امام سجاد علیه السلام را در برابر ابن زیاد آوردند، گفت تو کیستی؟ حضرت فرمود: من علی فرزند حسینم! گفت: مگر خدا علی بن الحسین را نکشت؟! حضرت فرمود: مرا برادری بود که نام او نیز علی بن الحسین بود و مردم او را کشتند. عبیدالله گفت: بلکه خدا او را کشت!!
حضرت فرمود: خدا، جانها را به هنگام مرگشان می گیرد.(1)
ابن زیاد خشمگین شد و گفت: شگفتا! هنوز آن جرأت و توانایی در تو باقی مانده که پاسخ مرا بدهی و گفته مرا زیر پا بیندازی؟ بیایید او را برده و گردن بزنید!
زینب علیهاالسلام بی تاب شده خود را به دامن امام علیه السلام انداخت و فرمود: ای پسر زیاد! هر چه از ما خون ریختی تو را بس است، به خدا سوگند از او جدا نخواهم شد، اگر قصد کشتن او را داری مرا نیز با او بکش!
ابن زیاد لحظه ای به زینب و علی بن الحسین علیه السلام نگریست و گفت: «عجبا للرحم؛ خویشی چه شگفت انگیز است!«. (2)
1) سوره ی زمر، آیه ی 42.
2) ارشاد شیخ مفید، ص 473.