مکشوف باد علمای اخبار در نگارش این خطبه مبارکه بصور مختلفه رفته اند بعضی در دنباله همان حکایت شامی و بعضی در آن مقام که یزید باسر مطهر جسارت ورزید و آن اشعار لامیه را که در متون کتب مقاتل مسطور است قرائت کرد مرقوم داشته اند، و نیز بعضی در نگارش عین خطبه با بعضی اختلاف ورزیده اند، اکنون بصورتیکه جامعیت را شامل واصح اخبار را ناقل باشد اشارت میرود.
در کتاب ریاض الاحزان و بیت الاحزان و روضة الواعظین و اسرار الشهاده و احتجاج طبرسی و ملهوف و ناسخ التواریخ و بعضی کتب مسطور است که بعد از آنکه آنمرد احمر شامی حضرت فاطمه را بکنیزی بخواست و آنمکالمات در میانه برفت و بقولی چون حضرت صدیقه صغری زینب خاتون دختر امیرالمؤمنین علیهما السلام نگران شد که یزید آن سر مبارک را در حضورش در طشتی برنهاده، دست برآورد و گریبان بردریده و باصوتی حزین که دلها را ناچیز میساخت ندای «یاحسیناه یا حبیب رسول الله یابن مکة و منی یابن فاطمة الزهراء سیدة النساء یابن بنت المصطفی» برآورد و یزید و اهل مجلس بگریه درآمدند.
و اینوقت زنی از بنی هاشم که در سرای یزید جای داشت بر حسین علیه السلام ندبه همیکرد و ندای واحبیباه و یا سید أهل بیتاه یابن محمداه یا ربیع الارامل و الیتامی یا قتیل اولاد الادعیاء» برکشید و هر کس بشنید بگریست آنگاه یزید ملعون چوبی از خیزران بخواست و با ثنایای مبارک امام علیه السلام جسارت ورزید و با ابوبرده اسلمی آنمعاملت بپای برد و با بیات ابن زبعری (1) «لیت اشیاخی ببدر شهدوا» تمثل جست.
اینوقت جناب زینب خاتون دختر علی بن ابیطالب که مادرش فاطمه بنت رسول خدای صلی الله علیه و آله بود بروایت سید بن طاوس و غیره برخاست و فرمود:
ألحمد لله رب العالمین، و صلی الله علی محمد رسوله و آله أجمعین، صدق الله کذلک یقول، «ثم کان عاقبة الذین أسآؤالسوآی أن کذبوا بآیات الله و کانوا بها یستهزؤن«.
أظننت یا یزید حیث أخذت علینا أقطار الأرض و آفاق السمآء فأصبحنا نساق کما تساق الاسرآء أن بنا علی الله هوانا، وبک علیه کرامة و أن ذلک لعظم خطرک عنده، فشمخت بأنفک، و نظرت فی عطفک جذلان مسرورا، حیث رأیت الدنیا لک مستوسقة، و الامور متسقة و حین صفا لک ملکنا و سلطاننا؟
مهلا مهلا! أنسیت قول الله تعالی «ولا یحسبن الذین کفروا أنما نملی لهم خیر لأنفسهم إنما نملی لهم لیزدادوا إثما و لهم عذاب مهین» أمن العدل یابن الطلقآء تخدیرک حرآئرک و إمائک، و سوقک بنات رسول الله صلی الله علیه و آله سبایا، قد هتکت ستورهن، و أبدیت وجوههن تحدو بهن الأعدآء من بلد إلی بلد، و یستشرفهن أهل المناهل و المناقل، و یتصفح وجوههن القریب و البعیدو الدنی و الشریف لیس معهن من رجالهن ولی، و لا من حماتهن حمی.
و کیف یرتجی مراقبة ابن من لفظ فوه أکباد الأزکیاء، و نبت لحمه من دمآء الشهدآء، و کیف تستبطیء فی بغضنا أهل البیت من نظر إلینا بالشنف و الشنآ»، و الإحن و الأضغان؟ ثم تقول غیر متأثم و لامستعظم:
لأهلوا و استهلوا فرحا
ثم قالوا یا یزید لاتشل
منتحیا علی ثنایا أبی عبدالله، سید شباب أهل الجنة، تنکتها بمخصرتک، و کیف لاتقول ذلک و قد نکأت القرحة، و استأصلت الشافة، باراقتک دمآء ذریة محمد صلی الله علیه و آله و نجوم الأرض من آل عبدالمطلب و تهتف بأشیاخک، زعمت أنک تنادیهم فلتردن و شیکا موردهم، و لتودن أنک شللت و بکمت، و لم تکن قلت ما قلت، و فعلت ما فعلت.
أللهم خد بحقنا، و انتقم من ظالمنا، و احلل غضبک بمن سفک دمائنا، و قتل حماتها، فوالله فریت إلا جلدک، و لاجززت إلا لحمک، و لتردن علی رسول الله بما تحملت من سفک دمآء ذریته، و انتهکت من حرمته فی عترته و لحمته، حیث یجمع الله شملهم، و یلم شعثهم،، و یأخذ بحقهم، «ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله أمواتا بل أحیاء عند ربهم یرزقون«.
حسبک بالله حاکیا، و بمحمد صلی الله علیه و آله خصما، و بجبرئیل ظهیرا و سیعلم من سول لک، و مکنک من رقاب المسلمین، بئس للظالمین بدلا و أیکم شر مکانا و أضعف جندا.
و لئن جرت علی الدواهی مخاطبتک إنی لأستصغر قدرتک، و أستعظم تقریعک، و أستکثر توبیخک، لکن العیون عبری و الصدور حری.
ألا فالعجب کل العجب بقتل حزب الله النجباء بحزب الشیصان الطلقاء، فهذا الأیدی تنطف من دمآئنا، و الأفواه تتحلب من لحومنا، و تلک الجثث الطواهر الزواکی تنتابها العواسل، و تعفرها أمهات الفراعل و لئن اتخذتنا مغنما، لتجدنا وشیکا مغرما، حین لاتجد إلا ما قدمت و ما ربک بظلام للعبید. فالی الله المشتکی و إلیه المعول،
فکد کیدک، واسع سعیک، و ناصب جهدک، فوالله لاتمحو ذکرنا، و لاتمیت و حینا، و لاتدرک أمدنا، و لاترحض عنک عارها.
و هل رأیک إلا فند؟ و أیامک إلا عدد، و جمعک إلا بدد؟ یوم ینادی المنادی، ألا لعنة الله علی الظالمین«.
فالحمدلله الذی ختم لأولنا بالسعادة و لآخرنا بالشهادة و الرحمة
و نسئل الله أن یکمل لهم الثواب، و یوجب لهم المزید، و یحسن علینا الخلافة، إنه رحیم ودود و حسبنا الله و نعم الوکیل.
یزید با شنیدن چنین خطبه مبارکه و کلمات عبرت آیات که رخنه در طبقات ارضین و سماوت میافکند هیچ متنبه نگشت و در پرده شقاوتش اثر ننمود، یا اگر نمود، محض خود داری و نهایت غفلت از حضرت باری این شعر را بخواند:
یا صیحة تحمد من صوایح
ماأهون الموت علی النوایح
و آن صیحه و ناله را که از دهشت محشر خبر میداد و کلمات وحشت آثار را که اهوال یوم النشور را تذکره مینمود بسخره و لاغ(2)شمرد و برای انصراف حاضران یاوه و بیهوده خواند.
و اما طبرسی در احتجاج این خطبه را با اندک تفاوتی در پاره ای الفاظ مذکور داشته و گوید چون علی بن الحسین و حرم آنحضرت علیهم السلام را بریزید در آوردند و سر مبارک امام علیه السلام را در حضورش در طشتی بگذاشتند و آن پلید با مخصره خود یعنی چیزیکه بتازیانه مانند بود با دندانها مبارکش جسارت همی ورزید و همی گفت:
لعبت هاشم بالملک فلا
خبر جآء و لا وحی نزل
الی آخرها، حضرت زینب بنت علی بن ابیطالب که مادرش فاطمه دختر رسول خدای صلی الله علیه و آله بود برپای شد و فرمود:
الحمدلله رب العالمین، و الصلوة علی جدی سید المرسلین، صدق الله کذلک یقول «ثم کان عاقبة الذین أساؤالسوآی أن کذبوا بآیات الله و کانوا بها یستهزؤن»
أظننت یا یزید حین أخذت علینا أقطار الأرض، و ضیقت علینا آفاق السمآء فأصبحنا لک فی إسار، نساق إلیک سوقا فی قطار، و أنت علینا ذو اقتدار، أن بنا
من الله هوانا، و علیک منه کرامة و امتنانا، و أن ذلک لعظم خطرک، و جلالة قدرک؟ فشمخت بأنفک، و نظرت فی عطفک، تضرب أصدریک فرحا، و تنقض مذرویک مرحا حین رأیت الدنیا لک مستوسقة، و الامور لدیک متسقة، و حین صفی لک ملکنا و خلص لک سلطاننا.
فمهلا مهلا، لاتطش جهلا، أنسیت قول الله عز و جل «ولایحسبن الذین کفروا أنما نملی لهم خیرا لأنفسهم إنما نملی لهم لیزدادوا أثما و لهم عذاب مهین«
أمن العدل یابن الطلقاء تخدیرک حرائرک، و سوقک بنات رسول الله سبایا قد هنکت ستورهن، و أبدیت وجوههن، تحدو بهن الأعدآء من بلد إلی بلد و یستشرفهن أهل المناقل، و یتبرزن لأهل المناهل، و یتصفح وجوههن القریب و البعید، و الغآئب و الشهید، و الوضیع و الشریف، و الدنی و الرفیع، لیس معهن من رجالهن ولی، و لا من حماتهن حمیم عتو امتک علی الله، و جحودا لرسول الله و دفعا لما جآء به من عندالله.
