کنیت عبدالله بن معویة ابومعاویه است و ابراهیم بن هرمه در این شعر خود او را قصد کرده است:
احب مدحا أبامعویة الما
جد لاتلقه حصورا عییا
بل کریما یرتاح للمجد بسا
ما إذا هزه السؤال حییا
إن لی عنده و إن رغم الا
عداء ودا من نفسه وقفیا
ان امت تبق مدحتی و ثنائی
و إخائی من الحیوة ملیا
یابن أسماء فاسق دلوی فقد أو
ردتها مشربا ینج رویا
و شعر نخست از این پیش مسطور گشت و مقصود از اسماء که در این شعر گوید مادرش باشد که ام عون بنت عباس بن ربیعة بن حارث بن عبدالمطلب است بالجمله عبدالله بن معویه مردی جواد و فارس و شاعر بود اما سیرتی ناخوب و مذهبی ناستوده داشت درخونریزی حریص بود و بکارهای ناپسند مستمند و بزندقه معروف بود.
ابوالفرج میگوید اگر نه بودی که اگر بشرح حالش اشارت نمیکردیم گمان میبردند که بر احوالش وقوف نیافته ایم از یاد او روی برمیتافتیم لکن بآن سبب بذکر پاره ای از حالاتش ناچاریم.
از علی بن محمد نوفلی مرویست که عمارة بن حمزه را بزندقه منسوب میداشتند و عبدالله بن معویة او را کاتب خویش ساخت و نیز ندیمی داشت که مطیع بن ایاس نام داشت وی نیز زندیق و مابون بود ونیز ندیمی دیگر داشت که معروف بن بقلی بود و از اینروی او را بقلی گفتند که بر این عقیدت بود که انسان نیز حالت گیاه دارد چون بمیرد رجوعی از بهرش نیست، و چون منصور بر سریر خلافت بنشست او را بکشت.
بالجمله عمارة بن حمزة و مطیع بن ایاس و بقلی هر سه تن از خواص آستان عبدالله بن معویة بودند و هم عبدالله را صاحب شرطه ی بود که او را قیس میگفتند و بمذهب دهریون بود و با خدای ایمان نداشت و باین صفت نامبردار بود و شبها بگردش درآمدی و هر کس را بدیدی بقتل رسانیدی.
روزی بر عبدالله بن معویه درآمد چون عبدالله او را بدید این شعر فرو خواند:
ان قیسا و إن تقنع شیبا
لخبیث الهوی علی شمطه
ابن تسعین منظر او مشیبا
و ابن عشر یعد فی سقطه (1)
آنگاه گفت ای مطیع أجز یعنی بقیت آن را بیاور مطیع گفت تو خود بفرمای پس عبدالله گفت.
[و له شرطة إذا جنه اللیل
فعوذوا بالله من شرطه](2)
چنان بود که چون پسر معویة را بر مردی خشم افتادی فرمان بضرب میداد و بحدیث و حکایت مشغول و از مضروب چندان غافل می نشست تا آن بیچاره در زیر تازیانه بمردی. وقتی مردی را بتازیانه فرو گرفت آن مرد باستغاثت پرداخت و عبدالله بدو متلفت نمیگشت.
آن مرد فریاد برکشید ای زندیق تو همانی که گمان همی بری که از آسمان بتو وحی میرسد و همیخواست از این سخن عبدالله را تغییری در حالت وغفلت پدید آید، اما عبدالله بدو التفات ننمود تا بزیر تازیانه بمرد چه از تمامت مخلوق خداوند قسی القلب تر بود.
وقتی بر غلام خویش غضبناک شد ودر این هنگام در اصفهان در غرفه جای داشت فرمان داد تا غلام را از فراز غرفه فرود افکندند اتفاقا غلام بر جدران غرفه که بعضی علاقه ها داشت خود را بیاویخت، فرمان کرد تا آن دستش را قطع کردند غلام بزیر افتاد و همی فرود آمد تا بزمین رسید و در ساعت هلاک شد و عبدالله با اینحالت قساوت و شدت عقوبت در شمار شعراء و ظرفای بنی هاشم بود و این شعر را او گفته است:
ألا تزع القلب عن جهله
و عما یؤنب من اجله
فیبدل بعد الصبی حکمة
و یقصر ذوالعذل عن عذله
فلا ترکبن الشنیع الذی
تلوم أخاک علی فعله
و لا یعجبنک قول امریء
یخالف ما قال فی فعله
و لا تتبع الطرف مالاینال
و لکن سل الله من فضله
و کم من مقل یبین الغنی
و یحمد فی رزقه کله
و هم این شعر را از او نگاشته اند:
إذا افتقرت نفسی قصرت افتقارها
علیها فلم یظهر لها ابدا فقر
و إن تلقنی فی الدهر مندوحة الفتی
یکن لأخلای التوسع و الیسر
فلا العسر یزری بی إذا هو نالنی
و لا الیسر یوما إن ظفرت هو الفخر
و هم از اشعار عبدالله بن معویة است که در حق حسین بن عبدالله بن عبیدالله بن عباس گوید:
قل لذی الود و الصفاء حسین
أقدر الود بیننا قدره
لیس للدابغ المقرظ بد
من عتاب الادیم ذل البشرة
و نیز عبدالله بن معویه این شعر را گفته است:
إن ابن عمک و ابن امک
معلم شاکی السلاح
یقصی العدو و لیس یرضی
حین یبطش بالجراح
لاتحسبن أذی ابن عمک
شرب ألبان اللقاح
بل کالشجا تحت اللهاة
إذا تسوغ بالقراح
فانظر لنفسک من یحبک
تحت أطراف الرماح
من لایزال تسوؤه
بالغیب إن یلحاک لاح
1) شیب یعنی سفیدی مو، و شمط سفیدی آمیخته بسیاهی، و سقط- محرکة- یعنی فضیحعت و رسوائی، و معنی شعر این است:همانا قیس اگر چه گرد سفیدی و پیری بر چهره افشانده است. درعین حال زشت سیرت و نکوهیده آیین است، بچهره ی او که بنگری مردی نود ساله با وقار پیران نمودار میشودف ولی در هوسرانی وزشت سیرتی و رسوائی و خطاکاری جوانی ده سال بشمار است.
2) در اغانی ج 12 ص 23 نقل شده که مطیع ابن ایاس دنباله ی شعر او را تکمیل کرد: یعنی: و این قیس هنگامیکه شب تاریک شود بشبگردی و گزمه ی رهسپار کوی و برزن شود: پناه ببرید بخداوند از شر شبگردی و پاسبانی او که هر کس را دریابد بقتل رساند اگر چه بی گناه باشد، متن شعر از نسخه ی چاثی ساقط شده بود.