جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

بازار کوفه (3)

زمان مطالعه: < 1 دقیقه

رنجیده‌ای مگر؟ که رخ از من نهان کنی

یا خواهی آن که صبر مرا امتحان کنی

ای ماه آسمان ولایت، حسین من

آخر کجا رواست که جا بر سنان کنی

کردی عیان به خلق که قرآن ناطقم

دیگر چه حاجت است که آن را بیان کنی

لب‌ها چو چوب خشک به هم می‌خورد، چرا

گویا که زیر لب گله از ساربان کنی

خواهی که آفتاب نتابد به خواهرت

کز مرحمت سرت به سرم سایبان کنی

سالار کاروان غم، بر گو از چه رو

امشب نگاه بر عقب کاروان کنی

شاید که نازدانه‌ات افتاده از شتر

خواهی که با خبر ز وی‌ام این زمان کنی

دارد عزیزت از تو توقع سخن بگو

تا خاطر فسرده او شادمان کنی

انسانیا! مپوی به غیر از ره حسین

تا نام خویش را به جهان جاودان کنی

علی انسانی

***