حضرت زینب علیهاالسلام متوجه می شود، که عمر به اطرافیان خود گفت: هیزم جمع کنید، آنها هیزم جمع کردند و همراه عمر، کنار در خانه ی زهرا علیهاالسلام آمدند
و هیزمها را کنار در گذاردند، در آن وقت علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام در آن خانه بودند، آنگاه عمر فریاد زد، که علی و فاطمه علیهماالسلام صدای او را شنیدند، او در فریادش می گفت: سوگند به خدا ای علی! باید از خانه بیرون بیایی و باید با خلیفه رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم (ابوبکر) بیعت کنی وگرنه بر خانه ی تو آتش برمی افروزم.
فاطمه علیهاالسلام به عمر فرمود: چرا با ما چنین برخورد می کنی؟! عمر گفت: در را باز کن وگرنه به شما آتش می افکنم.
فاطمه علیهاالسلام فرمود: آیا از خدا نمی ترسی و وارد خانه ی من می شوی؟ عمر از آنجا نرفت و از همراهان خود آتش خواست و با آن آتش، در خانه ی زهرا علیهاالسلام را شعله ور نمود، سپس در را فشار داد و وارد خانه شد، فاطمه علیهاالسلام مقابل او ایستاد و فریاد زد: «یا ابتاه یا رسول الله» ای پدرجان ای رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم. عمر شمشیر خود را که در نیام بود بلند کرد و بر پهلوی حضرت زهرا علیهاالسلام زد، ناله ی آن حضرت بلند شد: «یا ابتاه» ای پدرجان. عمر تازیانه ی خود را بلند کرد و بر بازوی زهرا علیهاالسلام زد، آن حضرت فریاد زد: «یا رسول الله لبئس ما خلفک ابوبکر و عمر» ای رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم بنگر که بعد از تو، ابوبکر و عمر برخورد بسیار بدی به ما نمودند. (1)
1) رنجها و فریادهای فاطمه علیهاالسلام، ص 136؛ مقتل الزهرا علیهاالسلام، ص 28 به نقل از کتاب (اعلام النساء) از عمر رضا کحاله از علمای اهل سنت معاصر و ص 37 به نقل از اثبات الوصیه مسعودی.