس شهداء را بمجلس سوگواری بفرستد و آن ملعون بفرستاد و معلومست اگر این خبر بصدق باشد حالت آن مخدره با سر مبارک امام حسین علیه السلام و دیگرر شهداء چه خواهد بود و سوگواری سوگواران چه مایه خواهد یافت و حالت جنان ام کلثوم با سر مبارک حضرت ابی الفضل سلام الله علیه چه منوال خواهد داشت چنانکه از کتاب نور العین مسطور نموده است که حضرت ام کلثوم سر مبارک علی اصغر را از جناب سکینه خاتون بگرفت و بر سینه نهاد و چنان بگریستند که فریشتگان آسمان و جنبندگان زمین از گریه ایشان بگریه شدند آنگاه آنحضرت در ندبه و زاری این شعر بخوانده «یا لهف قلبی علی الصغیر الظامی» چنانکه از این پیش مرقوم گشت.
و موافق خبریکه در اغلب کتب مقاتل مذکور است چون یزید هیجان قلوب و آشوب مردم را تفرش کرد بر سلطنت خویش بیندیشید و صلاح در آن دید که با اهل بیت اطهار اظهار عطوفت و مهربانی کند تا مگر مردم شام از آن جوش وخروش فرود آیند پس در طلب امام زین العابدین سلام الله علیه بفرستاد تا با احترام و احتشام بمجلس او درآید.
امام علیه السلام خواست بدو روی نهد حضرت زینب خاتون عرض کرد ای یادگار رفتگان و پناه و پرستار بر جای ماندگان همانا از غدر و مکر این ستمکار در کار تو
اندیشناک هستم اکنون که همی خواهی بمجلس وی شوی «یاقرة عینی و سلوة فؤادی لاتکلم إلا بکلام هین و قول لین، فانه ظالم عنید، و شقی شدید، لایخاف من الله و عذابه و لایستحیی من رسول الله و ولیه«
ای فروز چشم و سرور دل با این ظالم عنید و شقی شدید نرم سخن کن چه این ظالم از خداوند منتقم بیمناک نباشد و از رسولخدا و ولی خدا شرم نکند، چون امام علیه السلام بمجلس یزید برفت یزید بحشمت آنحضرت بر پای جست و در صدر مجلسش جلوس داد و اظهار بشاشت و بشارت نمود و عرض کرد یا علی بن الحسین آنچه می خواهی بفرمای که برآورده و پذیرفته است فرمود ای یزید اولا در باب حاجتم بتو حاجتی نیست دیگر اینکه در هر باب با عمه ام زینب ببایست سخن کنم چه پرستار یتیمان و بیماران و غمگسار اسیران است.
یزید چون این سخن بشنید بر خود بلرزید و بفرمود تا پرده ای از میان مجلس برکشیدند و باحضار اهل بیت اطهار و جناب زینب سلام الله علیهم فرمان کرد و در تعظیم و تکریم ایشان بکوشید و اهل بیت بیاد دیگر مجالس آن ملعون افتادند و مستعد ناله و زاری شدند، آن پلید بعد از ساعتی سر برکشید و بپوزش و نوازش گذارش گرفت و ایشان را در اقامت دمشق و مراجعت بمدینه مختار ساخت.
حضرت زینب بنالید و صدا به وااخاه و واذلتاه و واضیعتاه بلند ساخت چنانکه یزید بهراسید و گفت این زن که این نالیدن کند کیست؟ گفتند وی دختر مصطفی و ناموس کبریا و فروغ چشم مرتضی و صدیقه صغری و نایبه ی زهرا زینب کبری خواهر حسین علیهما السلام است یزید بر خود بلرزید واز گفته خویش نادم گردید و با شرم و آزرم بآنحضرت روی کرده و گفت از این ناله و زاری چه سود؟ بشکیبائی باش و به پرستاری بازماندگان بگذران.
آن مظلومه از این سخنان نیز آشفته شد و فرمود رفتن بمدینه محنت مرا تازه و بنیان شکیبائی را برکند و برغم و اندوه بیفزاید عرضکرد غریبان همیشه خواهان وطن باشند و همی ببایست که رفتن بمدینه اسباب سرور باشد، آن مظلومه
از این سخن سخت بگریست یزید گفت از آنچه رفت سخن نباید کرد.
