در جلد دوازدهم بحار الانوار در ذیل معجزات حضرت امام رضا صلوات الله علیه مسطور است که در خراسان زنی زینب نام بود وقتی ادعا نمود که وی علویه و از فرزندان فاطمه زهراء سلام الله علیها است و بسبب انتساب باین نسب عالی بر مردم خراسان تفوق و تکاثر همی ورزید، اهل خراسان این داستان را در حضرت امام رضا علیه السلام معروض داشتند، آنحضرت نسبش را تصدیق نفرمود لاجرم او را بآنحضرت حاضر کردند امام علیه السلام او را از آن نسب بیگانه شمرد و فرمود این زن دروغ زن است.
چون زینب این سخن بشنید در آن حضرت بسفاهت و جسارت رفت و عرض کردهمانطور که نسب مرا قدح و ذم نمودی من نیز با تو این معاملت و رزم آن حضرت را عزت وغیرت علویه فرو گرفت و با فرمان گذار خراسان این امر را حوالت کرد و سلطان خراسان را مکانی وسیع بود و در آنجا بسیاری حیوانات درنده را در زنجیر کرده تا مردم مفسد را بچنگ و دندان آنها انتقام کشند.
پس امام علیه السلام آن زن را بگرفت و نزد سلطانش بیاورد و فرمود این زن بر علی و فاطمه علیهما السلام دروغ زنست واز ایشان نیست چه هر کس که بحقیقت بضعه علی و فاطمه سلام الله علیهما باشد گوشتش بر درندگان حرام است او را در برکة السباع(1) در افکنید اگر بصدق سخن کند درندگان بجانب او نزدیک نشوند و اگر دروغ گوید پاره اش گردانند.
چون آن زن این سخن را بشنید بحضرت رضا علیه السلام عرض کرد تو خود نزد این درندگان شو اگر راست گو باشی بتو نزدیک نشوند و گرنه ات در هم بدرند امام علیه السلام هیچ باوی سخن نکرد و بپای شد حکمران خراسان عرض کرد بکجا
میشوی فرمود بسوی برکة السباع میروم سوگند با خدای بجانب درندگان فرود میشوم.
پس حکمران خراسان از جای برخاست و مردمان و اعیان درگاه با وی راه سپر شدند و در برکة السباع را برگشودند امام علیه السلام درون آن مکان شد و مردان از فراز دیوار آن مکان نگران شدند چون آنحضرت در میان درندگان درآمد تمامت آن جانوران خاک راه شدند و دم بر زمین مالیدند و یک بیک در خدمت آن حضرت شدند و آنحضرت دست مبارک بر صورت و سر و پشت آنها بسود و آن جانوران در کمال خضوع و خشوع دم لابه و صدا برآوردند تا گاهیکه آنحضرت با تمامت آن حیوانات این معاملت بنمود آنگاه ببالا برشد و مردمان نگرانش بودند.
پس با سلطان خراسان فرمود این زن را که بر علی و فاطمه علیهم السلام دروغ زن است در اینجا بیفکن تا از بهر تو روشن گردد، آن زن امتناع ورزید و پادشاه او را ناچار همی ساخت و فرمان کرد تا او را ماخوذ داشته در آن مکان بیفکندند، و بمحض اینکه درندگانش بدیدند بروی برجستند و پاره پاره اش کردند و آن زن را از آن زمان زینب کذابه نامیدند و داستانش در خراسان مشهور است.
ونیز در همین کتاب در ذیل معجزات حضرت امام علی النقی صلوات الله علیه از ابوهاشم جعفری مسطور است که در زمان سلطنت متوکل عباسی زنی پدیدار گشت و ادعا نمود که وی همان زینب دختر فاطمه علیها السلام بنت رسولخدای صلی الله علیه و آله است متوکل گفت تو زنی جوان هستی و از زمان رسول خدای تاکنون سالهای دراز برگذشته است.
گفت رسول خدای مرا مسح فرمود و از خدای بخواست تا بهر چهل سال مدت جوانی از نو یابم و در این مدت هرگز خویشتن را باین مردم آشکارا نداشتهام و حالا بسبب حاجت بدیشان درآمدم.
