بسم الله الرحمن الرحیم
چون آن مردم شقاوت آیت بچهار فرسنگی دمشق رسیدند اهل بیت را فرود آورده بشارت به یزید فرستادند و زمان ورود بشهر را اجازت طلبیدند آن پلید به ترتیب که خود میخواست روزی را مشخص ساخت پس اهل بیت را سوار کرده بجانب شهر روان شدند و مردم شام با تمام ازدحام و احتشام و آلات لهو و لعب وخنده و سرور و فسق و فجور بدیدار اهل بیت فرستاده ی پروردگار غفور جمعیت بر جمعیت برافزودند البته چون مردمان عاقل غیور بر حالت اهل بیت اطهار و دخترهای حیدر کرار در چنین حالت بنگرند آنچه بباید بیابند و آنچه می شاید بگریند و بنالند.
بالجمله نوشته اند چون اهل شام بآن حالت نزد ایشان آمدند و پاره حالات ناستوده بنمودند و گاهی خواستند باطفال و اساری طعام بدهند زینب دختر امیر المؤمنین علیهما السلام منع همی کرد و فرمود «ویحکم ایها القوم الظالمون اما تستحیون من الله العظیم و لا تخافون» وای بر شما ای جماعت ستمکاران آیا از خداوند عظیم آزرم نجوئید و بیمناک نشوید.
در کتب اخبار مسطور است که چون أهل بیت پیغمبر بدمشق نزدیک شدند ام کلثوم سلام الله علیها با شمر نزدیک شد و فرمود مرا با تو حاجتی است آن خبیث
عرض کرد چه حاجت داری؟
»فقالت اذا دخلت بنا البلد فاحملنا فی درب قلیل النظارة و تقدم الیهم و قل أن یخرجوا هذه الرؤس من بین المحامل و ینحو ها عنا فقد خزینا من کثرة النظر الینا و نحن فی هذه الحالة«.
فرمود چون ما را بدمشق درآوردید از دروازه ی بشهر درآر که نظار گاش اندک باشند و نیز فرمان کن تا این سرها را از محملهای ما دور دارند چه از کثرت بینندگان برسوائی درآئیم در چنین حالت که بدان اندریم، لکن شمر شقاوت نهاد برخلاف مسؤل آن حضرت روی نهاد و فرمانداد تا سرها را برفراز نیزه ها در میان محملها حرکت دهند و اهل بیت صلی الله علیه و آله را با آن حالت و آن روزگار در میان انجمن نظاره ره سپار دارند و بر این هیئت تا بدروازه دمشق ببردند.
در اسرار الشهادة و دیگر کتب مروی است که سهل گفت مردمان از باب الخیزران درآمدند من نیز با ایشان درآمدم و هیجده سر نمودار شد و سبایا بر مطایا بدون و طاء (1) پدیدار آمدند، سر مبارک امام حسین سلام الله علیه بدست شمر ملعون بود و همیگفت:
انا صاحب الرمح الطویل أنا صاحب الدین الاصیل انا قتلت ابن سید الوصیین و اتیت راسه إلی یزید امیرالمؤمنین» جناب ام کلثوم سلام الله علیها فرمود:
کذبت یا لعین ابن اللعین الا لعنة الله علی القوم الظالمین یا ویلک تفتخر علی یزید الملعون ابن الملعون بقتل من ناغاه جبرائیل و میکائیل و من اسمه مکتوب علی سرادق عرش رب العالمین و من ختم الله بجده سیدالمرسلین و قمع بأبیه مواد المشرکین فمن این مثل جدی محمد المصطفی و ابن علی المرتضی و امی فاطمة الزهراء صلوات الله علیهم اجمعین؟
دروغ گفتی ای لعین بن لعین و رانده پسر رانده از رحمت رب العالمین! لعنت خدای بر قوم ظالمین باد، وای و ویل برتو آیا بر یزید ملعون پسر ملعون افتخار جوئی باینکه کشتی آنکس را که جبرئیل و میکائیل در مصیبتش زار و سوگوارند و نامش بر سرادق عرش پروردگار عالمیان نوشته شده و آنکسی که خدایتعالی جدش را خاتم پیغمبران گردانیده و به نیروی پدرش امیرالمؤمنین مواد مشرکین را از بیخ و بن برافکنده است؟ پس کیست مانند جد من محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و پدرم علی مرتضی و مادرم فاطمه زهراء صلوات الله علیهم اجمعین؟
اینوقت خولی ملعون روی به آنحضرت کرده گفت از سجاعت(2) ناگزیری با اینکه سجاع دختر سجاعی، پس اهل بیت را بیاوردند تا در پیشگاه مسجد جامع که محل توقف اسیران و سبایا بود بازداشتند و بروایت شعبی سر مبارک حضرت عباس را بر فراز نیزه ی بس طویل برآورده و ثعلبة بن مرة الکلبی حامل رمح بود و این شعر انشاد همیکرد:
انا صاحب الرمح الطویل الذی به
أصول علی الاعداء فی حومة الحرب
طعنت به آل النبی محمد
لأن بقلبی منهم اعظم الکرب(3)
ام کلثوم علیها السلام با آن ملعون فرمود آیا بقتل آل بیت محمد صلی الله علیه و آله افتخار میجوئی؟ پس بر تو باد لعنت خدای، آن ملعون قصد آزار آن مخدره را نمود لکن از نکوهش مردمان بیمناک شد.