و لاغر و منک، و لاعجب من فعلک، و أنی یرتجی مراقبة من لفظ فوه أکباد الشهداء، و نبت لحمه بدماء السعداء، و نصب الحرب لسید الآنبیاء، و جمع الاحزاب و شهر االحراب، و هز السیوف فی وجه رسول الله صلی الله علیه و آله أشد العرب لله جحودا و أنکرهم له رسولاف و أظهرهم له عدوانا، و أعتاهم علی الرب کفرا و طغیانا.
ألا إنها نتیجة خلال الکفر، و ضب یجرجر فی الصدر لقتلی یوم بدر فلا یستبطیء فی بغضنا أهل البیت من کان نظره إلینا شنفا و شنآنا و أحنا و أضغاثا یظهر کفره برسوله، و یفصح ذلک بلسانه، و هو یقول فرحا بقتل ولده، و سبی ذریته غیر متحوب و لامستعظم:
لأهلوا و استهلوا فرحا
و لقالوا یا یزید لاتشل
منتحیا علی ثنایا أبی عبدالله، و کان مقبل رسول الله صلی الله علیه و آله تنکتها بمخصرتک قد التمع السرور بوجهک، لعمری لقد نکأت القرحة، و استأصلت الشافة، باراقتک دم سید شباب أهل الجنة، وابن یعسوب العرب، و شمس آل عبدالمطلب و هتفت
بأشیاخک، و تقربت بدمه إلی الکفرة، من أسلافک ثم صرخت بندائک.
و لعمری لقد نادیتهم لو شهدوک، و وشیکا تشهدهم و یشهدوک، و لتود یمینک کما زعمت، شلت بک عن مرفقها و جذت، و أحببت أمک لم تحملک، و أباک لم یلدک حین تصیر إلی سخط الله: و مخاصمک رسول الله صلی الله علیه و آله.
اللهم خذ بحقنا، و انتقم من ظالمنا، و احلل غضبک بمن سفک دماءنا، و نقض ذمارنا، و تقل حماتنا، و هتک عنا سدولنا.
و فعلت فعلتک التی فعلت و ما فریت إلا جلدک، و ما جززت إلا لحمک، و سترد علی رسول الله بما تحملت من ذریته، و انتهکت من حرمته، و سفکت من دمآء عترته و لحمته، حیث یجمع به شملهم، ویلم به شعثهم، و ینتقم من ظالمهم و یأخذلهم بحقهم من أعدائهم، فلایستفزنک الفرح بقتله، و لاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله أمواتا بل أحیاء عند ربهم یرزقون، فرحین بمآ آتاهم الله من فضله.
و حسبک بالله ولیا و حاکما، و برسول الله صلی الله علیه و آله خصیما و بجبریل ظهیرا، و سیعلم من بوأک و کنک من رقاب المسلمین أن بئس للظالمین بدلا، و أیکم شر مکانا و أضل سبیلا.
و ما استصغاری قدرک و لااستعظامی تقریعک، توهما لانتجاع الخطاب فیک بعد أن ترکت عیون المسلمین به عبری، و صدورهم عند ذکره حری، فتلک قلوب قاسیة، و نفوس طاغیة، و أجسام محشوة بسخط الله و لعنة الرسول، قد عشش فیه الشیطان و فرخ، و من هنالک مثلک درج و نهض.
و العجب کل العجب لقتل الأتقیآء و أسباط الأنبیآء، و سلیل الأوصیآء بأیدی الطلقآء الخبیثة، و نسل العهرة الفجرة، تنطف أکفهم من دمآئنا، و تتحلب أفواههم من لحومنا، و للجثث الزاکیة، علی الجبوب الضاحیة، تنتابها العواسل و تعفرها الفراعل، فلئن اتخذتنا مغنما لتجدننا و شیکا مغرما، حین لاتجد إلا ما قدمت یداک و ماالله بظلام للعبید.
فالی الله المشتکی و المعول، و إلیه الملجاء و المؤمل، ثم کدکیدک و اجهد جهدک، فوالذی شرفنا بالوحی و الکتاب، و النبوة و الانتجاب، لاتدرک أمدنا و لاتبلغ غایتنا، و لاتمحو ذکرنا، و لاترحض عنک عارها.
و هل رأیک إلا فند، و أیامک إلا عدد، و جمعک إلا بدد، یوم ینادی المنادی: ألا لعن الله الظالم العادی.
و الحمد لله الذی حکم لأولیآئه بالسعادة، و ختم لأصفیآئه ببلوغ الارادة و نقلهم إلی الرحمة و الرأفة، و الرضوان و المغفرة، و لم یشق بهم غیرک، و لا ابتلی بهم سواک، و نسئله أن یکمل بهم الأجر،و یجزل لهم الثواب و الذخر و نسئله حسن الخلافة، و جمیل الانابة، إنه رحیم ودود.
چون آنحضرت این خطبه بفصاحت و بلاغت و جزالت و هیبت و حجت بپای مرد یزید در جواب آن شعر را که مسطور شد بخواند و فرمان کرد تا ایشانرا بازگردانند.
اکنون بمعانی پاره ای الفاظ مشکله این خطبه ی مبارکه اشارت میرود.
»سوآی» تانیث أسوء است مانند حسنی که تانیث أحسن است و تواند بود که مصدر باشد و بجهت مبالغه موصوف به واقع شده، مانند بشری و بعضی گفته اند «سوئی» دوزخستف چنانکه حسنی و طوبی اسم بهشت است، یعنی دوزخ عاقبت ایشان باشد.
و این آیت وافی دلالت که در سوره ی روم و ضمن داستان کفار عجم و مغلوب شدن ایشان وحکایت عاد و ثمود و بلیات و هلاکت و انقراض آنمردم و وخامت عاقبت ایشان وارد است. در این مقام بر لسان مبارک حضرت صدیقه صغری دختر علی مرتضی سلام الله علیهما گذشته، و از اتیان در این موقع همی خواهد باز نماید که حالت یزید و اتباع او بیرون از کفار عجم و مشرکان عاد و ثمود نیست وهمچنین وخامت عاقبت و ندامت فرجام و تباهی و انقراض دولت و دودمان آنان نیز بمانند آنان است.
والبته جز این نباشد و در حقیقت از انقراض ایشان خبر میدهد و از بطلان آنها و بر حق بودن خودشان باز مینماید و از گردش روزگار آینده اخبار میفرماید:
و نیز از این آیه شریفه میرسد که عاقبت معاصی کفر است و نتیجه ی کفر و انکار
آیات یزدان نیران جاویدانیست، پس این آیه شریفه تحذیر از سوء خاتمت و هلاک عاقبت را متضمن است چه خدایتعالی تکذیب و استهزاء را عاقبت آنانکه «اساؤا السؤی» یعنی بد کردند و کافر شدند قرار داده است و معنی آیت مبارکه این است:
پس هست عاقبت و فرجام آنانکه بد کردند یعنی کافر شدند و بمعاصی ارتکاب جستند عقوبت یا خصلت یا نتیجه نکوهیده تر که عقوبت آخرتست، چنانکه در امم سابقه که عصیان ورزیدند نیز چنین بود، بسبب آنکه تکذیب کردند بآیات خدا و عبرت نگرفتند بدلائیل قدرت و بآیات خداوندی استهزاء میکردند.
»خطر» بفتح خاء معجمه و طاء مهمله بمعنی قدر و منزلت است «وشموخ» با شین و خاء معجمتین بلند شدن و خویشتن بزرگ داشتن.
»وشمخ» با نفه بفتح شین معجمه و میم و در آخر خاء معجمه یعنی تکبر ورزید و خود را بزرگداشت.
و «عطف یعطف» با عین و طاء مهملتین از باب ضرب یعنی میل کرد و «عطفا الرجل» یعنی هر دو جانبش و همچنین «عطفا کل شیء یعنی جانباه» و گفته میشود ثنی فلان عنی عطفه در وقتیکه اعراض نماید از تو.
»وجذل» بفتح جیم و ذال معجمه بمعنی شادی و شادمانی کردن و جذلان شادمان و شاد را گویند.
و «استیساق از باب استفعال بمعنی گرد آمدن شتر «واتساق» بمعنی ترتیب داشتن است و استوسق یعنی تجمع و استقام و اتسق یعنی اجتمع و «مهل» بفتح میم و هاء مهمله آهستگی است و گفته میشود مهلا یا رجل و یا رجال و یا امرأة یعنی امهل و چون با تو گویند مهلا در جواب میگوئی لامهل والله، لکن مگوی لامهلا والله و میگوئی ما مهل والله بمغنیة عنک شیئا.
»و أملیت له فی غیه» از باب افعال یعنی اطلت و چون بخدای نسبت دهند یعنی خدای مهلت داد او را و آیه شریفه مذکوره «ولایحسبن الذین کفروا» الی آخرها که بعضی از مفسرین و قراء مثل ابن کثیر و حمزه بخطاب میخوانند و تحسبن
قرائت مینمایند راجع به یهود و نصاری و مشرکان و منافقانست.
تو معنی ظاهر آن آنست که و نپندارند آن کسانیکه کافرند از یهود و نصاری و مشرکان و منافقان که آنچه مهلت میدهیم ایشانرا بهتر است برای نفوس ایشان از آنکه ایمان آورده بدرجه ی شهادت نائل شوند بدرستیکه ما مهلت میدهیم ایشانرا یعنی عمر ایشانرا در دار دنیا دراز میگردانیم و در عقوبت ایشان تعجیل نمیفرمائیم تا بیفزایند بر معاصی خود و ثبات گیرند در کیش باطل خود یعنی عاقبت امر ایشان ازدیاد معاصی باشد و مر ایشان را عذابیست خوار کننده و رسوا نماینده.
و در این آیه مبارکه حضرت زینب سلام الله علیها احوال آن مردم لئام را باز مینماید که حکم اینگونه مردم را دارند و نباید بمال و اقبال دنیا فریب بخورند بلکه این جمله اسباب ازدیاد غرور و سرور و مهلت یافتن ایشان برای افزودن معاصی و استحقاق شداید عذاب و عقابست و مخالفات این مردم زشت نشان را با شرک با یزدان توامان میگرداند.