و بروایتی چون یزید بآن مخدره عرض کرد «یا اخت الحسین هل لک حاجة و مرام حتی اقضیها بالتمام» ای خواهر حسین آیا حاجتی و مقصودی داری تا برآورده دارم فرمود «یابن الطلقآء أطلب منک ثلاثة أشیآء: عمامة جدی و مقنعة ابی وقمیص أخی» سه چیز از تو میخواهم یکی عمامه جدم و دیگر مقنعه مادرم سوم پیراهان برادرم را، پسر معویه گفت اما عمامه و مقنعه را ماخوذ داشتم و برای تبرک و تیمن در خزانه نهادم و اما پیراهان را تاکنون ندیده ام و ندانم نزد کیست.
فرمود ای یزید این را بدان که در اوان طفولیت روزی در خدمت مادرم فاطمه زهراء بودم، نگران شدم که ریسمان این پیراهان را میریسد و میگرید از آن گریستن و نالیدن و ندبه راندن پرسیدن گرفتم، فرمود ای دخترک من جبرئیل از حضرت خدای جلیل خبر شهادت برادرت حسین را برسول مجید بیاورده که در زمین کربلا با بدن چاک چاک خواهد ماند، این ریسمان همی بریسم که برای فروغ دیده ام پیراهنی ترتیب دهم بلکه اندام زخمناکش عریان در بیابان نماند.
ای یزید در روز عاشوراء برادرم حسین این پیراهن را برتن بیاراست و شمر بغارت ببرد ببایست آن پیراهن را بمن باز دهند تا ببوسم و ببویم و سینه اندوهناک را شفائی حاصل گردد یزید چون این حکایت بشنید حکمی شدید بنمود تا بیاوردند و بآن مخدره باز دادند و گفت آیا حاجت دیگر داری تا بجای آورم؟
آنحضرت با ناله و آه فرمود «یا یزید نحن فارقنا سیدنا الحسین و هو جسد بلارأس و لم یمکنا عبیدالله بن زیاد أن ننوح علیه و نندبه» و از آن پس تاکنون نیز جرئت گریست نیافته ایم و بعلاوه از وفات دختر برادرم داغی دیگر برجگر داریم خواستار چنانیم که مکانی وسیع خارج از عمارات و سرای معین کنی تا بماتم بنشینیم و نیز دختران قریش و زنان بنی هاشم را که در این دیارند رخصت کنی تا با ما بسوگواری یاری کنید.
یزید فرمان کرد تا در بیرون عمارات سلطنتی در دار الحجاره مقامی مناسب
و مکانی وسیع خالی کردند و در کوی و برزن دمشق منادی کردند و رخصت دادند که هر کس بخواهد بمراسم عزاداری بپردازند جمعی کثیر بناله و نفیر درآمدند و تمامت زنان قرشیه و هاشمیه جامه بپوشیدند و گریبان چاک ساختند و موی پریشان نمودند و بر سر و بر روی بزدند و اشک بباریدند و حضرت امام زین العابدین بمجلس سوگ در آمد، جناب زینب خاتون دست مبارکش را بگرفت و بر فراز مسند حضرت سید الشهداء علیه السلام بنشاند و آشوب محشر برخاست و سوگواران از دیدار اینحال بانک زاری بعرش باری رسانیدند و با حضرت زینب خاتون طی مقالات نمودند.
و در آن میان یکی از آنان از کیفیت حالات سیدالشهداء بپرسید جناب ام کلثوم این ابیات را در ماتم آنحضرت انشاد فرمود «ماتت رجالی و افنی الدهر ساداتی» چنانکه از این پیش مرقوم افتاد و ناله و فغان زنان شام از آسمان برگذشت، جناب زینب خاتون روی با زیان شام کرده فرمود ای اهل عزا نگاه کنید و بنگرید و بدانید که این حالت سرها و کیفیت این شور و نوا نمونه ی از سر گذشت گذشته های ماست نیک بنگرید که این مردم جافی (26) و شقی با آل علی چگونه معامله کردند و با اهل بیت مصطفی چه بپای آوردند.
ای زنان شام شما این حالت و کیفیت را ملاحظت کنید اما از هنگام کربلا و رستخیز یوم عاشوراء و حالت عطش اطفال و ظهادت شهداء و برادرم سیدالشهداء و حالات قتلگاه بی خبر هستید که از ستم کوفیان بی وفا و پسر زیاد بیحیا و صدمت طی راه بر این زنان داغدار و یتیمان دلفکار و حضرت حجت خدا جناب سید سجاد چه بگذشت.
