به روایت إعلام الوری، سه پسر، علی و جعفر و عون، و یک دختر، مسماة بن أم کلثوم، اند (1) و شیخ محمد صبان، از علمای معروف سنی (2)، در إسعاف الراغبین گوید: سیوطی در رساله ی زینبیه ی خود می گوید: زینب را از عبدالله بن جعفر چهار پسر بوده: علی و عون الأکبر و عباس و محمد و یک دختر که أم کلثوم نام بود و أولاد زینب تا حال موجودند و جمعی کثیرند (3) و در نورالأبصار همچنین گوید (4)
شیخ مفید- علیه الرحمه- در إرشاد گوید: پس از حرکت حضرت سیدالشهدا- صلوات الله علیه- از مکه ی معظمه به سمت عراق، عبدالله بن جعفر دو پسرش عون و محمد را با عریضه به حضرتش فرستاد. در جمله می گوید: سؤال می کنم تو را به حق خدا که همان لحظه ای که در نامه ی من نظر نمائی مراجعت فرمائی، که من از این راه بیمناکم که موجب تلف شدن شما و أهل بیت شما گردد، و اگر از میانه
بروی نور زمین برود و خاموش گردد، زیرا شما علم مهتدین و رجاء مؤمنین هستی؛ مأمول آنکه در رفتن شتاب نفرمائی، که من خود دنبال عریضه به حضرتت شتابانم و السلام؛ تا آخر روایت، که حاصلش اینست: عبدالله مکتوبی از حاکم مکه گرفت و به اتفاق یحیی برادر حاکم به حضرت سید الشهدا- علیه السلام- رسید. آن حضرت فرمود: رسول خدا را- صلی الله علیه و آله- در خواب دیدم و امری فرمود؛ امتثال فرمان را عازمم. و چون عبدالله مأیوس گشت پسران را أمر نمود که ملازم خدمت باشند و در یاری حضرتش جهاد نمایند و خود با یحیی مراجعت نمود (5)
پوشیده نباشد این روایت را با روایت الإعلام الوری که محمد را از أولاد حضرت زینب- علیهاالسلام- ندانسته، منافاتی نیست؛ زیرا عبدالله را زنان متعدده بوده است؛ تواند شد محمد از زن دیگر باشد؛ چنانچه أبوالفرج در مقاتل گوید: مادر محمد خوصا دختر حفصة بن ثقیف بن ربیعه بوده است (6) بلی، عون پسر زینب است. و این روایت را با روایت نورالأبصار و شیخ محمد صبان مخالفت است که آنها محمد را پسر زینب- علیهاالسلام- گفته اند.
سلیمان بن قبه (7) در مرثیه ی خود إشاره به عون بن عبدالله نموده آنجا که گفته است:
واندبی إن بکیت عونا أخاه
لیس فیما ینوبهم بخذول
فلعمری لقد اصبت ذوو القر
بی فبکی علی المصاب الطویل (8)
و عون را شجاعت و رشادتی بسزا بوده است؛ چنانچه به روایت شیخ جلیل محمد بن شهر آشوب (9)- رضوان الله علیه- سه سوار و هیجده پیاده از لشکر پسر سعد منقول ساخته تا شهید گشته است (10)، و
این أرجوزه را از او نوشته اند:
إن تنکرونی فأنا بن جعفر
شهید صدق فی الجنان أزهر
یطیر فیها بجناح أخضر
کفی بهذا شرفا فی المحشر(10)
در مقاتل قاتل وی را عبدالله بن قطنه تیهانی نوشته است (8)
و در بعضی از مقاتل معتبره است که محمد بن عبدالله بن جعفر پس از آنکه ده تن از کوفیان را بکشت به دست عامر بن نهشل تمیمی شهید گشت و این رجز را از او نگاشته است:
أشکوا إلی الله من العدوان
قتال قوم فی الردی عمیان
قد ترکوا معالم القرءان
و محکم التنزیل و التبیان
و أظهروا الکفر مع الطغیان (11)
و أم کلثوم دختر زینب- علیهاالسلام-، زوجه ی پسر عمش، قاسم بن محمد بن جعفر، بوده است، چنانچه محمد بن شهر آشوب- رضوان الله علیه- در مناقب نقل فرموده از عبدالملک بن عمر (12) و حاکم و عباس که:
معاویه بن مروان که حکومت حجاز داشت نگاشت تا أم کلثوم، دختر عبدالله بن جعفر، را از برای یزید، پسرش، خطبه کند. مروان به نزد عبدالله رفت و مطلب را گفت. وی فرمود: اختیار این دختر با من نیست، بلکه با سید ما، حسین- علیه السلام-، است که دائی این دختر است. پس حضرت حسین را إخبار نمود و آن حضرت فرمود: طلب خیر از خدای تعالی می نمایم، بار خدایا! موفق دار برای این دختر رضای خود را از آل محمد.
و چون مردم در مسجد پیغمبر- صلی الله علیه و آله- جمع شدند مروان به نزد حضرت حسین- علیه السلام- نشست و در حضرتش از شیوخ حاضر بودند؛ گفت: أمیر مرا فرمان کرده تا أم کلثوم را برای یزید خطبه کنم و اختیار تعیین مهرش را با پدرش نهم، به هر چه حکم کند و به هر جا برسد ممضی است، و علاوه بر این إصلاح میان این دو قبیله، یعنی بنی هاشم و بنی أمیه، و أداء قرض عبدالله ضمیمه ی مهریه خواهد بود، و بدان که کسانی که به شما غبطه می برند به سبب مواصلت با یزید بیش از کسانی هستند که به یزید غبطه می برند به سبب مواصلت با شما، و عجب است چگونه از یزید مهر خواسته شود و حال آنکه وی کفو کسی است که از جلالت قدر کفوی ندارد و وی کسی است که به رویش از ابر استسقا شود! پس جواب خوبی بده یا أباعبدالله!.