و اما «طلیق» با طاء مهمله بر وزن امیر آن اسیری را گویند که رهایش فرمایند و به بندگی بازش ندارند و مملوکش نفرمایند.
و «طلقاء» بضم طاء و فتح لام و الف ممدوده آن جماعت را گویند که در روز فتح مکه معظمه که جملگی را اسیر کردند بشفاعت دیگران رها نمودند.
د رمجمع البحرین مسطور است که رسول خدای صلی الله علیه و آله در روز فتح مکه با مردم قریش فرمود»یا معاشر قریبش ما ترون أنی فاعل بکم» ای جماعت قریش رفتار مرا در حق خود چگونه گمان میبرید؟ گفتند خیر و خوبی می بینم چه برادری کریم و برادر زاده ی کریم باشی یعنی از تو که برادر و برادر زاده ی کریم ما هستی جز کردار نیک امیدوار نیستیم فرمود «اذهبوا فأنتم الطلقآء» براه خویش شوید همانا شما را از بند اسیری رها کردم و در جمله آن جماعت معویه و ابوسفیان و بعضی دیگرر بودند و آن جماعت را که از قریش رها کردند طلقآء گفتند و آنان را که از ثقیف آزاد کردند عنقاء نامیدند و طلیق واحد طلقآء و فعیل بمعنی مفعولست و آن اسیر را گویند که
رهایش سازند و در حدیث وارد است «الطلیق لایورث» و از این عبارت پستی رتبت و مقام چنین مردم معلوم میشود چه با مملوک بیک عنوان هستند.
و از این عبارت مشهود میشود که یزید و آباء او دارای چه منزلت هستند و با این حالت چگونه وارث خلافت خواهند بود، ابن اثیر نیز در نهایة باین مطلب اشاره کندو گوید اینکه قریش را طلقاء و ثقیف را عنقاء گفتند برای امتیاز میان این دو طایفه است و قریش را طلقاء خوانند تا بهتر از عنقاء باشد چه عنقآء آزاد کرده شدگان باشند اما طلقاء بمعنی رهاشدگان باشد، هر چند در این مسئله و در این مقام هر دو طایفه درمعنی یکسان هستند چه هر دو را اسیر کرده رها فرمودند و برای هر دو حکم مملوکیت و رقیت باشد.
و اما «خدر» بکسر اول بمعنی پرده و بیشه شیر، و مخدره زن پرده نشین ولیث خادر شیر در بیشه را گویند و تخدیر مصدر باب تفعیل بمعنی در پرده داشتن است.
و اما «حرایر» بفتح حاء مهمله جمع حره بمعنی آزاده و آزاد است حره خلاف أمة است و جمعش حرائر است.
و اما «سبایا» جمع سبی بفتح سین و یاء مشدد زن و مرد اسیر را گویند و «سبی» بفتح سین و سکون باء موحده آن کسی است که اسیر گردانند و جمع آن سبی بضم سین و تشدید یاء مثناة تحتانی میباشد و «هتک الستر و غیره» از باب ضرب یعنی درید پرده را.
و حدا بالابل حدوا و حداء بر وزن غراب با حاء و دال مهملتین یعنی شتر را براند و برایش بسرود تا بر راه نوشتن و شتاب گرفتن انگیزش یابد و از این است که فرموده اند زاد المسافر الحداء و الشعر ما کان لیس فیه الخنا (3) یعنی فحش و اینکه فرمود ساکن الدنیا یحدی بالموت بنابر تشبیه است و در دعاء وارد است تحدونی علیها خلة واحدة یعنی تبعثنی و تسوقنی علیها خصلة واحدة و حادیین شب و روز را
گویند گویا مردمان را در سیر بقبور خودشان میرانند مثل آنکس که ابل را تغنی کند و راه سپار گرداند و در این کلام حضرت صدیقه صغری که میفرماید تحدو بهن الاعداء یعنی تسوقهن سوقا شدیدا.
و «استشرف الشیء» از باب استفعال بمعنی این است که نظر برکشید تا بدان بنگرد و از این کلام مبارک باز نموده آید که آن جماعت بنظاره ایشان جسارت کردند و نظر بر افراختند نه اینکه ایشانرا بصورت دیده باشند یا توانند دید.
و «منهل» بفتح میم و سکون نون و فتح حاء بمعنی مشرب و شرب و موضعی است که در آن مشرب باشد و بمعنی منزلی است که در بیابان باشد و منقل بر وزن مقعد آن راه را گویند که در کوه باشد.
و «لفظه» با ظاء معجمه از باب ضرب و سمع بمعنی افکندنست فهو ملفوظ و لفیظ و بالکلام نطق.
و فاه و فوه بضم وفیه بکسر و فوهه و فم بجمله مساوی باشند و بمعنی دهان هستند و جمع آن افواه و افهاه است یا اینکه واحدی برای آن نیست چه اصل فم فوه بوده است ها را حذف کرده اند چنانکه از سنه حذف نموده اند و او حرفی متحرک بجای ماند و چون متحرک و ماقبل آن مفتوح بود واجب آمد که بالف مبدل آید و چون تبدیل نمودند فا گردید و چون اسمی بر دو حرف که یکی تنوین باشد یافت نمیشود لاجرم حرفی که مشاکل آن باشد بآن تبدیل نمودند و آن میم است لاجرم فم گردید چه و او و میم هر دو شفوی هستند.
وبطوء از باب کرم بطوءا بضم باء موحده و بطاءا بمعنی درنگ و ضد سرعتست و استبطاء طلب درنگ نمودنست.
و «شنف له» از باب فرح یعنی ابغضه و تنکره و شنف بتحریک بمعنی بغض و کینه وری است.
و «شنأه» از باب منع و سمع یعنی دشمن داشت او را و مصدر آن شنأ بحرکات ثلاث در اول و شنائه بر وزن سحابه و مشنأ بر وزن مقعد و مشناة بزیادتی هاو مشنوه
بضم نون و شنآن بر وزن رمضان و بر وزن سکران میآید.
و «إحنه» بکسر همزه بمعنی حقد و غضب است و جمعش بر وزن عنب است و در حدیث وارد است «وفی قلوبکم البغضآء و الاحن«.
و «ضغن» بکسر ضاد و سکون غین معجمتین بمعنی حقد و بغض است و ضغن از باب فرح یعنی کینه وری نمود و اضغان جمع آنست و از این است قول خدای تعالی «یخرج اضغانکم«.
و «اثم» بکسر همزه و سکون ثاء مثلثه بمعنی گناه است و هم بمعنی خمر و قمار و بجاآوردن آنچه روانیست و اثم بر وزن علم یعنی گناه و رزید فهو آثم و أثیم بر وزن کامل و امیر و أثام بر وزن شداد و اثوم بر وزن صبور است و تاثم بمعنی توبه و بازگشت از گناه است.
و «شل» بفتح شین و تشدید لام بمعنی راندنست و شلل بفتحتین تباهی دست است و اشلها الله در مقام نفرین گویند و گفته می شود لاتشلل و لاتکلل و در مقام ضرورت لاتشل گفته میشود و اصل در کلمه ادغامست و فک ادغام هم جائز است مثل لاتمدن عینیک و مثل و لاتمنن تستکژ.
و «نحو» بفتح نون و سکون واو بمعنی قصد و آهنگ است و انتحاء از باب افتعال بمعنی اعتماد و میل بهر سوی است.
و «ثنایا» بفتح ثاء مثلثه جمع ثنیه است که دو دندان پیش باشد.
و «نکت» بفتح اول بمعنی زدن چوب میباشد برزمین چنانکه نشان بماند.
و «مخصره» بروزن مکنسة آن چیزیست که چون عصا بر آن تکیه کنند و ملوک و خطباء در حال خطاب بدان اشارت نمایند و عبدالله ابن انیس را ذو المخصرة لقب کرده بودند چه رسول خدایش مخصره عطا کرد و فرمود تلقانی بها فی الجنة.
و در بعضی نسخ نوشته اند یضرب ثنا یا الحسین بالمقرعة و «مقرع» بکسر و سکون ما یقرع به الدابة و قرع ناقته یعنی ضربها بالسوط و قرع رأسه بالعصاء و قرعنه بالمقرعة یعنی ضربته بها.
و «نکأالقرحه» از باب منع یعنی فشرد دمل و ریش را پیش از آنکه رسیده باشد و تراشید آنرا و استیصال از باب استفعال قطع کردن از بیخ است.
و «شافه» بمعنی آن قرحه و زخمی است که در زیر قدم درآید و داغ نمایند و چون قطع شود صاحبش بمیرد و حضرت صدیقه صغری صلوات الله علیها از اینکلام باز مینماید که از این کردار نابهنجار که از کمال شقاوت و ضلالت و غوایت بپای بردی و از راه حقد و جهل ظاهر ساختی تدبیری در اصلاحش نیست و علاجی برایش متصور نباشد و تا دامان قیامت نشانش بر جای است.
و «هتف الحمامه» از باب ضرب یعنی صدا کرد کبوتر و هتف به هتافا بضم هاء یعنی صدا کرد باو و هتف بی هاتف ای صایح.
و «وشک الامر» از باب کرم یعنی شتاب کرد مثل وشک از باب تفعیل و وشیک یعنی سریع واهلوا و استهلوا یعنی آواز برکشیدند و خواستار بانگ برکشیدن شدند و فریت جلدک یعنی شکافتی پوست خود را.
و «جز» بفتح جیم و زاء مشدده معجمه بمعنی بریدنست و جز از ازهر چیزی است که بریده باشند و «لحمة» بمعنی قطعه از گوشت و بضم اول بمعنی خویشی است.