از مشاهده این حال و استماع این مقال جملگی بولوله وولوال درآمدند و آن مخدره سر مبارک انور برادر را بر سینه خویش برگرفتی و ببوسیدی و ببوئیدی و بجانب بقیع روی آوردی و بزبانی و حالی بمادرش خطاب نمود که جمله آفریدگان را بخروش افکند آنگاه روی با برادر کرد و لب بر لب مبارکش بسود و کلمات جانگداز بفرمود پس از آن دست جناب سکینه خاتون را بگرفت و کلمات جانسوز براند.
در ریاض الشهادة مسطور است که آنحضرت سرمبارک برادرش را بر سینه بچسبانید و عرضکرد ای روشنی چشم من:
أخی لا هنئتنی بعدک عیشتی
و لا طاب لی حتی الممات مقیل
فان کنت أزمعت المقیل فقل لنا
أمالک من بعدالمغیب قفول
و در مفتاح البکاء مسطور است که از آن پس آن مخدره خویشتن را بروی افکند و با جگر تافته فرمود:
أخی إن بکت نفسی أسی فلعلنی
بکیت لأمر عن أساک عنانی
أخی ما الحجالی عن حجالی بحاجب
و لاعنک إذا بکی نهای نهانی
أخی أی أحداث الطوارق أشتکی
فقد فض جمعی طارق الحدثان
أخی من عمادی فی زمان تصرفی؟
و من أرتجیه فی صروف زمانی؟
أخی إن رمنتی الحادثات برمیها
فقد کنت فیها عدتی و أمانی
أخی للرزایا حسرة مستمرة
فواشقوتا مما یجن جناتی
أخی قد نفی عنی الزمان سعادتی
و لم یبق إلا شقوتی و هوانی
أخی إن یکن فی الموت من ذاک راحة
فراحة نفسی أن یکون فنانی
و نیز در بحر المصائب مسطور است که جناب ام کلثوم سر مبارک برادرش عباس سلام الله علیهما را بر سینه گرفت و این شعر بخواند:
أیا عباس یا عز الارامل
و یا کهف الفقیر المستکینة
أیا حامی الحمی حاشاک تقبل
أخوانک فی الأعادی سایبینة
و دیگر بروایت صاحب بحر المصائب در آن اوقات که اهل بیت اطهار در خرابه منزل داشتند شبی هنده زوجه یزید بدیدن ایشان رهسپار شد و بشناخت و از آن پس بماتم سرای ایشان برفت و روزی باخشم و ستیز نزد یزید شد و کلماتی براند که او را دیگرگون ساخت چندانکه گفت ای هنده دل مرا بدرد آوردی خدای بکشد پسر مرجانه را که حسین را بکشت و مرا در هر دو جهان رو سیاه ساخت. اکنون در ندامت منفعت نیست تو بدیدار ایشان راه سپار و بسرای خویش اند آر و خدمتگزاری
کن و عذر مرا از ایشان بجوی و بگوی که من نه بکشتن او راضی بودم.
هنده بامداد دیگر با جماعتی از زنان آل ابی سفیان و کنیزان و دختران جامه سوگواری بر تن بیاراسته بخرابه روی نهادند و چنان ناله و نفیر بر آوردند که آشوب در فلک اثیر افکندند و در پیرامون جناب زینب خاتون سلام الله علیها پره برزدند و بناله و زاری پرداختند، این وقت جناب زینب علیها السلام روی با بقیع آورده و بمادرش خطاب کرد و فرمود:
أیا ام قد قتل الحسین بکربلا
أیا ام رکنی قد هوی و تزلزلا
أیا ام قد القی حبیبک بالعرا
طریحا ذبیحا بالدمآء مغسلا
أیا ام نوحی فالکریم علی القنا
یلوح کما البدر المنیر إذا انجلی
و نوحی علی النحر الخضیب و أسکبی
دموعا علی الخد التریب مرملا
آنگاه روی بسوی کربلا کرد و گفت:
أخی یا أخی یا لیتنی مت قبلکا
أخی کنت لی حصنا حصینا مؤملا
أخی یا قتیل الاشقیآء کسرتنی
و أورثتنی حزنا طویلا مطولا
أخی کنت أرجو أن أکون لک الفدا
فقد خبت فیما کنت فیه اؤملا
أخی لیتنی أصبحت عمیا و لا أری
جبینک والوجه الجمیل مرملا
آنگاه جناب ام کلثوم سلام الله علیها با دل اندوهناک بحضرت رسولخدای صلی الله علیه و آله خطاب و عرض کرد «ایا جدنا نشکوا الیک امیة» چنانکه از این پیش مسطور شد هنده و زنان آل أبی سفیان هر یک به تسلی یکتن از اهل بیت زبان بر گشودند وبهزار گونه معذرت و ضراعت از حضرت سجاد سلام الله علیه مسئلت کردند تا با اهل بیت بسرای ایشان رهسپار گردیده و آنزنان بخدمات ایشان افتخار یافتند.