و دیگر در ضمن خبر سهل بن سعد شهر زوری که در منتخب ابن طریح و بعضی کتب دیگر مسطور است مذکور میباشد که از آن پس بقائمه محمل علاقه گرفتم و با صوتی بلند گفتم السلام علیکم یا آل بیت محمد و رحمة الله و برکاته و دانسته بودم
که در این محمل جناب ام کلثوم دختر علی علیهما السلام جای دارد «فقالت من انت أیها الرجل الذی لم یسلم علینا احد غیرک منذ قتل اخی و سیدی الحسین علیه السلام«.
فرمود کیستی ایمرد که در چنین حال بر ما اسیران سلام میفرستی چه از آنروز که برادرم و سیدم حسین صلوات الله علیه شهید گشته هیچکس بر ما در مقام سلام بر نیامده است؟ عرضکردم ای خاتون من همانا مردی شهر زوری و موسوم بسهل هستم و بخدمت جدت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله نایل و مفتخر شده ام.
فرمود «الا تری الی ما قد صنع بنا؟ اما والله لوعشنا فی زمان لم یر محمد ماصنع بنا اهله بعض هذا، قتل والله اخی و سیدی الحسین و سبینا کما تسبی العبید و الاماء و حملنا علی الأقتاب بغیر وطاء و لا ستر کما تری«.
فرمود آیا نمی بینی باین ظلم و ستم که با ما بپای بردند سوگند با خدای اگر در زمانی بزیستیم که محمد صلی الله علیه و آله را اهلش ندیده بودند با ما که اهل بیت او هستیم این مقدار ستمکاری نمیسپردند یعنی این کین و عداوت که با ما میورزند از حقد و کینی است که بفطرت جاهلیت با جناب ختمی مرتبت دارند با اینکه آنحضرت این مردمرا از دیا جیر ظلمات و بوادی شبهات نجات بخشید و بدرجات عالیات توحید برکشید و بجناب باقیات دعوت فرمود، سوگند با خدای برادرم، و آقایم حسین سلام الله علیه را بکشتند و ما را چون غلامان و کنیزان اسیر ساختند و بر اشتران بی حجاز (4) و پوشش چنانکه نگرانی سوار کردند.
معلوم باد از اینکلام که فرموده نه آن است که خود را مقصود داشته باشد چه موافق همین خبر آن حضرت در محمل جای داشته بلکه اطفال و کنیزان و پردگیان اصحاب را اراده فرموده است.
بالجمله سهل میگوید عرض کردم ای سیده من همانا سوگند باخدای بر جد تو و پدر تو و مادر تو و برادر تو فرزند زاده ی نبی هدی اینحال دشوار است «فقالت یا سهل اشفع لنا عند صاحب المحمل أن یتقدم بالرؤس لیشتغل النظارة عنا فقد
خزینا من کثرة النظر الینا» فرمود ای سهل نزد آنکس که امیر این محملها است شفاعت کن تا این سرها را از پیش روی محملها روان دارد تا این نگرندگان از دیدار سرها از نگریدن بما اشتغال یابند چه از بسیاری دیدار ایشان بماخوار و رسوا شدیم.
سهل میگوید عرضکردم حبا و کرامة آنگاه نزد صاحب محمل شدم و او را در قبول آن امر همی سوگند دادم و مبالغت ورزیدم با من نهیب کرد و مرا براند و آنکار بجای نیاورد.