و «شمل» بفتح شین معجمه و سکون میم بمعنی جمع و انبوه است و جمع الله شمله ای ما تشتت من امره و فرق الله شمله یعنی ما اجتمع من امره چنانکه در دعاء وارد است اسئلک رحمة تجمع بها شملی ای ما تشتت من اموری و تفرق و گویند ذهب القوم شمالیل گاهیکه پراکنده بروند و شما لیل بمعنی شیء اند کست و این لغت از اضداد است و لممت شعثه از باب قتل یعنی اصلحت من حاله ما تشتت و تشعث چنانکه در دعا وارد است اللهم المم به شعثنا.
و «شعث» بتحریک بمعنی انتشار امر است گفته میشود لم الله شعتک یعنی جمع امرک المنتشر و حضرت صدیقه صغری بعد از این کلمات باین آیه شریفه استشهاد میجوید «ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیآء عند ربهم یرزقون فرحین بما آتیهم الله من فضله» و متمم آن این است «ویستبشرون بالذین لم یلحقوا
بهم من خلفهم الا خوف علیهم و لا هم یحزنون یستبشرون بنعمة من الله و فضل و أن الله لایضیع اجر المحسنین.
از ابن عباس و ابن مسعود و جابر رضی الله عنهم منقول است که حضرت رسول صلی الله علیه و آله با اصحاب خویش فرمود چون برادران شما روز جنگ احد شهید شدند، خدای تعالی روح ایشان را در اجواف مرغان سبز بال جای داد که در هوای بهشت طوف کنند و بر شاخ های طوبی آشیانه سازند و از جویبار فردوس آب نوشند و مطعومات بهشت خورند و بهنگام استراحت مقیل ایشان قنادیل زرین است که در سایه ی عرش آویخته و ایشان میگویند خداوندا یاران و برادران ما را که خبر دهد از این دولت که ببافته ایم تا رغبت ایشان بجهاد و اجتهاد در آن افزون گردد خدایتعالی برای تعریف حال ایشان این آیت وافی دلالت فرو فرستاد.
و مؤید این روایت است خبر ماثور و متواتر از رسول خدای صلی الله علیه و آله که در پاره ای جعفر بن ابیطالب گاهیکه در غزوه موته شهید شد فرمود «رأیته له جناحان یطیر بهما مع الملائکه فی الجنة» و معنی ظاهر آیه شریفه آنست مپندار ای محمد یا ای آنکه قابل خطاب هستی مپندار و نافع و ابن کثیر و ابو عمرو و کسائی یحسبن بغیبت خوانده اند.
یعنی باید که پندار نکنند آنانرا که در راه خدا مقتول شده اند مردگان هستند یعنی ایشانرا مانند سایر مردگان که بدون عز شهادت فوت شده باشند ندانند بلکه ایشان زندگان باشند نزد پروردگار خود و در پیشگاه او تقرب دارند و بدستور زندگان روزی داده شوند از میوه های بهشت و مطعومات و مشروبات جنت در آنحال که شادمان باشند بآنچیزیکه عطا کرده است خدای بایشان از فضل خود که رضا و خشنودی او سبحانه است که بر تمامت عطایا تفوق دارد و یا شرف شهادت و فوز بزندگانی جاویدانی و تقرب بدرگاه یزدانی و تمتع به نعیم سرمدی و نعمات دیگر.
در تفسیر کبیر مسطور است که چون جواهر قدسیه را بانوار الوهیه شوقی
پدیدار آید ذوات ایشانرا بلمعات معارف ربانی مستنیر گردانند و یرزقون اشاره بآنست که پس از آن بمنبع نور و مصدر رحمت ناظر شوند و فرحین اشارت بآن کند که بحسب واقع سرور و ابتهاج از این بر افزون نتوانند بود که این جماعت پیوسته منظور نظر الهی و آنافآنا معطوف بعطوف پادشاهی و بر مسند «فیها ما تشتهیه الانفس و تلذ الاعین» متلذذ بلذات و نعمتهای نامتناهی باشند و مسرور میشوند بآنان که هنوز بایشان پیوسته نشده اند از پس ایشان.
یعنی نیک حال و شادانند به بشارت یافتن از آنکه خویشاوندان و برادران دینی آنها بدرجه ی شهادت رسند و بایشان وصول یابند و در آن کرامت با ایشان شریک شوند و اینکه هیچ ترس و بیمی از آنچه در پیش دارند ندارند و بر مفارقت از دوستان این جهانی اندوهمند نشوند شادی میکنند این شهدا برحمتی که از حضرت احدیت برایشان فائز شده بسبب پاداش عمل ایشان و افزونی بر آن نعمت زیاده بر قدر استحقاق ایشان و باینکه خدای ضایع نمیفرماید مزد مؤمنان موحد مجاهد را.
در انوار التنزیل مسطور است که این آیه مبارکه دلیل بر آنست که انسان غیر از هیکل محسوس است بلکه جوهریست مدرک لذاته که دستخوش فنا نمیشود و بخراب شدن این کالبد عنصری ناچیز نمیگردد و التذاذ و موقوف به بدن نیست چنانکه این آیه شریفه «النار یعرضون علیها غدوا او عشیا» که در آل فرعون وارد شده و کلام غیر الانام «أرواح الشهدآء فی أجواف طیر خضر، ترد أنهار الجنة، و تأکل من ثمارها، و تأوی فی قنادیل معلقة فی ظل العرش» مؤید این است.
و آنانکه منکر این هستند و گمان چنان برند که روح عرض است و تنعم آن بروجه استبداد و استقلال محالست میگویند مضمون احیاء عند ربهم الی آخره در رستاخیز وقوع یابد و وصف ایشان باین صفت در زمان حال برای تحقق و قوع و نزدیکی آنست و یا این است که مراد باین احیاء بذکر جمیل ایشانست در صفحه
روزگار با اینکه زنده اند بایمان.
اما اصح آنست که ایشان بعد از شهادت زنده و مرزوق هستند چنانکه در زمان حیات بودند چه روح جسمی رقیق و هوائی ماخوذ از ریح است چنانکه در خواب از بدن مفارقت کند و باز مراجعت گیرد و ظواهر قرآن و احادیث مذکوره و دیگر اخبار و احادیث بر این مطلب دلالت کند و در این کتاب لوازم تحقیق و تدقیقی که بیایست و در خور این امر است مذکور است(4)
و حضرت صدیقه صغری از استشهاد باین آیه ی شریفه باز مینماید که حکم آنانکه در این واقعه هایله بعز شهادت نائل شدند با آنانکه در بدایت اسلام و قوت کفر شهادت یافتند و در رکاب پیغمبر جهاد ورزیدند خواه در وقعه ا حد یا بدریا بئر معونه چنانکه مفسرین باین جمله اشارت کرده اند و فتنه عظیمیکه ابوسفیان در افکنده و جمعی از مسلمانان و مؤمنان را تباه ساخته بود و فتنه او را خاموش کردند واسلام نیرو گرفت و کفر مضمحل گشت مساویست، و هم اکنون تو که یزید پسر معویة بی ابی سفیان هستی و خواستی چون پدر وجدت دین اسلام را ناچیز و بنیاد کفر را قوی گردانی و سید الشهداء پسر فاطمه دختر رسول خدای برای قوت اسلام از خویشتن و فرزند و اقربای خویشتن بگذشت و دین خدای را ثابت گردانید.
و اگر چنین نکرد و این بلیت بر خویش نخرید و بمیدان شهادت ندوید و کار بصلح و سکوت افکنده بالمرة دین اسلام مضمحل شدی و جهانیان گفتندی اگر ایشان بر حق هستند و دین خود را بر حق میدانند این سکوت و سکون و قناعت و عزلت چیست، لکن چون چنین کردند همه گویند حق خویش خواستند و بنی امیه با ایشان ظلم کردند و حقوق و منصب ایشان را بستم بردند و مسند خلافت را غصب کردند.
چه اگر جز این بودی فرزند پیغمبر خویشتن را در چنین خطر نیفکندی و آن مردم لئام برای حطام بی دوام این جهان نکوهیده فرجام خون فرزند خیرالانام را
بریختند و آل الله را اسیر ساختند.
و حضرت صدیقه صغری در این استشهاد باز نمود که یزید در خمود مشعل اسلام چون جدش ابوسفیان تجدید عهد گرفت و سیدالشهداء در ارتفاع لوای دین مبین چون جدش محمد و امیرالمؤمنین صلی الله علیهم اجمعین جهاد ورزید و این شهادت و بلیت را برای بقای دین حضرت احدیت و رضای خالق بریت بر خود سهل گرفت و آن درجات دریافت که جدش و پدرش دریافتند.
پس شهادت آن حضرت نه برای هوای سلطنت و ریاست ظاهریه و در افتادن به تهلکه است و اکنون که شهید شدند نه چون دیگر مردگان هستند بلکه چون شهیدان اسلام و حامیان دین خیر الانام «احیاء عند ربهم یرزقوم و در ارتفاع کلمه دین و انقطاع رشته کفر و دریافت رضوان یزدان «فرحین بما آتاهم الله من فضله» ابدالابدین باشند، جانی دادند وجهانی را جان بخشیدند و از نعمتی زائل چشم پوشیدند و بدولتی باقی واصل شدند و اگر چند بجمله شهید شدند نسل ایشان تا قیامت بپایید و نام ایشان زینت فرش و عرش گردید و اگر آنانرا بکشتند چنان عرصه تباهی و زوال را در نوشتند که از پس مدتی اندک اثری از نام و نشان و نسل و فرزندان ایشان نماند واگر نامی بماند بالعن توأمان است و اگر یادی بماند باطعن همعنان الالعنة الله علی القوم الظالمین و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون.
کجایند تا بنگرند چگونه ذریات طاهره ایشان مشاعل فروزان مردم جهان هستند و مشاهد مقدسه ایشان لمعات جلال بعرش خداوند ذوالجمال میرساند تا معنی «یریدون لیطفئوا نوار الله بافواههم و الله متم- نوره و لو کره الکافرون» را باز دانند بالجمله عنان قلم را بآنچه در آن اندریم باز رانیم و بالله التوفیق و منه الاعانة.
