از این پیش وعده نهادیم که باینمطلب اشارت کنیم، اکنون گوئیم وحی بمعنی القا باشد و گاهی روح گویند و از آن وحی خواهند و از اینجا است که جبرئیل را روح الامین خوانند چه غیر از او هیچ فرشته حامل وحی بر پیغمبرن نباشد و الهام
بمعنی تلقین باشد و آن از جانب خدای القائیست که در قلب جای کند.
و گروهی گویند که فرق میان وحی و الهام آن است که وحی بواسطه فرشته آید و الهام بیواسطه باشد. از اینجا است که احادیث قدسیه را با اینکه کلام خدای باشد وحی و قرآن نخوانند.
ونیز وحی بر چند گونه است نخست خوابهای راست باشد دوم اینکه جبرئیل در دل پیغمبران القا کند بی آنکه جبرئیل را به بینند سیم آنکه جبرئیل بصورت یکی از مردمان درآمده القای وحی فرماید چنانکه گاهی بصورت دحیه کلبی بر رسول خدای صلی الله علیه و آله در آمدی و وقت بود که بعضی او را میدیدند.
چهارم آنکه بانگی از غیب می شنیده اند وگوینده پدید نبود چنانکه بر رسول خدای وقتی مانند بانگ درائی(1) میرسید و این سخت ترین اقسام وحی بود چه در اینوقت اگر آن حضرت بر مرکبی بودی هر دو دست مرکب خمیده شدی و اگر بر کسی تکیه داشتی بیم شکستن اعضای آن شخص بودی.
پنجم آنکه جبرئیل بصورت اصلی خویش ظهور نمودی و وحی بگذاشتی ششم آنکه جبرئیل در آسمان وحی آوردی چنانکه در معراج رسول خدای را بود هفتم آنکه خدایتعالی بیواسطه غیر با نبی سخن کردی چنانکه در کوه طور با موسی علیه السلام روی داد و در شب معراج حضرت رسول صلی الله علیه و آله را مزیت مقام گشت.
هشتم آنکه خدای بیواسطه حجاب سخن فرمودی و این رتبت بحضرت خاتم الانبیاء مخصوص گشت و نیز پاره ی از علماء گویند وحی کشف صوری است متضمن کشف معنوی و الهام کشف معنوی صرفست.
و عرفا گفته اند کشف در لغت رفع حجاب و برخواستن پرده است و اصطلاحا اطلاع بر ماوراء حجابست از معانی غیبیه و امور حقیقیه و اسرار مخفیه چنانکه گفته اند:
ورای عقل طوری دارد انسان
کزو واقف شود ز اسرار پنهان
و او یا بصورت متعلق است یا بمانی و حقایق: آنکه بصورت متعلق باشد کشف
صوری خوانند و دومی را معنوی و برای هر یک از این دو کشف معانی و مراتب متعدده است که در مقامات خود مذکور داشته اند.
و نیز گفته اند که الهام عبارت از استفاضه نفس است بحسب صفا و استعدادش از آنچه در لوح است و وحی عبارت از شدت این صفا و استعداد است اول را علم نبوی گویند و ثانی را علم لدنی، و این مانند روشنائیست از چراغ غیب که بر قلبی که از کدورات جسمانی فارغست واقع شود زیرا که علوم کلش در آن نفس کلیه که نسبت او بعقل کلی مانند نسبت حواء است به آدم علیهما السلام موجود است و در مقام خود معین گردیده است که عقل کل اشرف است از نفس کلیه پس از افاضه عقل کل متولد میشود وحی، و از اشراق نفس کلیه متولد میگردد الهام.
از یزید جعفی از حضرت ابیعبدالله علیه السلام مرویست در قول خدایتعالی «و ماأرسلنا من قبلک من رسول و لا نبی و لامحدث«.
راوی میگوید عرض کردم رسول و نبی ومحدث چیست؟ فرمود رسول آنکس باشد که ملک از بهرش ظاهر شود و مشاهدت فرماید ملک را و با وی تکلم نماید و نبی آنست که در خواب می بیند ملک را و بسا باشد که نبوت و رسالت برای یکتن جمع گردد و محدث آنست که صورت ملک را نمی بیند لکن صدایش را بشنود پس الهام در میان انبیاء و اولیاء جمیعا مشترک است اما وحی بطبقه انبیاء عظام علیهم السلام اختصاص دارد. چه وحی متضمن نبوت و رسالت هر دو است.