سهل میگوید رفیقی نصرانی با من بود که آهنگ بیت المقدس داشت و در زیر جامه شمشیری حمایل کرده بود اینوقت خدای دیده ی دلش را روشن ساخت و با نور ایزدی از سر مبارک حسین علیه السلام همی بشنید که قرائت قرآن میفرماید و میگوید «ولاتحسبن الله غافلا عما یعمل الظالمون» الایة از اینحال بدولت سعادت بهره ور گردید و گفت «اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریک له و اشهد ان محمداعبده و رسوله» آنگاه شمشیر برکشید و گریان بر آنقوم گرایان گشت و همی بزد و بکشت چندانکه جماعتیرا از پای درآورد آنگاه بروی ازدحام ورزیدند و بقتلش رسانیدند.
جناب ام کلثوم پرسید این صیحه چیست؟ من آنداستان بعرض رسانیدم «فقالت واعجباه النصاری یحتشمون لدین الاسلام و امه محمد الذین یزعمون أنهم علی دین محمد یقتلون اولده و یسبون حریمه و لکن العاقبة للمتقین و ما ظلمونا و لکن کانوا انفسهم یظلمون«.
فرمود شگفتی است که مردم نصاری که بر طریق اسلام نیستند بحمایت و احتشام دین اسلام بیرون میتازند لکن امت محمد صلی الله علیه و آله که چنین گمان میبرند که بر دین و آئین آنحضرت روز می سپارند فرزندانش را میکشند و حریمش را اسیر میگردانند لکن عاقبت نیک وانجام ستوده مخصوص بمردم پرهیزکار است و ایشان با ما ستم نورزیده اند بلکه این ظلم و ستم برخویشتن فرود آورده اند.
یعنی اگر چه گمان میبرند که در این کردار از دنیای غدار کامکار میشوند و ما را مظلوم داشته اند لکن اگر نیک بیندیشند بر خویشتن ظلم کرده اند که از رحمت
و عنایت سرمدی محروم و بعذاب و عقوبت ابدی دچار شده اند و در مثوبات ما افزوده اند.
مکشوف باد حکایت سهل ساعدی در کتب اخبار باقسام مختلفه مسطور است ونیز چنانکه از اغلب کتب مفهوم و بعضی از مؤلفان مرقوم داشته اند سهل نام سه تن واگرنه دو تن از محبان بوده اند.
در بحر المصائب از کتاب مفجع القلوب از سلیمان شامی منقول است که چون با اسرا و رؤس شهداء از کوفه بشام رسیدیم د رمجاورت ما زنی از طائفه بنی هاشم بود که او را حمیده نام بود و پسری داشت که سعدش مینامیدند و نیز او را کنیزکی بود که زینبیه (5) نام داشت و در میان سرایش آبگیری بود چون همهمه ی ورود اسرا د رهمه جا برخواست و مردمان بتماشا بیرون شدند سعد و زینبیه نیز برفتند و چون حکایت را بدانستند گریان و نالان بسرای خویش باز گردیده در کنار آبگیر بسوگواری بنشستند.
حمیده چون بر اینحال نگران شد سراسیمه بایشان دوید و بشنید که پسرش سعد میگوید بارخدایا چگونه ننالم و نگریم با اینکه سر مبارک امام را بر فراز نیزه ی مخالفان مشاهده کردم و زینبیه همی مینالید که ای خاتون چگونه از گریستن کناری جویم با اینکه بانوان سلطان حجاز را بر اشتران بی حجاز با ناله واحسیناه و واغربتاه و واضیعتاه هم آواز بدیدم.
حمیده از استماع اینکلمات دهشت آیات بی خویشتن بیفتاد و چون بخویش گرائید و آن حدیث بدرستی بشنید با سرو پای برهنه نالان و اندوهناک بیرون دوید و بحضرت زینب سلام الله علیها رسید چون آن مخدره را بر آنحال نگران شد خود را بر زمین افکنده فریاد بر کشید ایخاتون دوسرا و نائبه حضرت زهراء برادرت چه شد که ترا در چنین حال باین شهر درآوردند؟ آنحضرت با کمال اندوه و ضجرت بآن سر منور اشارت فرمود چون حمیده را نظر بر آن سر مطهر بر نوک سنان افتاد چنان
صیحه واحسیناه و واضیعتاه و واذلتاه برکشید که حاضرانرا از خویش بیخبر گردانید و خویشتن بی خویشتن بیفتاد، تماشائیان در گردش انجمن گردیدند و از آنسوی سعد و زینبیه نیز بر فراز سرش حاضر شدند و خروش برآوردند و مویه کردند و موی بکندند و حمیده را مرده دریافتند، سعد و زینبیه را از دیدار آن روزگار محنت آثار چنان شعله اندوه در نهاد افتاد که آتش طبیعی را بکشت، آندو تن نیز بآن یکتن و هر سه بپاک تنان پیوسته جان بجانان تسلیم نمودند الی آخر الخبر.