»سول» باسین مهمله و تشدید و او از باب تفعیل یعنی زین و قول خدای سولت لکم انفسکم یعنی زینت لکم آنگاه حضرت صدیقه صغری باین آیت اشارت فرماید «واذقلنا للملائکة اسجدوا لادم فسجدوا الا ابلیس کان من الجن ففسق عن امر ربه افتتخذونه و ذریته اولیآء من دونی و هم لکم عدو بئس للظالمین بدلا«.
بیاد آور آنوقتی را که فرشتگانرا فرمان کردیم که سجده کنید آدم را پس جمله ملائکه سجده کردند مگر شیطان که از قوم بنی الجان بود و باین علت که از آن قوم بود بیرون رفت و از فرمان پروردگار خود، آیا بعد از آنکه عدوان شیطان با شما نمایان گشت فرا میگیرید او را و فرزندان او را دوستان بجز از من که آفریدگار شما هستم یعنی ایشانرا دوست و مطاع میگیرید و در من که آفریدگار شما هستم عصیان میورزید با اینکه شیطان و ذریه او مر شما را دشمنانند، بد است مر ستمگاران را ابلیس و ذریه او بدلی از خداوند.
و جناب زینب خاتون بعد از آن آیه باین آیه اشارت فرماید «حتی اذا رأوا مایوعدون إما العذاب و اما الساعة سیعلمون من هو شر مکانا و اضعف جندا»
این آیه در حق مشرکان عرب وارد شد و ظاهر معنی چنانست که تا وقتی که بنگرند آن چه بیم کرده میشوند بدان و آن یا عذابست در دنیا بقتل واسر و غلبه اسلام برایشان یا روز قیامت بمشاهده انواع خزی و عذاب و نکال پس زود باشند که بدانند یعنی معاینه بنگرند این را که کیست آنکه بدتر است از این دو گروه از حیثیت جا و مکان و کیست ضعیف تر از روی سپاه.
یعنی دوستان و مددکاران، چه جای مؤمنان در درجات جنان و ماوای ایشان از درکات نیران و یار و مدد کار اهل ایمان خدای و فریشتگان و پیمبران و یاور مشرکان هیچکس نباشد چنانکه خدای فرماید و ما للظالمین من انصار«.
و حضرت صدیقه صغری در این جمله شان و مقام و وخامت عاقبت یزید و آن کس که او را بولایت عهد برکشید معین میفرماید و نیز از ضعف و زوال ایشان و دولت و سلطنت ایشان وعذاب و نکال ایشان خبر میدهد و عاقبت انجام و نیروی اهل حق را مکشوف میفرماید.
و»عبرة» بفتح عین مهمله و سکون باء موحده بمعنی اشک باریدن است یقال عبر الرجمل از باب علم فهو عابر و عبران و هی عبری و عابر ایضا.
و»حرة» بکسر حاء مهمله و تشدید راء مهمله بمعنی تشنگی و افروختگی
حران تشنه حری زن تشنه.
و «نطف الماء» با طاء مهمله از باب ضرب و نصر نطفا و نطافا بفتح اول در هر دو یعنی روان شد آب و: تحلب العرق و انحلب ای سال.
»جبوب» بضم جیم و باء بمعنی زمین درشت و گفته اند بمعنی روی زمین است و ضاحیه با ضاد معجمه و حاء مهمله زمین آفتاب تابیده را گویند از کلام ایشان است مکان ضاح ای بارز للشمس گفته میشود: فلان انتاب القوم: ای اتاهم مرة بعد اخری.
و «عسلان» بفتح عین و سین مهملتین پویه و دویدن گرگ و مردم است یقال ذئب عاسل و جمع آن عسل و عواسل است و هم عاسل گرگ را گویند و جمعش عواسل باشد و در نسخ مختلفه: تعقرها امهات الفراعل با عین مهمله و قاف و تعفرها الفراعل با عین مهمله و فاء بدون لفظ امهات و یقفوها الفراعل با قاف و فاء و واو و یعفوها امهات الفراعل با عین وفاء و واو.
اما «عقر» با عین مهمله مضمومه و قاف بمعنی جراحت و زخم است و بمعنی خستن و رنج کردن است و کلب عقور یعنی سگ زخم زننده.
و «عفر» بفتح عین و سکون فاء بمعنی خاک آلوده کردن و درخاک غلطانیدن مثل تعفیر از باب تفعیل و عفیر گوشت بآفتاب خشک کرده است و گفته میشود قفیت علی اثره بفلان ای اتبعته ایاه و قفوته قفوا وقفوا یعنی تبعته.
و «عفاء» بفتح عین مهمله و فاء و الف ممدوده بمعنی خاک و ناپدید شدن ونیست گردیدن و عفا المنزل و تعفی یعنی کهنه و مندرس شد و عفت الریح المنزل و عفته ای درسته لازم و متعددی هر دو استعمال شود و فلان تعفوها الاضیاف و همچنین تعفیه الاضیاف ای تنزله.
و در این جمله این لغت اخیر انسب مینماید چه کنایت از آنست که ایشان را جز وحوش بیابان یار و ندیم نیست زیرا که اگر بمعانی دیگر لغات برویم و بگوئیم حیوانات آن اجساد را در خاک پنهان کردند یا ناچیز ساختند با شأن شهداء و دفن
ایشان و تافتن آفتاب بر ابدان مطهره ایشان و صدور اغلب اخبار بعید خواهد بود و فرعل بضمتین بچه کفتار است و فراعل جمع آنست و در مثل وارد است اغزل من فرعل و هو من الغزل و المعاشقه و نیز حکایت کنند که چون کفتار را بر لاشه کشتگان عبور افتد سرور گیرد و از کمال سرور نیش بر گشاید چنانکه گوئی خندانست.
و»معول» با میم و عین مهمله و واو مفتوحه مشدده بمعنی مستعان است یعنی آن کسیکه از او اعانت جویند.
و»جهد» بضم و فتح جیم بمعنی توانائی و کوشش و اجهد جهدک فی هذاالامر یعنی ابلغ غایتک و بمعنی رنج است گفته میشود جهدد ابته» و أجهدها گاهیکه افزون از نیروی آن بر آن حمل نمایند و رحضه از باب منع یعنی شست آنرا مثل ارحضه و آن شسته شده را رحیض و مرحوض گویند با فاء مهمله و ضاد معجمه.
و «فند» بفتح فاء و نون و در آخر دال مهمله بمعنی سستی رای و دروغ گفتن و خرف شدن و تفنید از باب تفعیل نکوهیدن و بضعف رای نسبت کردنست و گفته میشود «شمل مبدد» با هر دو دال مهمله یعنی پریشان و پراکنده و «تبدد الشیء» یعنی تفرق و جمعک إلا بدد: یعنی واحد بعد واحدای له نهایة و انقطاع و بدبد الله عظامه یوم القیمة: فرقها و فی الدعآئ علی الکافرین والمنافقین «واقتل اعدائهم بددا» بکسر باء جمع بدة است که حصه و نصیب باشد ای اقتلهم حصصا مقتسمة لکل واحد منهم حصة و نصیبة و بفتح نیز روایت شده ای مقربین بالقتل واحدا بعد واحدا.
و اما «اصدران» دو عرق ورک هستند میان صدغین و صدغ بضم صاد مهمله و بعد از دال مهمله ساکنه غین معجمه ما بین چشم و گوش است و گویند جاء یضرب أصدریه یعنی آمد در حالیکه فارغ بود و ابن اثیر در نهایه گوید که در حدیث وارد است یضرب أصدری یعنی منکبیه و هم اسدزیه با سین مهمله و زای معجمه گفته اند ای عطفیه و منکبیه یضرب بیدیه علیهما و هو بمعنی الفارغ و نیز اسدریه با سین و راء مهملتین آمده است.
و «حمیم» با حاء بمعنی خویشاوند باشد و در بعضی نسخ حمی نیز مرقوم است که بمعنی آن کس باشد که دفع کند چیزی را از کسی و نگاهبان شود.
و «عتو» بضم عین مهمله و تاء فوقانی و واو مشدده بمعنی درگذشتن از حد واندازه است «جحود» بر وزن سرور بمعنی انکار ورزیدن حق کسی است با اینکه بحق او عالم باشند گفته میشود جحده حقه و بحقه از باب منع جحدا و جحودا یعنی انکره مع علمه بثبوته.
و طاش یطیش با طاء مهمله از باب ضرب یعنی سبک شد گفته میشود: رجل طیاش یعنی سبک و طیش بمعنی بیرون شدن عقل و خرد و گذشتن تیر است.
و «مذروان» بکسر میم و سکون ذال معجمه و راء مهمله بمعنی اطراف ألیه و سرین است و واحدی ندارد و مذروان از کمان هر دو سوی وتر است و گفته میشود جاء ینفض مذرویه یعنی آمد و می افشاند اطراف سرین را و این کنایت از آنست که ستمگر و بیم کننده آمده است.
و «نفضه» با فاء و ضاد معجمه بر وزن بسره و رطبه بمعنی لرزه و رعده ایست که از تب پدید آید و نفض الثوب یعنی افشاند جامه را تا افشانده شود.
»هز» با هاء و زاء معجمه مشدده از باب نصر یعنی جنبانید و سیف هزهاز یعنی جنبان «ضب» با ضاد معجمه و باء موحده مشدده بمعنی کینه است گفته میشود «یجرجر فی بطنه نار جهنم ای یحدر فیه نار جهنم«.
و «حوب با حاء مهمله بمعنی گناه و تحوب از باب تفعل بمعنی تأثم و توجع و تحزن و بازگشت از گناه است و تهلل وجهه و استهل یعنی رویش از شادی درخشان شد و اهل المعتمر گاهیکه صوتش را به تلبیه بلند کند.
و «یعسوب» با عین و سین مهملتین بر وزن یعقوب بمعنی سید و رئیس و مقدم و بزرگ قوم است و «جذ» با جیم و ذال معجمه و «جز» با جیم و زای معجمه هر دو بمعنی قطع است.
