علمای اخبار را در تاریخ سال وفات جناب عبدالله بن جعفر رضوان الله تعالی علیهما اختلاف است، چنانکه در ذیل کتاب احوال سعادت اشتمال حضرت امام زین العابدین صلوات الله علیه بآنجمله اشارت کردیم.
ابن اثیر وفات آنجناب را درسال هشتادم هجرت نوشته واصح اخبار دانسته است ونیز گوید بروایتی درسال هشتاد و چهارم وبقولی در هشتاد و پنجم و ششم و بحکایتی در سال نودم هجری از ا ین سرا ی آرمان و امید بسرای جاوید خرامید و ابوالفرج اصفهانی در کتاب اغانی میگوید عبدالله بن جعفر در سال هشتاد م هجری در سن هفتاد سالگی وفات کرد و ادراک خدمت رسول خدای صلی الله علیه وآله را بنمود.
لکن این سخن ابوالفرج با آن حکایات و روایاتیکه از عبدالله بن جعر در حضرت رسول خدای مذکور و مشهور است منافی است چه اگر در این سال و بر این مقدار روزگار مرده باشد چگونه تواند از آنحضرت ناقل روایت و حامل حکایت شد.
وانگهی متفق اند که اول مولودیکه ا زمسلمانان در حبشه متولد شد وی بود و این قصه مدتها قبل از هجرت بوده والبته او را از هفتاد سال بیشتر روزگار خواهد بود مگر اینکه قبل از این تاریخ وفات کرده باشد، صاحب مروج الذهب نیز میگوید که بعضی تولد عبدالله را در سال وفات رسولخدای صلی الله علیه و آله دانسته اند.
و در مجالس المؤمنین مسطور است که عبدالله بن جعفر در سال هشتادم هجری
در مدینه وفا یافت و اینوقت عمر شریفش به نود سال اتصال یافته بود و نیز میگوید بعضی گفته اند در سال هشتاد وچهارم هجری وفات کرد و هشتاد سال از روزگار فرخنده آثارش بپای رفته بود و صاحب استیعاب قول اول را أولی دانسته و گفته است اکثر اهل خبر بر آن عقیدت هستند.
و ابن جوزی در تذکره میگوید واقدی نوشته است که عبدالله بن جعفر در سال هشتادم هجری که آن سال را عام الجحاف میخواندند وفات نمود و چون در آن سال سیلی عظیم در بطن مکه برخواست و مردمان را حتی مردم حاج را با اشتران باردار ببرد از اینروی آن سال را عام الجحاف نامیدند یعنی جحف بالناس و این وقت عبدالملک بن مروان بر سریر خلافت جای داشت و ابان بن عثمان والی مدینه بود پس بر عبدالله نماز بگذاشت و چون جنازه اش را حمل کردند ابان نیز از حمله جنازه بود و تا گاهیکه بمقبره اش رسیدند از گردن فرو نگذاشت و آنجناب را در بقیع دفن کردند و در اینوقت نود ساله بود.
ابن قتیبه در کتاب المعارف گوید ابوالیقظان میگوید عبدالله در حبشه متولد شد و اجود عرب بود و در مدینه وفات نمود و روزگاری دراز برشمرده بود و دیگری گوید در سال نودم هجری وفات کرد و در ابواء مدفون شد و بقولی در سال وفات رسول خدای صلی الله علیه و آله ده ساله بود و با این روایت ولادتش در عام الهجرة خواهد بود و چون بمرد نود سال روز نهاده و سلیمان بن عبدالملک بر آنجناب نماز گذاشت.
ابن سعد در کتاب طبقات میگوید در اواخر عمر دندانهای عبدالله بریخته و دهانش خرابی یافته بود لاجرم از بهرش ترید و اطعمه لینه ترتیب میدادند تا بسهولت تناول نماید و هر وقت بدو میگفتند طعام خورنیستی بر وی گران می افتاد.
ابوالفرج اصفهانی گوید چون نوبت سلطنت بعبدالملک بن مروان افتاد با عبدالله بن جعفر بجفا رفت و عطایش را باز گرفت آنجناب یکی روی با خاطر نژند و دل اندوهمند بمسجد درآمد و بجماعت نماز بگذاشت و همیگفت بارخدایا تو مرا بعادتی بداشتی که بر آن روزگاری بسپردم یعنی با مردمان بجود و احسان میرفتم اگر این
عادت منقضی شده باری جان مرا قبض کن و در جمعه دیگر وفات کرد و ابان بن عثمان که از طرف عبدالملک مروان والی مدینه بود بر وی نماز بگذاشت.
ای هزاران دریغ که عبدالله علیه رضوان الله در جهان نیست تا بنگرد که شیمت پاره ای کسان که خویشتن را مولای همه گان میدانند برخلاف عادت اوست اگر بعد از سالیان دراز گمان برند که یکی روز بترک این عادت ناچارند مرگ خویش را از حضرت احدیت خواستارند.