در بحر المصائب از مفتاح البکاء منقول است که درحال ورود اهل بیت رسول محمود بشام محنت انجام جناب زینب خاتون سلام الله علیها فضه خادمه را در طلب شمر بفرستاد، شمر بیامد و گفت ایدختر علی چه حاجت داری؟ فرمود بپاس آنقراب که ترا از طرف مادر با عباس است به آنکس که موکل بر پسر برادرم علی بن الحسین علیهم السلام زین العابدین هست امر کن او را مضروب ندارد «فانه مریض علیل و غلیل فوق البعیر الضئیل» چه آنحضرت رنجور و علیل و تشنه بر فراز شتری نزار سوار است.
– ثم قل لحامل رأس اخی الحسین ان یخرجه من بین المحامل لأن بنته سکینة کلما نظرت الیه تصرخ صراخا تکاد ان تهلک و تموت من کثرة خزیها و شجوها لابیها، ثم مر بنا من مکان قلیل النظارة و بعید الشماتة-
دیگر اینکه با حامل این سر مبارک برادرم حسین علیه السلام بگو تا از مابین محامل بیرون برد، چه دخترش سکینه را هر وقت نظر بآن سرافتد چنان ناله برکشد که نزدیک بهلاکت رسد و از کثرت ذلت و زاری بر پدر بمیرد، دیگر اینکه فرمان کن تا ما را از مکانی خلوت حرکت دهند که این چند گرفتار دیدار اشقیاء و نکوهش اعداء نباشیم. شمر ملعون همان پاسخ که با جناب ام کلثوم بگذاشت به آنحضرت نیز بعرض رسانید و آنحضرت ندای وااخاه و واضیعتاه برکشید و سرمبارک را چنان بر چوبه محمل بزد که خون از آن جاری گشت، و نیز روایت کند که در آنحال سر پرخون امام علیه السلام را که بر نیزه ی بس بلند برافراخته بودند از برابر جناب
زینب خاتون علیها السلام بگذرانیدند آن مظلومه بگریست و بناله کلماتی سوزناک بگذاشت.
اما راقم حروف این خبر را چندان موثق نمیداند چه این کردار و جریان خون چنانکه درکتب معتبره مرویست در زمان ورود بکوفه است و نیز از پاره ای الفاظ هم مشهود میشود که از لسان اهل بیت تراوش ندارد و هم مراتب مناعت و غیرت ایشان از تکلم بپاره ای کلمات با امثال شمر ملعون منافی است و خدای بحقیقت اعلم است نعوذ بالله من هفوات اللسان فی کل ساعة و آن.
و هم در آنکتاب از آنکتاب مسطور است که حضرت زینب خاتون را نظر بر سکینه سلام الله علیهما افتاد که از شدت عطش و سختی محنت جانش از تن خواهد بیرون شتابد، پس با زنان شام روی کرد و فرمود کسی باشد از شما که این یتیم را سیراب کند «قد اشرقت علی الهلاک عطشا» از شدت تشنگی مشرف بهلاکت شده است در اینحال زنی با جامی پرآب بیامد و گفت این آبرا باین طفل برسان شاید خدای تعالی اولاد مرا یتیم و اسیر و غریب نگذارد چون حضرت سکینه خاتون این بدید و شنید از روزگاران برگذشته بخاطر آورده، چنان فریاد و ناله برکشید که نزدیک بود زمین و زمان دیگر گون گردد پس جناب زینب خاتون به تسلیت آنحضرت زبان برگشود.
و دیگر از حکایات دمشق داستان آن دریچه و روشن (6) و آن عجوزه و پنجتن زنست که موافق بعضی اخبار بدعای آن مخدره سرنگون گردید چنانکه بخواست خدای مذکور آید.