و «سدل» بفتح سین و دال مهملتین پرده ی که پیش هودج کشند سدول اسدال سدائل جمع آنست و از این کلام میرسد که مقصود از هتک پرده حشمت همین پرده است.
و «حمی ذمار» بکسر یعنی آنچه سزوارا بود نگاهداشت آن بر مرد و استفزاز با هر دو زای معجمه سبک شدن از چیزی و تبوأت منزلا یعنی در آنجا فرود شدم و بوأت لرجل منزلا یعنی مهیا کردم و «انتجاع» با جیم وعین مهملة بمعنی انتفاعست.
و «محشوة» مثل مدعوة یعنی مملوة و آکنده و عاهر با عین مهملة بمعنی زانی و عهره زانیه.
و معنی این خطبه شریفه چنین است که پس از ستایش خدا و نیایش رسول رهنما حضرت صدیقه صغری بحکم آیه مبارکه که باز نمود که یزید و تابعان آن پلید که ناپروا بکارهای ناروا و مخالفت امر خدا و قتل فرزند زهرا و اسر ذریه رسول مصطفی و علی مرتضی جسارت ورزیدند و آیات یزدان را انکار نمودند بازگشت ایشان بآتش نیران و جهنم جاویدان خواهد بود.
آنگاه میفرماید ای یزید آیا چنان گمان میبری – یعنی نه مطابق واقع و حقیقت باشد، بلکه مخالف آن است- گاهیکه اقطار زمین و آفاق آسمانرا بر ما تنگ آوردی و ما را چون اسیران از شهر بشهر و دیار بدیار راهسپار داشتی: این خود هون و هوانی است که از حضرت یزدان ما را همعنان گشته و کرامت و امتنانی است که تو را توامان گردیده از بهر تو حشمت و کرامتی و در حضرت خداوند عظمت مقام و مرتبتی است؟ و از اینروی به تکبر روی و خویشتن را بزرگ شماری و بینی پرباد کنی و باینکه مملکت دنیا از بهر تو صافی وسلطنت ما بتو مخصوص آمد شادمان و فرحان میلان و جولان گیری.
نه چنین است که میدانی چندی از این مرکب غرور و غفلت فرود شو و از این باده سرور و نخوت بهوش آی و از روی جهل و ضلالت این چند سبک و متمایل مشو مگر فراموش کردی قول خدایرا که «گمان نکنند آنانکه کفر ورزیدند و سر از
فرمان برتافتند و پیغمبران و برگزیدگان یزدان بمخالفت رفتند و سرکشی ورزیدند و روزی چند در این جهان جهنده و کیهان فریبنده درنگ یافتند و دچار عذاب و عقاب نیامدند که این تأخیر کیفر برای ایشان خیر و خوبی است بلکه این مهلت از آن بایشان دادیم تا بر گناه بیفزایند و بعذابی خوار نمایند گرفتار شوند.
یعنی حالت تو ای یزید نیز چون آنجماعت باشد. آیا از روی عدل و داد و نصفت و اقتصاد است ای پسر طلقا و فرزند آزاد شده ها که زنان و کنیزان خود را از پس پرده داری و دختران رسولخدای صلی الله علیه و آله را اسیروا شهر بشهر بگردانی و ستور احتشام و خدور با احترام ایشانرا نادیده انگاشتی و در مناهل و مناقل و اماکن و منازل بتاختی و انظار دور ونزدیک و پست و بلند را برایشان برگماشتی ور حال(5) ایشانرا از رجال خالی داشتی و پرستار برای ایشان نگذاشتی.
و اینجمله کار و کردارهای نااستوار که از تو پدیدار گشت همه از روی سرکشی و نافرمانی خدای و منکر شدن رسول او و دفع دادن آنچه را که رسولخدای از حضرت خدای بیاورده باشد و اینهمه افعال نکوهیده واعمال ناشایسته از تو هیچ عجب نباشد و چگونه امید مهر و عطوفت میرود از آنکس که جگر شهیدانش از دهان نماینده و گوشتش از خون شهداء روینده و با سید انبیاء آتش حرب برافروزنده و بجنگ آنحضرت لشگرها فراهم کننده و بر روی مبارکش تیغ برکشنده و در انکار خدا و رسولخدا و عداوت با پیغمبر و کفر و طغیان با حضرت داور از تمامت عرب شدیدتر باشد جز نتیجه خلال کفر و کینه کهنه که از دیرین روزگار بسبب کشتگان روز بدر در دل نهفته و آن آتش در کانون خاطر بینباشته چه نماینده باشد.
کنایت از آنکه از پسر هند جگر خواره چه بهر توان خواست و چگونه در خصمی ما اهل بیت درنگ و خودداری تواند کرد آنکس که دیده اش را بر بغض و عداوت و ضغن و حقد و خصومت ما برگشوده آنگاه بدون اینکه از آنچه کرده و میکند بتوبت و انابت باشد یا چنان گناهی بزرگ را عظیم شمارد شعری باین قبح و
شناعت انشاد کند:
وأهلوا واستهلوا فرحا
ثم قالوا یا یزید لاتشل
ایکاش آباء و اجداد و مشایخ من که در روز وقعه بدر و مقاتلت با رسولخدای کوششها میورزیدند و برای تقویت کفر زحمتها بر خویش می نهادند و از اینروی رنجها بردند و تعبها کشیدند تا با کمال بغض و کین آنحضرت بقتل رسیدند، یا با حسرت و ضجرت بمردند، حاضر بودند و این روز را میدیدند که چگونه آن کینه دیرینه بجستم و جگر پیغمبر را از خون پسرش بخستم و ال بیتش را اسیر و ذلیل ساختم، آنگاه با روی درخشان شادی کنان و خرم و خورسند زبان بآفرین برگشادند و آواز فرح و سرور برکشیدند و همیگفتند ای یزید شل نشوی.
بالجمله میفرماید با اینکه چنین کار بکردی و پسر رسول خدایرا بکشتی جرم و جریرتی نشمردی و بر کفر ونفاق برافزودی و چنین شعر را در میان جماعت و حضور اهل بیت رسالت قراءت کردی و اینکار نابهنجار را با جسارت ورزیدن و با دندانهای مبارک حضرت ابی عبدالله صلوات الله علیه قضیب و چوب آشنا ساختن انبار داشتی با اینکه بوسه گاه رسول خداوند بی نیاز و سید جوانان اهل بهشت بود و با این جسارت رخان از نشان شادی و سرور فروزان ساختی.
وچگونه چنین نگوئی؟ قسم بجان من که از اینکه از خون سید جوانان بهشت و پسر بزرگ و رئیس عرب و آفتاب آل عبدالمطلب و ذریه رسولخدای صلی الله علیه و آله دمل را نابهنگام پوست برداشتی و برشکافتی و قرحه ی شافه را که بر بدنش موجب تباهی صاحبش میباشد از بیخ و بن برآوردی وبریختن خون او باسلاف کافر خود تقرب خواستی و باشیاخ خود بانگ برکشیدی و ایشانرا ندا برآوردی کاش بودند و اینکار و کردار تو را میدیدند.
همانا اگر ایشان حاضر نشدند تو بزودی بایشان میرسی و مورد و مکان ایشانرا دریابی، و چون بروزگار ایشان دچار شدی و آن عذاب و عقاب دریافتی دوست همیخواهی داشت که دست تو همانطور که میخواستی و میگفتی از مرفق شل و جدا
کردد و گنگ بودی و آنچه گفتی نگفتی و آنچه کردی نکردی ودوست همیداری که از پشت پدر بزهدان مادر نیفتادی تا باین درکات وعقوبات باز نگشتی در آن هنگام که بسخط یزدان و مخاصمه رسول خداوند جهانیان نگران کردی.
آنگاه فرمود بار خدایا حق ما را از ستمکاران بستان و انتقام ما را از آنان که بر ما ظلم نموده اند بکش وآنانرا که خون ما و دوستان و یاوران وحمایت ورزان و نگاهبانان ما را بریختند دست فرسود غضب خویش فرمای.
سوگند با خدای ای یزید نشکافتی مگر پوست خود را، و نبریدی مگر گوشت خود را و زود است که با آن بارها وزر و وبال و احمال معاصی که از ریختن خون ذریه پیغمبر و هتک حرمت او در عترت او و آنانکه پاره ای گوشت بدن او هستند بر خویش برنهاده بروی درآئی گاهیکه خدای آن جماعت پراکنده را فراهم و جمع کرده و حقوق ایشانرا اخذ فرماید پس اکنون از این شادی و شادمانی سبک عنان مباش و گمان مبر آنانرا که در راه خدای شهید شده اند چون دیگر اموات مردگان باشند، بلکه ایشان زنده و در حضرت پروردگار بهر گونه نعمت مرزوق و بفضل و فزونی خدای در حق ایشان شادان هستند.
و کافیست ترا ای یزید که خدای ولی و حاکم و رسولخدای خصیم و داور و جبرئیل ظهیر و یاور باشد و زود باشد که بداند آنکس که کار ملک از بهر تو بیاراست و برگردن مسلمانانت سوار ساخت که چه نکوهیده ظالمی را اختیار نمود و چه ناخجسته ی را برای خود بدل ساخت و در روز قیامت معلوم خواهد شد که بدانید مکان بد از آن کیست و زبونی یار و یاور و ضعف سپاه و لشکر با کیست؟
و اگر چند روزگار و دواهی لیل و نهار کار بدانجا رسانید که با توام در مقام خطاب بداشت. همانا من قدر تو را اندک و تقریع ترا عظیم و توبیخ تو را کثیر میشمردم لکن چشمها اشگ ریز و دلها آتش انگیز است یا اینکه اگر قدر تو را پست میگردانم و تقریع ترا عظیم میخوانم نه برای آنست که مخاطبه با تو را برای سود و انتفاع توهم کرده باشم.