در جلد هفتم بحار الانوار مسطور است که حضرت صادق علیه السلام میفرمودند: «علمنا غابر و مزبور و نکت فی القلوب و نقر فی الأسماع» الی آخر الخبر، پس از آنحضرت از تفسیر این کلام بپرسیدند فرمود: اما غابر علم به آنچه خواهد شد میباشد و اما مزبور علم بما کان است و اما نکت در دلها همان الهام است و اما نقر در گوشها همان حدیث ملائکه علیهم السلام است که می شنویم کلام ایشانرا و نمی بینیم اشخاص آنها را.
و نیز در آن کتاب از آن حضرت مرویست «إن منا لمن ینکت فی قلبه و إن
منا لمن یؤتی فی منامه و إن منا لمن یسمع الصوت مثل صوت السلسلة فی الطست و إن منا لمن یأتیه صورة أعظم من جبرئیل و میکائیل«.
و هم از آنحضرت مرویست «منا من ینکت فی قلبه و منا من یخاطب«.
مجلسی علیه الرحمة در طی احادیث این مبحث میفرماید شاید نکت و قذف نوعی از الهام باشند چنانکه در ذیل حدیثی که در آن کتاب از حضرت صادق مأثور است که سائل عرض کرد: «و حکمة تقذف فی صدره او ینکت فی اذنه» فرمود ذالک و ذاک یعنی هم در سینه و هم در گوش أمیر المؤمنین میرسید.
در مجمع البحرین مسطور است: در حدیث وارد است «إذا أراد الله بعبد خیرا نکت فی قلبه نکتة من نور» یعنی چون خداوند در حق بنده ی اراده خیری بفرماید نکته از نور در قلبش بیفکند و نکته در شیء مثل نقطه است و جمع آن نکت مثل برمه و برم است و در لغت نقر میگوید نقر آوازی است که از زدن انگشت ابهام بر انگشت وسطی برآید و در ماده قذف گوید قول خدایتعالی «ویقذف بالحق یعنی یرمی به فی قلب من یشآء» یعنی حق را در قلب هر کس خواهد میاندازد «واقذف فی قلبی برجائک» در دعاء وارد است یعنی امید و رجآء خود را در دل من بیفکن.
معلوم باد که این مسائل نیز نظر بمراتب اشخاص دارد چه اگر نسبت وحی والهام را به انبیاء دهند مقامی دارد و اگر بجز ایشان دهند مقامی دیگر دارد، چه ملهم بودن یا محل وحی آمدن ایشان با جز ایشان یکسان نیست چنانکه خدایتعالی میفرماید «وأوحی ربک الی النحل» و میفرماید «فألهمها فجورها و تقویها» و فرماید «و علم آدم الأسماء» و فرماید «علمه البیان» و فرماید «وفهمناها«.
و همچنین است حکم حدیث و نقر و نکت و قذف چنانکه میفرماید «وقذف فی قلوبهم الرعب» و همچنین است القاء و عالم رؤیا.
پس اگر گویند ائمه هدی ملهم و مفهم و محدث هستند یا در قلوب و صدور
و آذان ایشان نکت و قذف و نقر میشود نه آنست که همان مقام را خواهند که نسبت بدیگران آورند چه تمامت این مسائل راجع بمراتب است و بقبول استعداد و استطاعت نفوس و بضاعت ارواح و لیاقت اشخاص نگران است چنانکه در عالم سلاطین جهان نیز چون تصور شود معلوم میگردد.
مثلا پادشاه بلاواسطه یا باواسطه آن مطالب که باوزیر اعظم خویش القا نماید یا بنویسد یا پیغام دهد جز آنست که با دیگران باشد اگر چه دیگران نیز آن مقام یابند که بلاواسطه محل احکام و اوامر پادشاه شوند اما باندازه رتبت و تکلیف خود مستفیض خواهند بود.
یا تلامذه فلان شخص عالم اگر چه همه بدون واسطه از او بشنوند اما مسموعات همه مساوی نخواهد بود و گاه باشد که تنزل ایشان به آن درجه باشد که آن لیاقت نیابند که بلاواسطه بشنوند لاجرم بواسطه دریابند.
و گاه باشد که آنمقام ندارند که بدستیاری واسطه نیز استماع نمایند لابد از آنان که مقرب هستند مستفیذ شوند تا گاهیکه بحسب استعداد فطری و ذوق و ادراک جبلی در تهذیب اخلاق و تکمیل خویش برآیند و بر استحقاق خود بیفزایند و بمراتب عالیه صعود جویند چنانکه چون در حالت اصفیا و أهل ایمان بنگرند صدق این معنی را دریابند.
1) یعنی بانگ جرس و زنگوله.