حاج شیخ محمد تقی صادق، برای مرحوم آیةالله العظمی بروجردی نقل کرد: زنی به نام «فوزیه زیدان» از خاندان مردمی صالح و پرهیزکار در یکی از روستاهای «جبل عامل» به نام «جویه» مبتلا به درد پای بی درمانی شد، تا جایی که به عنوان عمل جراحی به بیمارستانهای بسیاری رفت ولی نتیجه ای نگرفت و در رانها و ساق پای او سستی به وجود آمد، به طوری که قادر به حرکت نبود، مگر این که نشسته و به کمک دو دست راه می رفت و روی همین اصل بیست و پنج سال تمام خانه نشین شد.
ایام عاشورای امام حسین علیه السلام فرا رسید، ولی او دیگر از بیماری به
ستوه آمده بود و عنان صبر از دست داده بود؛ لذا از برادران و خواهران خود خواست تا او را به حرم حضرت زینب علیهاالسلام در شام برده تا در اثر توسل به ذیل عنایات دختر علی علیه السلام شفا یافته و از گرفتاری مزبور رها شود ولی برادرانش نپذیرفتند و گفتند که از لحاظ شرعی خوب نیست تو را با این حال به شام ببریم، و اگر بناست حضرت زینب علیهاالسلام تو را شفا دهد، همین جا شفا می دهد.
فوزیه هر چه اصرار کرد قبول نکردند، تا آن که در یکی از روزهای محرم در همسایگی آنها مجلس عزایی برپا بود، فوزیه به حال نشسته و به کمک دو دست خود به خانه ی همسایه رفت و در ضمن شنیدن بیانات وعاظ، دعا و توسل و گریه زیاد می کرد.
بعد از پایان عزاداری با همان حال به خانه برگشت. شب با حال گریه و توسل بعد از نماز می خوابد و نزدیک صبح بیدار می شود که نماز صبح بخواند، می بیند هنوز وقتش نرسیده و به انتظار طلوع فجر می نشیند. در این بین متوجه دستی می شود که بالای مچ وی را گرفته و یک کسی به او می گوید: «قومی یا فوزیة؛ برخیز، ای فوزیه«. او با شنیدن این سخن و کمک آن دست فوری برمی خیزد و به دو قدمی خود می ایستد و بسیار خوشحال می شود. به راست و چپ نگاه می کند، ولی کسی را نمی بیند.
سپس رو به مادرش می کند که در همان اتاق خوابیده بود و فریاد می زند: «الله اکبر، لا اله الا الله…«.(1)
1) کرامات الحسینیة، ج 2، ص 55.