و بروایت بحار از مناقب از أبومخنف و دیگران یزید فرمان کرد تا سر مبارک حسین علیه السلام را بر باب دارش بیاویختند و أهل بیت را بآن سرای درآوردند چون درآمدند هیچکس از آل معاویه و آل أبی سفیان بجای نماند جز اینکه با گریه و ناله و فریاد و نوحه ایشانرا پذیرا کردند، و همی بر حسین علیه السلام ندبه
نمودند و جامه و حلی از تن بریختند و تا سه روز بسوگواری بنشستند آنگاه یزید ملعون فرمان کرد تا ایشانرا بسرای خاصه او در آوردند و از آن پس هیچ صبح و شام بر خوان طعام ننشستی جز اینکه علی بن الحسین علیهما السلام حاضر شدی و این اشعار را در بعضی کتب از جناب ام کلثوم سلام الله علیها نگاشته اند:
قفوا و دعونا قبل بعدکم عنا
و داعا فان الجسم من أجلکم مضنی
فقد نقضت منی الحیوة و أصبحت
علی فجاج الأرض من بعدکم سجنا
سلام علیکم ما أمر فراقکم
فیالتنا من قبل ذاالیوم قدمتنا
و إنی لأرثی للغریب و إننی
غریب بعید الدار و الاهل و المغنا
إذا طلعت شمس النهار ذکرتکم
و إن غربت جددت من أجلکم حزنا
لقد کان عیشی بالأحبة صافیا
و ما کنت أدری أن صحبتنا تفنی
و اگر این اشعار از آن حضرت باشد، در ایام حرکت از کربلا بکوفه یا از کوفه بشام یا در ایام توقف در شام یا مراجعت از شام بمدینه باشد و این اشعار را نیز در کتاب تفحة الناصریه بحضرت زینب منسوب داشته:
تمسک بالکتاب و من تلاه
فأهل البیت هم أهل الکتاب
بهم نزل الکتاب و هم تلوه
و هم کانوا الهداة إلی الصواب
إمامی و حد الرحمن طفلا
و آمن قبل تسدید الخطاب
علی کان صدیق البرایا
عی کان فاروق العذاب
شفیعی فی القیامة عند ربی
نبی و الوصی أبو تراب
و فاطمة البتول و سیدا من
یخلد فی الجنان مع الشباب
علی الطف السلام و ساکنیه
و روح الله فی تلک القباب
نفوس قدست فی الأرض قدما
و قد خلصت من النطف العذاب
مضاجع فتیة عیدوا و ناموا
هجودا فی الفدافد و الشعاب
علتهم فی مضاجعهم کعاب
بأرواق منعمة رطاب
و صیرت القبور لهم قصورا
مناخا ذات افنیة رحاب
لئن وارتهم أطباق ارض
کما أغمدت سیفا فی قراب
کأنما إذا جاسوا رواض
و آساد اذا رکبوا غضاب
لقد کانوا البحار لم أتاهم
من العافین و الهلکی الشغاب
فقد نقلوا إلی جنات عدن
و قد عیضوا النعیم من العقاب
بنات محمد أضحت سبایا
یسقن مع الاساری و النهاب
مغبرة الذیول مکشفا
کسب الروم دامیة الکعاب
لئن ابرزن کرهأمن حجاب
فهن من التعفف فی الحجاب
أیبخل بالفرات علی الحسین
و قد أضحی مباحا للکلاب
فلی قلب علیه ذوالتهاب
ولی جفن علیه ذو انسکاب
در بحر المصائب و پاره ای کتب اخبار مسطور است که از آن پس که یزید خواست اهل بیت را بمدینه طیبه مراجعت دهد محملهای زرین و البسه ی رنگین مرتب ساخته و نیز اموالی بسیاری و زری فراوان بیاوردند و بر زبر هم ریختند و آن خبیث گفت این جمله در عوض آن مصائبی است که شما را در سپرده است جناب ام کلثوم و بقول ابی اسحق اسفراینی جناب زینب خاتون در پاسخ فرمود «یا یزید ما أقل حیاءک و أصلب وجهک؟» ای یزید سخت بی آزرم و سخت روئی «تقتل سیدنا حسینا و أهله و تقول خذوا هذاالمال عوضه» سید جهانیان حسین علیه السلام و کسان او را میکشی، آنگاه میگوئی این مال را در عوض بستانید.