معلوم باد چنانکه از این پیش در طی اینکتاب مسطور افتاد مورخین را در تعیین وقت ورود اهل بیت رسول خدای صلی الله علیه و آله بشهر دمشق اختلافست و آنچه از کامل بهائی مسطور میدارند این است که در روز چهارشنبه شانزدهم شهر ربیع الاول ایشانرا بشهر دمشق درآوردند و هم بپاره ای روایات روز چهارشنبه بیست و هفتم شهر محرم در اول طلوع آفتاب بدروازه شهر رسیدن هنگام عصر نزدیک بسرای یزید
رسانیدند و شب در مسجدی خراب که جای اسیران بود درآورده آل الله را در آن شب در بیت الله منزل ساختند.
و بروایت صدوق و ابن بابویه از فاطمه دختر علی و فاطمه علیهم السلام یزید فرمان کرد تا امام زین العابدین را با مخدرات سرادق احترام در منزلی بدون سقف جای دادند که «لایکفیهن من حر و لایقیهن من بر دحتی تقشعر وجوههن» یعنی آنمنزل نه ایشانرا از حرارت آفتاب و نه از برودت هوا پاسبان بود چندانکه چهره های ایشان پوست بیفکند و این خبر مدت مکث ایشانرا میرساند و نیز چنان میرسد که علی علیه السلام را از جناب فاطمه زهرا دختری بوده است فاطمه نام شاید ام کلثوم همانست.
و بروایت فاضل کاشفی آل الله را صبحگاه از آنسوی که ازدحام خلق بود بشام وارد کردند و هنگام غروب بسرای یزید رسیدند و آنوقت ممکن نبود ایشان را بروی درآورند لاجرم اسرای آل رسول خدایرا در خرابه مسکن دادند.
و بروایت طبرسی و بعضی دیگر در روز اول شهر ربیع الاول سر مبارک حسین علیه السلام را بدمشق درآوردند و اینروز برای بنی امیه عید گردید.
راقم حروف گوید: اگر چه بصراحت نمیتوان گفت در چه ماه و چه روز وارد دمشق شده اند لکن آنروایت که از کامل بهائی است تواند بود که بصورت و طریق عقل و عادت نزدیکتر باشد، و روایت ابن اثیر در تاریخ الکامل که ابن زیاد اهل بیت را در زندان افکند و خبر ایشانرا به یزید مکتوب نمود الی آخر الخبر مؤید این مطلب است چنانکه در ذیل کتاب امام زین العابدین علیه السلام در ضمن پاره ای تحقیقات نیز باین خبر اشارت رفته است والله اعلم بالصواب.
ودر بحار الانوار نیز از کتاب مناقب از ابوالفرج ابن جوزی بعضی اشعار بحضرت زینب منسوبست و نیز پاره ای روایات در عبور دادن اهل بیت را از محله جهودان و آزار اهل بیت اطهار در بحر المصائب نگارش رفته است.
وهم در آنکتاب از کتاب ریاض المصائب مرقوم شده است که جناب زینب
خاتون در جنان حالت بر سر مبارک برادرش حسین صلوات الله علیهما نظر کرده آهی از دل برکشید و عرض کرد «یا اخا انظر الینا و لا تغمض عینک عنا و نحن بین العدی یفعلون بنا ما تری» ای برادر بما بنگر و دیده از ما مپوش با اینکه ما در میان این دشمنان نابکار گرفتار و باین ظلم و ستم که مینگری دچاریم. والعلم عندالله تعالی.
1) سبایا جمع سبیه بمعنی اسیران از گروه زنان و کودکان، و مطایا جمع مطیه یعنی شترسواری، و طاء یعنی جهازیکه بر پشت شتر نهند.
2) یعنی سخنان شمرده و موزون گفتن.
3) منم صاحب نیزه بلند که در معرکه ی جنگ بردشمان چیره میشوم، با این نیزه آل پیغمبر محمد را مضروب و مطعون ساختم چرا که در قلبم از آنان شدیدترین حزن واندوه وارد شده بود.
4) بصفحه 305 مراجعه شود.
5) شاید صحیح آن رمیثه باشد، چنین نامی یعنی زینبیه در میان اعراب مرسوم نیست.
6) روشن بمعنی همان دریچه و روزن است که از آن بمنظور روشنائی استفاده کنند.