یعنی چنان ندانم که از این جمله ترا سودی رسد و از این خواب غفلت سر برگیری بعد از اینکه عیون مسلمانان را از اشگ دیده رود خون ساختی و دلهای ایشانرا از آتش این اندوه بتافتی همانا دلهائی قاسیه و نفوسی طاغیه و اجسامی است که بسخط خدا و لعنت رسول آکنده و شیطانرا در آن آشیان آمد و جوجه نهاد و مانند توئیرا بساخت و بزاد.
و سخت در شگفتی و بسی در عجب باید بود که مردمان اتقیاء و فرزندان انبیاء و سلیل اوصیآء بدست آزادشدگان خبیثه و نسل زناکاران(6) نبهره و فاجران زشت کاره کشته شوند و خون ما از دست ایشان در سیلان و دهان ایشان از گوشت ما آلوده و نوشان میباشد و چنین بدنهای پاک و پاکیزه را در چهره بیابان گرگ و پیرکفتار ندیم و زوار باشند.
ای یزید اگر امروز به نیروی این سلطنت بیدوام ما را غنیمت انگاشتی زود است که ما را غرامت خواه یابی گاهیکه جز اینکه از پیش بفرستادی نیابی و خدای با بندگان ظلم نمیفرماید کنایت از اینکه همان عدل خدای برای احقاق حق ما ازتو کافیست و بحضرت اوست شکایت من و اوست پناه من و بدوست اعتماد من و از اوست امید و آرزوی من.
هم اکنون آن چند که توانی بر کید وکین و کشش و کوشش خود بیفزای سوگند بآن خدای که ما را بوحی وکتاب و نبوت و انتجاب (7) شرافت بخشید که نتوانی بفضیلت و مدت و جلالت ما بازرسی و بمراتب و مقامات ما وصول یابی و یاد ما را محو نمائی و وحی ما را بمیرانی و هرگز این غبار ننگ وعار را که در صفحه روزگار تا پایان لیل و نهار برچهره خویش بر نهادی شستن نتوانی، همانا جز رأیی سست و عقلی ناتندرست و ایامی قلیل و جمعی پراکنده و ذلیل نداری.
و این جمله همه ناچیز خواهد شد در آنروز که از جانب خداوند عزیز منادی ندا کند که لعنت خدا بر ستمکارانست، پس سپاس و ستایش مر خداوندی راست که
درباره اولیایش بسعادت حکم راند و اصفیایش را ببلوغ مراد و مطلوب بخاتمت رسانید و ایشانرا بمقامات رحمت و رأفت و مغفرت و رضوان نقل داد و جز توئیرا در مخالفت ایشان قرین شقاوت نداشت و بخون ایشان مبتلا نفرمود.
و از حضرتش خواستار میشوم که بر اجرایشان بیفزاید و برای ایشان تکمیل فرماید و ثواب و ذخیره جزیل و جمیل بخشد و حسن خلافت و جمیل انابت را از حضرتش مسئلت کنیم بدرستیکه اوست رحیم و ودود و حسبنا الله ونعم الوکیل.
چون یزید این نوع فصاحت و بلاغت و اشارات و کنایات و احتجاج را از حضرت صدیقه صغری بدید واین کلمات دهشت سمات و سخنان درشت که از قوارع بلایا و مقارع منایا و دندان افعی و نیش مار گزنده تر بود بشنید و درونش از نیران و عدوان آکنده تر گشت و از هول و بیم نمیتوانست آن حضرت را دچار رنج و زحمتی دارد و آبی بر آتش دل و سینه برافشاند از راهی دیگر و عذری دیگر بر آمد و این شعر بخواند:
یا صیحة تحمد من صوائح
ما أهون الموت علی النوائح
صوایح از صیحه صدای نوح زن بر مردگانست ونیاح نوحه کردن در ماتم نیاحه اسم فیه و در جمع آن میگویند نساء نوح بفتح اول و انواح بر وزن اشجار و نوح و نوائح و از این سخن و قرائت این شعر خواست باز نماید که اگر حضرت زینب این کلام براند بسبب پوشیدگی از این مصیبت است و مردن برای زنان مصیبت یافته بسی آسانست و با چنین مردم که مردن را خوار میدارند و خریدارند و بیهشانه هر چه خواهند میگویند چه میتوان بپایان برد.
و نیز تواد مفتی چنین باشد که آن خبیث از روی جهل و غرور و خمار سرور از این صیحه و ندبه خرسند بوده است و در گوش خویش چون نوای ساز و طنبور میخوانده است و بروایت صاحب احتجاج بعد از انجام خطبه شریفه دیگرر باره بفرمان آن نابکار اهل بیت رسول مختار را بجای خود باز گردانیدند.
معلوم باد: تواند بود که این دو خطبه که از حضرت صدیقه طاهره صغری
زینب کبری علیها السلام منقول است ناقفان و راویان متعدد هر یک بلسانی نقل کرده باشند و در اصل یک خطبه بوده و از اختلاف روات دو خطبه انگاشته باشند و نیزتواند بود که هر یک در یک مجلس قرائت شده باشد چنانکه اختلافی که در قضایای آن مجلس و آغاز و انجامش درمیان نقله اخبار اتفاق یافته بر این امر حاکم تواند بود.ک
در منتخب شیخ ابن طریح مسطور است که چون یزید ملعون فرمان کرد تا پردگیان امام حسین علیه السلام را بحضورش حاضر ساختند زینب دختر امیرالمؤمنین علیهما السلام فرمود «یا یزید اما تخاف الله سبحانه من قتل الحسین علیه السلام و کفاک حتی تستحث حرم رسول الله صلی الله علیه و آله من العراق الی الشام و ما کفاک انتهاک حرمتهن حتی تسوقنا إلیک کما تساق الامآء علی المطایا بغیر و طاء من بلد الی بلد«.
ای یزید آیا در کشتن حسین علیه السلام از خدای نمیترسی و این کردار نابهنجار ترا کافی نشد چندانکه حرم رسول خدای صلی الله علیه و آله را از عراق بجانب شام برانگیختی و نیز هتک حرمت ایشان ترا کافی نشد تا گاهیکه ما را بسوی خودت روان ساختی چنانکه کنیزکان را حمل نمایند بر شترهائی بی وطاء از شهری بسی شهری؟
یزید گفت برادرت حسین میگفت من از یزید و پدرم از پدر یزید بهتر و مادرم از مادر یزید و جدم از جد یزید بهتر بود و در این کلام در پاره ای بصدق و در پاره ی بغلط رفت اما جدش رسول خدای صلی الله علیه و آله از تمامت بریت بهتر است و اما اینکه مادرش از مادر من بهتر و پدرش از پدر من بهتر است این سخن چگونه است با اینکه پدرش با پدرم محاکمه ورزیدند، آنگاه این آیه ی مبارک را قرائت کرد «قل اللهم ما لک الملک» تا به آخر.
زینب صلواة الله علیها این آیه را تذکره فرمود «ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیآء عند ربهم یرزقون فرحین بما آتاهم الله من فضله«.
آنگاه فرمود «یا یزید ما قتل الحسین غیرک و لولاک لکان ابن مرجانة اقل و اذل اما خشیت من الله بقتله و قد قال رسول الله فیه و فی أخیه: الحسن و الحسین سیدا شباب اهل الجنة، فان قلت لا، فقد کذبت و ان قلت نعم فقد خصمت نفسک«
فقال یزید ذریة بعضها من بعض و بقی خجلانا.
و با اینحال از باره (8) گمراهی و طغیان فرود نیامد و بیم و وحشت نیافت و با آن قضیب که بدست داشت با ثنایای مبارک حسین علیه السلام آشنائی میورزید.
اما چنان مینماید که این نقل بیرون از ضعف و شذوذ نباشد، چنانکه از مناقب مرویست که یزید با زینب سلام الله علیها گفت با من سخن کن فقالت هو المتکلم فرمود علی بن الحسین متکلم است یعنی امامت و ریاست و مکالمت با اوست، پس آنحضرت آن شعر مشهور «لاتطمعوا ان تهینونا فنکرمکم» الی آخره را قرائت فرمود و آن مکالمات در میانه برفت.
واز اینجمله اخبار مختلفه و روایات متشتته معلوم می شود که در مجالس عدیده اتفاق افتاده و چنان مینماید که خطبه حضرت زینب علیها السلام در مجلس اول روی داده و این شعر یا صیحة تحمد من صوایح که بر لسانیزید بگذشت چنانکه مذکور گشت بر این دلالت کند، و نیز از درآمدن هند بمجلس یزید و کلمات او و زوجه دیگر او معلوم میشود که گاهی مجلس یزید از بیگانگان خالی و گاهی بمردمان آکنده و گاهی اهل البیت در زندان و گاهی در سرای او و گاهی در سرای مخصوص که از بهر ایشان مقرر داشته و سوگواری میفرموده اند بوده اند.
ابن شهر آشوب میگوید که موضع حبس امام زین العابدین در آنروز در مسجد بوده و از اخبار معلوم میشود که بعد از مجلس اول ایشان با یزید علیه اللعنة ایشان را در خرابه منزل داده اند.
در ریاض الاحزان مسطور است که حاصل مطلب این است که چون اهل بیت رسول خدای از چنگ آنملعون بسلامت بیرون شدند و در آن منزل خراب چندی از آن دهشت و اضطراب بیرون آمدند و بر تراب بنشستند و صحبت احباب را بخاطر آوردند و نیران صدور مبارکه جانب التهاب گرفت.
لاجرم اشگها از چشمها باریدن گرفت و بمشقتی سخت و تعبی شدید دچار
آمدند بدنهای ناز پرور از رنج سفر نزار و خاطرهای آرمیده از هیبت خوف و خطر فکار و رویهای منور از صدمت جوع و سهر (9) زرد بود و منزل ایشان نه مانع حر و نه دافع برد میشد چون شب چهره گشود در آنمنزل خراب که سیاه تر از پرغراب بود بدون طعامی وافی و شرابی کافی و فراشی گسترده و چراغی افروخته و مونسی غمخوار و مصاحبی سعادت یار از هر سوی ناله بویل و ثبور برآوردند، اینوقت حضرت زینب دختر فاطمه صلوات الله علیهما ناله و زفیر برآورد و لسان حالها تنشد و تقول:
صرف الزمان و ریب الدهر ابکانا
و نغص العیش منا حین ابلانا
کنا بارغد عیش فی منازلنا
مع النبی رسول الله مولانا
جبریل یخدمنا بالوحی یونسنا
والله یعصمنا و الخلق یرعانا
الی آخر الابیات.