و بروایتی فرود ای یزید مگر حدیث جدم محمد مصطفی صلی الله علیه و آله ترا بگوش نرسیده که میفرماید هر کس مکدر و محزون گرداند مؤمنی را و از آن پس دنیا را بدو دهد بتمامت عوض آن حزن که بدو رسیده نمیشود؟ یزید شرمسار و خاموش گشت و ایشان آن مال را قبول نفرمودند.
راقم حروف گوید: در این مسئله اخبار مختلفه بنظر رسیده و در اغلب روایات وارد است که یزید دویست دینار سرخ بحضرت علی بن الحسین جنان امام زین –
العابدین علیه السلام تقدیم کرد و گفت این مبلغ را در ازای خون پدرت بگیر و آنحضرت باین تقریب که مذکور گشت جواب بفرمود.
اما این بنده را گمان چنان میرود که اگر این خبر با حقیقت اخوت داشته باشدلابد دویست هزار دینار خواهد بود زیرا که آن ملعون در این حال که می خواست خاطر ایشانر ا خوشنود دارد و آشوب جهانیان را فرونشاند چگونه میتوانست بگوید خون مثل امام حسین علیه السلام و جماعتی از فرزندان امیر المؤمنین و امام حسن و امام حسین علیهم السلام و بنی هاشم را بدویست دینار عوض میدهم؟ هیچ عاقلی بر این تصدیق نمیکند یا این خبر بیرون از صحت باشد یا لفظ هزار از قلم نگارندگان ساقط شده باشد، والله تعالی اعلم بحقایق الامور.
1) ارباع جمع ربع یعنی کوی و خانه و محال جمع محله است.
2) بالتخویف ظ.
3) بنی أبیه یعنی فرزندان پدرش، منظور فرزندان عبدالمطلب و هاشم است.
4) بطور قطع مراد یزید بن ابی سفیان برادر بزرگ معویه است نه یزید بن معویه.
5) یعنی مردم گول و نادان و ابله.
6) یعنی انتساب.
7) یعنی ارتکاب محرمات و فحشاء.
8) جمع مساءه است یعنی عیوب و نقائص.
9) یعنی آینه ی جلا داده، منظور آینه هائی است که دوران قلدیم ز صفحات نقره و آهن و امثال آن میساختند و تا آنرا صیقل و جلا دار نمیکردند صورت در آن دیده نمیشد.
10) یقال: فی فلان هنات أی خصلات شر، و لا یقال ذلک فی الخیر. (از هامش نسخه مطبوعه(.
11) بکتاب تذکرة خواص الامة ص 252 مراجعه شود.
12) یعنی مردم خشن و تندخو.
13) بهترین مردم بعد از احمد مختار حیدر کرار است. و مردم همه خاک اندو وصی پیغمبر آسمان.
14) منقبت و فضیلتی بود گه دشمن علی بدان اقرار کرد، و البته منقبت و فضیلت همانستکه دشمنان هم بدان معترف باشند.
15) مانند آن عروس نمکین که هووهایش به زیبائی او گواهی دادند،و زیبائی همانست که هووها بدان اعتراف کنند.
16) انین یعنی ناله.
17) اقتاب جمع قتب یعنی جهار شتر که از چوب است و غطاء یعنی پوششی که بر آن نهند، و وطاء نهالی که زیر پای گذارند.
18) یعنی روان و پویا.
19) یعنی عیبجوئی و طعن کردن.
20) اضغان جمع ضغن- بالکسر – یعنی کینه و عداوت پنهانی.
21) باره- یعنی اسب، و حرون یعنی سرکش و چموش.
22) قصب یعنی نی، و سباق یعنی مسابقه، معمول چنان بود که یک عدد نی بلند که دست سوار کار بدان برسد بر زمین فرو میکردند و از سوار کاران هر که موقع مراجعت با آن نی بر میگشت معلوم بود که او از دیگران پیش افتاده است.
23) سمات جمع سمه یعنی علامت و آیت.
24) یعنی در قلب و نهاد.
25) موئیدن یعنی گریستن.
26) یعنی سنک دل و جفا پیشه.