چون متوکل این سخن بشنید مشایخ آل ابیطالب و فرزندان عباس و قریش را حاضر کرده آن صورت بایشان بازنمود، جماعتی گفتند که حضرت زینب خاتون
در فلان سال وفات نموده است متوکل گفت در این روایت چه گوئی گفت دروغ است چه امر من از مردمان مستور بود و هیچکس بر حیات وممات من واقف نیست.
متوکل با آن جماعت گفت آیا شما را جز این روایت حجتی بر این زن اقامت تواند شد گفتند حجتی دیگر نداریم، متوکل گفت از نسب عباس بیرون باشم اگر این زن را در آنچه دعوی مینماید مگر به حجتی قاطع فرود آورم گفتند فرزند رضا علیهم السلام را بخوان شاید در خدمت او سوای این حجت که ما راست حجتی دیگر باشد.
متوکل گفت در طلب آن حضرت برفتند، چون حضور یافت داستان آن زن رادر حضرتش بعرض رسانید فرمود دروغ میگوید چه حضرت زینب خاتون علیها السلام در فلان سال و فلان روز وفات نمود.
متوکل عرض کرد این جماعت نیز این روایت نموده اند، اما من سوگند بخورده ام که این زن را بدیگر حجت الزام نمایم فرمود بر تو چیزی نیست چه در اینجا حجتی است که او را و جز او را ملزم میدارد عرض کرد چیست فرمود گوشت فرزندان فاطمه علیها السلام بر درندگان حرامست این زن را بدرندگان فرودکن اگر از فاطمه باشدزیانی نیابد.
متوکل بآن زن گفت چه میگوئی؟ گفت وی میخواهد مرا بکشتن دهد امام عیه السلام فرمود در اینجا جماعتی از فرزندان حسن و حسین حاضرند هر یک را خواهی باین درندگان بیفکن، راوی گوید سوگند با خدای چهره ی انجمن از این سخن دیگرگون شد و پاره ای از دشمنان گفتند فرزند رضا میخواهد بیرون از خودش دیگری را بآزمایش درآورد از چه روی خود این کار نکند؟
متوکل عرض کرد یا اباالحسن از چه جهت تو خود این کس نباشی فرمود این امر باختیار تو است عرض کرد چنین کن فرمود میکنم پس نردبانی حاضر کردند و بند از شیران درنده که شش سر بودند برداشتند آن حضرت از فراز دیوار
فرود شد و بآن مکان درآمد و بنشست شیرها بحضرتش بشتافتند و در خدمتش بر خاک افتادند و دستها بر کشیدند و سرها بر زمین مالیدند آن حضرت دست مبارک بر سر هر یک بسود آنگاه اشارت فرمود تا بجمله هر یک بگوشه برفتند و آن جانوران هر یک در برابرش بایستادند.
چون وزیر متوکل این حال غریب بدید با متوکل گفت این کار بصواب نباشد پیش از آنکه مردمان این خبر بشنوند وی را از این مکان بیرون بیاور، متوکل عرض کرد یا اباالحسن ما را در حق تو اندیشه ناخوب نبود، بلکه میخواهیم برآنچه فرمودی یقین کنیم هم اکنون دوست میداریم از این مکان برآئی، امام علیه السلام برخاست و بجانب نردبان راه گرفت و آن درندگان در اطراف آن حضرت برآمدند و خود را بجامه مبارکش بسودند و چون آن حضرت پای مبارک بر اول درجه نردبان نهاد بآن جانوران التفات فرمود و با دست همایون اشارت نمود تا باز شوند پس درندگان باز شدند و امام علیه السلام از نردبان برآمد و فرمود هر کس گمان میکند که از اولاد فاطمه است بیاید در این مجلس جلوس نماید.
اینوقت متوکل بآن زن گفت باین شیران شتاب آن زن پریشان گشت و او را بخدای بخواند و گفت ادعای باطلی نمودم همانا من دختر فلان هستم زیان کاری بر این کارم بداشت متوکل گفت او را پیش درندگان درافکنید مادر متوکل شفاعت کرد تا از وی دست بداشت همانا این دو حکایت از کرامت حضرت زینب سلام الله علیها نیز حدیث کنند.
1) یعنی گودال و خندقیکه برای نگهداری درندگان مهیا کرده باشند.