و در بحار الانار مسطور است که از جمله مراثی حضرت زینب دختر فاطمه خواهر امام حسین صلوات الله علیهم این ابیات ایت که در هنگام ورود بدمشق قرائت فرمود:
أما شجاک یا سکن قتل الحسین و الحسن
ظمآن من طول الحزن و کل وغدنا هل
یقول یا قوم ابی علی البر الوصی
و فاطم ام التی لها التقی و النائل
منو اعلی ابن المصطفی بشربة یحیی بها
اطفالنا من الظما حیت الفرات سائل
قالوا له لاماء لا إلا السیوف و القنا
فانزل بحک الادعیاء فقال بل اناضل
حتی أتاه مشقص رماه و غد أبرص
من سقر لایخلص رجس دعی واغل
فهللوا بختله و أعصبوا لقتله
و موته فی نضله قد أفخم المناضل
و عفروا جبینه و خضبوا عثنونه
بالدم یا معینه ما أنت عنه غافل
و هتکوا حریمه و ذبحوا فطیمه
و أسروا کلثومه و سیقت الحلائل
یسقن بالتنائف بضجة الهواتف
و أدمع ذوارف عقولها زوائل
یقلن یا محمد یا جدنا یا أحمد
قد أسرتنا الاعبد و کلنا ثواکل
تهدا سبایا کربلا الی الشام و البلا
قد انتقلن بالدماء لیس لهن نائل
إلی یزید الطاغیة معدن کل واهیة
من نحو باب الجابیة فجاحد و خالل
حتی دنب بدر الدجی رأس الامام المرتجی
بین یدی شر الوری ذاک اللعین القاتل
یظل فی بنانه قضیب خیزرانه
ینکت فی أسنانه قطعت الانامل
أنامل بجاحد و حاقد مراصد
مکائد معاند فی صدره غوائل
طوائل بدریة غوائل کفریة
شوهاء جاهلیة ذلت بها الأفاضل
فیاعیونی اسکبی علی بنی بنت النبی
بفیض دمع ناضب کذاک یبکی العائل
اما از اغلب این اشعار که از قضیت و نکث ثنایای مبارک امام حسین علیه السلام و اظهار اضغان زمان جاهیت حکایت دارد تصریح مینماید که این مرثیه بعد از مجلس نخست که با یزید بسپردند قرائت شده و اینکه علامه مجلسی اعلی الله مقامه میفرماید حین ادخلوا دمشق معنی ظاهر را اراده نفرموده سید علیه الرحمة و اغلب نقله آثار نوشته اند که یزید فرمان کرد تا ایشانرا در منزلی جای دادند که نه از گرما و نه از سرما محفوظ بودند و چندان ببودند که پوست چهره های مبارک دیگرگون شد و از این خبر معلوم میشود که مدتی اهل البیت در شهر دمشق توقف داشته اند.
معلوم باد: چون کسانیکه بلطائف کلام و دقائق لغات و کنایات و استعارات عرب به نیروی ذوق سلیم و سلیقه مستقیم دانا باشند و بر این خطبه مبارکه و کلمات شریفه بنگرند، بدانند که علم و معرفت حضرت صدیقه صغری زینب کبری سلام الله علیها از قبیل علوم و معارف اکتسابیه نیست چه مانند این احتجاج بر طریق ارتجال و بدون تقدم فکر و رویت محال مینماید که از افراد خلیقت مگر از صاحب عصمت یا کسیکه قریب بآنمقام و رتبت باشد تراوش نماید.
چنانکه در آن خبر جای دادن اهل بیت را در خانه ویرانه و زیر آن طاق شکسته و تکلم پاسبانان بزبان رومی و کلام علی بن الحسین علیهم السلام که در آنجا چون من کسی زبان رومیرا نیک نمیدانست و معلوم میشود که در میان اهلبیت نیز کسی بوده
است که بر زبان آشنا و بیگانه آگاه بوده لکن نه چون آنحضرت، مکشوف می افتد که این حضرت طاهره را مقام و منزلت تا بچه مقدار است ونفس نورانیه قاهره این طاهره چنان بر نفس نکوهیده یزید غلبه داشته که در آنجا که خواست است مناقب خود و آباء و اجداد و برادر خود و حقوق خود و مثالب یزید و آباء او و ظلم و عدوان وکفر و طغیان او را بر جهانیان مکشوف فرماید بلکه از اخبار آینده و زوال دولت یزیدو بقای امامت ائمه هدی صلوات الله علیهم اخبار فرماید آن پلید و اعوان او را نیروی نفس آوردن وبریدن رشته آن کلمات بلاغت آیات که در هر یک هزاران نیزه و خنجر بر جگر ایشان جای گیر و کارگر افتادی میسر نیفتادی، و اگر توانستی از آن آتش بغض و کین که بدل اندر داشت اگر چه دانستی که سلطنتش تباه و جانش در معرض تلف میرود این جمله را بر گردن برگرفتی و آن حضرت را بقتل رسانیدی بلکه هزار یک این جمله را دماغ کبر و خیلای او بر او بر نتافتی
و چون بدقت بنگرند این خود کرامتی بزرگ است که از آن حضرت روی داده چنانکه خدایتعالی را در حق انبیاء و اولیای خود در چنین مقامات و اثبات حقوق خویش عادت بر این رفته است و در این مجلس همین شأن و مقام را این حضرت طاهره دارا بوده است و در این امر با حضرت علی بن الحسین علیهم السلام و قرائت خطبه در منبر دمشق تساوی جسته است.
ابو اسحاق اسفراینی در نورالعین مینویسد که چون یزید بآهنگ قتل حضرت سجاد برآمد زنان بگریه و فریاد درآمدند، ام کلثوم علیها السلام قدم پیش نهاد، و فرمود «یا ویلک یا یزید إلی متی تقتل فی اهل البیت اترید أن تخلی الدنیا من نسل محمد رسول الله» مردمان فریاد و زاری برآوردند و آن خبیث از اندیشه ی خود درگذشت و آن حضرت را رها کرد، آنگاه روی با زینب کرد و گفت ای قرة العین علی و فاطمة زهراء آمدید تا خلافت از من بستانید؟ ای زینب همانا خدای مرا بر شما متمکن ساخت.
آن حضرت فرمود: «یا یزید أتأخذنا بحقوق بدر و حنین یا ویلک تهتکنا و
تحجب نساءک فی الخمور و اولاد رسول الله مأسورین أما کفاک قتل الحسین اظننت أن ذلک علی الله هونا اللهم خذ بحقنا و انتقم من ظالمنا و احلل غضبک علی من سفک دمنا فحسبک یا یزید بالله حاکما و بمحمد خصیما و بجبرئیل ظهیرا و سیعلم من سوی لک و مکنک من رقاب المسلمین، بئس للظالمین بدلا و إلی المشتکی.
یزید در این جمله سخن نکرد بلکه گفت ای زینب برادرت حق مرا انکار ورزید و در ملک من با من منازعت جست «فقالت لاتفرح بقتل أخی لأنه کان صفیا من أصفیاء الله و دعاه فأجابه فسعد، و اما أنت یا عدو الله تسئل بین یدی الله فلا تجد جوابا» میگوید از آن پس بقصر رفتند و در آنجا بنشستند و آنگاه حدیث خواستن مرد شامی سکینه علیها السلام را از یزید مذکور میدارد.
معلوم باد که این افعال و اقوالی که در این مجالس و مقامات عدیده از یزید پلید نسبت باهلبیت رسول مجید مشهود گردید، برکفر و زندقه او شواهد کثیره است و باز مینماید که ابن زیاد را بکمال تأکید بقتل امام شهید فرمان کرده و اگر خود توانستی که بدست خویش مرتکب این امر خطیر شود، خوشتر داشتی چنانکه خود ابن زیاد بعد از آنکه یزید را بر خود آشفته دید این راز را از پرده بیرون افکند.
و اگر یزید این نخواستی ومکروه شمردی اهل بیت رسول را بآن حالت بدمشق نیاوردی و در ورود بدمشق بجای دلداری و تسلیت آنگونه ذلت و زحمت از بهر ایشان آرزو نکردی و تا مقامی که مردمان بهوش آمدند و بدانستند چه فتنه در اسلام افتاده و بچه بلائی دچار افتاده و از هر کناره و کران (10) خروش برآوردند و آن خبیث را بر ترک هوای خویش ناچار ساختند بتلافی افعال سابقه برآمدی و از این پیش این بنده حقیر شطری از این مسائل را در کتاب امام زین العابدین علیه السلام مرقوم داشتم در این حال نیز بسط مقالی میرود.
1) زبعری بکسر زای و فتح باء و سکون عین و فتح را، عبدالله ابن زبعری شاعر قریش است که در جنگ احد اشعاری بمفاخره در کشتن بزرگان اسلام مانند سیدالشهداء حمزه سروده است، و دنباله بیت مذکور اینست: جزع الخزرج من وقع الاسل.
2) لاغ- بروزن باغ- هزل و ظرافت و خوش طبعی است و بمعنی مسخرگی هم آمده است.
3) توشه مسافر آواز و شعر است در صورتیکه هجویات نباشد.
4) در اوائل کتاب گذشت.
5) رحال جمع رحل یعنی جایگاه. پشت زین.
6) نبهره یعنی حرامزاده.
7) یعنی برگزیدن.
8) باره یعنی اسب سواری.
9) سهر: بیدار خوابی شب: حر: گرما. برد: سرما.
10) کران یعنی گوشه، زاویه، ساحل.