صاحب مناقب و محمد بن ابی طالب می گویند: اسب امام حسین علیه السلام از دست لشکر فرار کرد و کاکلش را به خون آلود و به طرف خیمه ی زنان دوید در حالی که شیهه می کشید و پشت خیمه سر به زمین می کوفت تا جان داد؛ چون اهل حرم اسب بی صاحبش را دیدند شیون کردند و ام کلثوم دست بر سر نهاده و فریاد می کشید: وا محمداه، وا جداه، وا نبیاه، و اباالقاسماه، وا علیاه، وا جعفراه، واحمزتاه، واحسناه، این حسین تو است که در دشت افتاده و سر از قفا بریده و عمامه و ردایش به غارت رفته و سپس بیهوش شد. (1)
امام باقر علیه السلام می فرماید: ذوالجناح در شیهه ی خود می گفت: «الظلیمة الظلیمة من امة قتلت ابن بنت نبیها«.
وای از ظلم، وای از ظلم امتی که پسر دختر پیامبرشان را کشتند.
حضرت زینب علیهاالسلام شیهه ی اسب را شنید، به خواهرش ام کلثوم رو کرد و
گفت: این اسب برادرم حسین علیه السلام است که به طرف خیمه می اید. شاید همراه آن آب باشد.
ام کلثوم سراسیمه از خیمه بیرون آمد، ناگاه به اسب نگاه کرد، دید اسب آمده ولی صاحبش نیامده است، دست بر سر زد و چادر خود را پاره نمود و فریاد زد: «قتل والله الحسین» به خدا حسین علیه السلام کشته شد.
زینب علیهاالسلام سخن خواهرش را شنید، صدا به گریه بلند کرد، مرثیه سرایی نمود و اشک می ریخت. (2)
در زیارت ناحیه ی مقدسه ی امام زمان (عج) نیز به این مصیبت اشاره شده است در جایی که می فرماید: «… و اسرع فرسک شاردا الی خیامک قاصدا مهمهما باکیا فلما رأین النساء جوادک مخزیا و نظرن سرجک علیه ملویا برزن من الخدور ناشرات الشعور لاطمات الخدود سافرات الوجوه و بالعویل داعیات و بعد العز مذللات و الی مصرعک مبادرات و الشمر جالس علی صدرک مولع سیفه علی نحرک…«.
ای جد بزرگوار، این منظره را چگونه به یاد بیاورم، آنگاه که بانوان حرم اسب تو را سرافکنده و مصیبت زده دیدند، و زینش را واژگون یافتند، از خیمه ها بیرون آمده، با دیدن آن منظره، موها پریشان نمودند و سیلی به صورت می زدند، چهره هایشان آشکار شده بود و فریادشان بلند بود، زیرا عزت خود را از دست رفته می دیدند، با این حال به سوی قتلگاه شتافتند، دیدند شمر روی سینه ات نشسته و شمشیرش را بر گلویت نهاده تا سرت را جدا کند…. (3)
1) در کربلا چه گذشت؟ ترجمه ی نفس المهموم، ص 473.
2) سوگنامه ی آل محمد صلی الله علیه و اله و سلم، ص 370 به نقل از معالی السبطین، ج 2، ص 51.
3) سوگنامه ی آل محمد صلی الله علیه و اله و سلم، ص 370 به نقل از نفس المهموم، ص 200.