اما بسا افسوس که از عدم اقبال سایر نفوس این دعای این مردم منحوس هیچوقت در پیشگاه خداوند قدوس بهدف اجابت مقرون نمیشود و از نهایت شقاوت و قساوتیکه ایشان راست اگر بخواهند معمرین عصر را بشمار آورند جز از این مردم پدیدار نیایند هزار جان عزیز را بیک پشیز نخرند و اگر با حضور مگسی از گرسنگی بمیرند یک مویز نخورند تا مبادا مگس را نیشی بر آن و ایشان را ریشی بر دل و روان بنشیند.
جز از دروغ فروغ نجویند و جز از ناسپاسی سپاس نخواهند و دلی خوش دارند که بمکر و دغل و خدعه و فریب با مردم راهی می سپارند و روزی بشب میگذراند و گمان همی برند که مردم از ایشان باور دارند و ندانند داوری با ایزد داور دارند و وقت خویش را از آن اشرف دانستند که در صدد تلافی اینگونه کردارها عمر تلف نمایند.
عجب است که چنین مردم دنیا جوی حریص طماع که از اغلب علوم و صنایع بیخبرند و جز فراهم کردن اموال اندیشه ندارند و بسا خانه ها خراب کنند تا خانه دنیوی خویش را آبادان کنند وسرای اخروی ویران دارند، آلات روشنائی فراهم کنند و هرگز نیفروزند و سفره ها ترتیب دهند و هرگز نگسترانند و منزلها بفرشها و بالشها بیارایند و هرگز کسی را جای ندهند و جز حمال وبال نباشند و جز خریدار ارذال نگردند.
همه کس را بیخرد و دانش شمارند و خود را سزاوار هزاران مدح و ستایش
شناسند و هرگز در قلم و قدم و زبان و جنان ایشان هیچکس را بوی خیر در مشام نرسیده باشدف بلکه در همان عالم که خود را ولی نعمت مردم جهان میشمارند در آن اندیشه اند که از هر مفلسی اگر چه یک فلس ممکن شود ماخوذ دارند.
برتمامت مردم منتها گذارند که ما دارای اموال و اوضاع کثیره ایم و خدم و حشم و مرکب و مرکوب چنین و چنان داریم و باشارت و کنایت باز رسانند که بر تمامت نفوس واجب است که بدون اینکه نانی از ما طلبند یا حاجتی از ما بخواهند نان خویش بخورند و ما را قبله حاجات شمارند و از صمیم قلب مداح و دعا خوان و مطیع ما باشند.
وبرخی خود را مروج شرع و ملت و حامی دین و دولت وعلم طریقت و حقیقت می خوانند با اینکه نه از طریقت خبری و نه براه شرع و حقیقت گذری و نه بقواعد و احکام دین مبین نظری دارند هزار هیئت معقول را با یک صورت مصقول برابر ندانند و هزار مرد هنر را با یک نو جامه بیخبر همسر نشمارند.
همه ریشها پهن کنند و پهن بنشینند و حلقه درها تنگ و حلقه نظرها فراخ دارند تا که دراید و چه درآرد و چه تواضع برد و چه سرآید و چه بدهد و باندیشه عوض نیاید با اینکه مشتی حشیش از آن پشته ریش اشرف و سم سوفار از آن سم دیدار اوسع و احسن است.
جز اندوختن مال و انباشتن جوال و درشتی مقال هیچ در خیال ندارند و مردمان را بمودت و محبت و اطاعت خویش مجبول میشمارند و هر چه بیشتر روزگار می سپارند بر درجات لئامت و خباثت بیشتر میافزایند میتوان گفت این آیت شریفه در حق ایشان بدین عنوان بباید قرائت کردن «و من ننکسه نعمره«.
اما چون بهر صورت و حالت و هر سیرت سرانجام بناکام میگذارند و میگذرند
»زرین تره کو کم گو
رو کم تر کوا برخوان(1)
همه بگذارند و بگذرند و جز حسرت و وبال نگذارند و نبرند والله تعالی
هوالرزاق ذوالقوة المتین.
چون اختر آسمان سماحت و سخا و گوهر دریای سخاوت و عطا عبدالله بن جعفر بدیگر سرای رهسپر گشت و چنان رخشنده گوهر بحر جود در خاک سیاه نابود شد مردم مدینه از زن و مرد و سیاه و سفید و مولی و عبید و بزرگ و کوچک در جنازه اش حاضر شدند و بسوگش افسرده خاطر گردیدند چه آن وجود ذیجود ماوای مساکین و ملجأ ضعفاء بود، تمامت عقلا در مرگش آب از دیده روان ساختند و فریاد ناله و زاری برآوردند.
و چون از دفنش فراغت یافتند عمرو بن عثمان در کنار گورش بایستاد و با حالی نژند و دلی دردمند گفت ای پسر جعفر خداوندت رحمت کناد که صله رحم بگذاشتی و اشرار را مبغوض داشتی و با مردم دو روی روی ننمودی و من با تو چنان همی بودم که اعشی همی گفته است:
رعیت الذی قد کان بینی و بینکم
من الود حتی غیبتک المقابر(2)
خدایت رحمت کند در آن روز که متولد شدی و در آن روز که در شمار رجال بودی و در آن روز که وفات کردی و در آن روز که زنده برانگیخته میشوی سوگند با خدای اگر در زمان هاشم بودی و هاشم بمرگ تو مبتلا میشد جمله قریش هلاک میشدند گمان ندارم که بعد از تو مانند تو دیده شود.
آنگاه عمرو بن سعید بن العاص معروف بأشدق بپای شد وگفت لااله الا الذی برء الارض و من علیها الیه یرجعون ای پسر جعفر بعد از تو زندگانی حلاوت ندارد و هر کس بعد از تو زنده بماند سماحت ندارد سوگند با خدای اگر چشم من بر کسی سرشک ببارد یرتو بخواند بارید سوگند با خدای هر چه حدیث راندی بوی دروغ نداشت و با هر کس مودت ورزیدی بغبار کدورت ممزوج نگشت.
این وقت تنی از پسران مغیرة بن نوفل برجست و گفت ای عمرو کدام کس را به ممزوج بودند مودت متعرضی و بشوب حدیث ملامت میکنی آیا بدو پسر فاطمه علیهم السلام
تعرض کنی همانا سوگند با خدای هر دو تن از تو و از وی بهترند.
عمرو گفت ای لئیم خوار قدم از حد خود بیرون مگذار،همی خواستی ترا در زمره ی ایشان درآورم هیهات که ترا این رتبت و منزلت نیست، قسم بخدا اگر تو و پدرت بمیرید در خور مدح وذم نباشید هر چه میخواهی بگوی که هیچکس ترا پاسخ نگوید چون مردمان ایشان را بسخن دیدند در میانه حایل شدند و بجمله روی بمنازل خود نهادند.
و عبدالله بن قیس الرقیات این اشعار را در آن مرضی که عبدالله بآن وفات نمود انشاد کرد و مطلعش این بیت است:
بات قلبی تشفه الاوجاع
من هموم تجنها الأضلاع
نوشته اند چون عبدالله رحمه الله را زمان مرگ فرارسید پسرش معویه را بخواند و گوشواری در گوش داشت درآورد و با وی وصیت نهاد و درحق فرزندان دیگرش که از معویه مهین تر بودند توصیه فرمود و گفت همیشه من ترا برای اینکار آرزومند بودم.
و چون عبدالله وفات کرد معویه در ادای قروض پدرتدبیرها بنمود تا تحصیل کرده بپرداخت، آنگاه اموال پدرش را در میان فرزندان او قسمت کرد و در هیچ چیز برایشان بر زیادت نرفت و عبدالله بن معویة بن عبدالله بن جعفر که شاعری نامدار و رئیسی قسی القلب و قساوت شعار است پسر همین معویة بن عبدالله است و کنیت عبدالله بن جعفر ابومعویة و بقولی ابو جعفر است چنانکه بدان اشارت رفت و در بیان اولادش نیز مذکور خواهد شد.
درکتاب مروج الذهب و ناسخ التواریخ و روضة المناظر واغلب کتب اوایل و اواخر مسطور است که چون حضرت امام حسن مجتبی صلوات الله علیه خواست تا ابن ملجم ملعون را بقتل رساند، عبدالله بن جعفر بن ابیطالب علیه السلام عرض کرد یا بامحمد ابن ملجم را بده تا من بکشم و نفس خود را بدان شفا بخشم امام حسن علیه السلام ابن ملجم را با او گذاشت.
پس عبدالله نخستین دومیل آهنین در آتش تافته بتافت و برچشم ابن ملجم بکشید گفت تبارک الله خلق الانسان من علق ای برادر زاده مرا با میل گرم سرمه کشیدی. آنگاه بفرمود تا هر دو دست و هر دو پایش را قطع کردند و او مشغول ذکر خداوند بود چون نوبت بقطع زبانش رسید آغاز اضطراب نهاد، گفتند چیست ترا که دست و پای ترا از تن باز کردند و ننالیدی اکنون از بریدن زبان جزع میکنی گفت دوست همیداشتم تا نفس واپسین بذکر خداوند رطب اللسان باشم. پس بدوزخش روان داشتند و بروایت روضة المناظر جسدش را بآتش بسوختند و بدوزخ فرستادند.
ونیز در ناسخ التواریخ مسطور است که از جمله آنانکه هنگام دفن امیرالمؤمنین علیه السلام داخل قبر شدند عبدالله بن جعفر بود و این منقبتی بس بزرگ میباشد.
و نیز در پاره ای کتب اخبار بنظر رسیده است که بعضی نگران شدند که عبدالله بن جعفر حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام را در مدفن مبارکش زیارت کردی و گفتی آن حضرت در اینجا مدفون است.
1) مصراعی است از شعر معروف خاقانی که مطلع آن «هان ای دل عبرت بین» است.
2) بکتاب اغانی جلد 12 ص 221مراجعه شود.