إمام حسین- علیه السلام- خطبه ای قرائت فرمود که در أولش بود:
الحمد لله الذی اختارنا لنفسه و ارتضانا لدینه و اصطفانا علی خلقه، تا آخر کلامش. از آن پس فرمود: ای مروان! گفتی و شنیدیم؛ أما این که گفتی: مهرش حکم پدرش به هر جا برسد، پس به جان خودم سوگند اگر این مواصلت را إراده می نمودیم از سنت رسول خدا- صلی الله علیه و آله و سلم- در دختران و زنان و أهل بیتش تجاوز نمی نمودیم که دوازده وقیه (13) است و به چهارصد و هشتاد قران (14) بالغ می گردد؛ و أما این که گفتی: با أدای دین پدرش، پس کی زنان ما دیون ما را أدا می نموده اند؟؛ و أما مصلح میان این دو قبیله، پس ما برای خدا با شما دشمنی کردیم و برای دنیا إصلاح نمی نمودیم؛ به جان من نسب از عهده ی این مهم إصلاح برنیامد، پس چگونه مواصلت برآید؟!؛ و أما این که گفتی: عجب است مهر خواستن از یزید، پس مهر خواستند از آنکه بهتر از یزید و از پدر یزید (15) و از جد یزید بود، و أما این که گفتی: یزید کفو آنکس است که کفو ندارد، پس هر که پیش از امروز کفو یزید بود، امروز هم کفو اوست، و إمارت او بر او در کفویت چیزی نفزود؛ و این که گفتی: به روی یزید استسقا از ابر می شود، این معنی مختص پیغمبر خدا- صلی الله علیه و آله- بود؛ و أما اینکه گفتی: کسانی که به ما غبطه می برند به این وصلت، بیش از کسانی هستند که به یزید
غبطه می برند، پس کسانی که غبطه به ما می برند أهل جهلند و کسانی که به او غبطه می برند أهل عقلند (16)
آنگاه پس از سخنی دیگر فرمود: همگی شاهد باشید که من تزویج نمودم أم کلثوم، دختر عبدالله بن جعفر، را به پسر عمش، قاسم بن محمد بن جعفر، به چهارصد و هشتاد قران، و به وی عطیه دادم ملک خود را در مدینه؛ یا فرمود: زمین خود را در عقیق (17)؛ و مدخول (18) او هر سال به هشت هزار أشرفی (19) می رسد، و در او از برای أم کلثوم و قاسم غنی و بی نیازیست إن شاء الله- تا آخر خبر(20)
1) إعلام الوری، 1 / 396.
2) أبوالعرفان محمد بن علی صبان (در گذشته به 1206 ه.ق.) که ماهر در معقول و منقول و نیز أهل طریق شاذلیه بوده است، در قاهره زاده شده و در همین شهر وفات نموده. جز أسعاف الراغبین اش- که شرح حال خاندان وحی علیهم السلام است و در متن بدان إشارت رفته-، آثار متعدد دارد؛ که از آن جمله است: حاشیة علی شرح الأشمونی علی الألفیة (در نحو) و الرسالة الکبری (در باب بسمله) و حاشیة علی شرح الرسالة العضدیة و الکافیة الشافیة فی علمی العروض و القافیة و إتحاف أهل الإسلام بما یتعلق بالمصطفی و أهل بیته الکرام. (نگر: الکنی و الألقاب، 2 / 410؛ و: الأعلام زرکلی، 6 / 297(.
3) إسعاف الراغبین (در هامش نورالأبصار(، ص 281 و 219.
4) نورالأبصار (افست دارالفکر(، ص 201.
5) نگر: الإرشاد، 2 / 68، و 69.ایستار عبدالله، پس از واقعه ی عاشورا نیز، در همین راستا در خور نگرش است؛ نگر: یوم الطف، هادی النجفی، ص 152 و 153.
6) نگر: مقاتل الطالبین (ط. نجف(، ص 65.
7) کذا فی الأصل! در مقاتل الطالبین طبع نجف أشرف (ص 64 و 65) نیز چنین است؛ لیک ضبط صحیح همانا «سلیمان بن قته» است. او سلیمان بن حبیب محاربی- و لا مند تیم بن مره- مشهور به ابن قته، است، و قته نام مام اوست. او را که در عداد تابعان است، از شاعران ستایشگر أهل بیت- علیهم السلام- قلم داده اند و از نخستین کسانی که از برای سالار شهیدان- علیه السلام- سوکسروده ای پرداخته. ابن قته به سال 126 ه.ق. در دمشق دیده از جهان فروبسته است. نگر: معجم شعراء الحسین علیه السلام، الهلالی، 3 / 500- 502؛ و: 1 / 583- 586؛ و: الطلیعة، السماوی، 1 / 385 و 386.
8) نگر: مقاتل الطالبیین (ط. نجف(، ص 64.
9) صواب، محمد بن علی بن شهر آشوب است، و البته این نحو فروانداختن واسطه غیر متعارف نیست.
10) مناقب آل أبی طالب علیهم السلام (ط. دارالأضواء(، 4 / 115.
11) این مطلب با اندکی تفاوت در ضبط آمده است در: مناقب آل أبی طالب علیهم السلام (ط. دارالأضواء) 4 / 115؛ نیز نگر: تاریخ إمام حسین علیه السلام، 4 / 117- 120.گمان می کنم مؤلف (ره) مطلب را از بحارالأنوار (45 / 34) برگرفته باشد. علامه ی مجلسی- قدس سره- هم از مقتل محمد بن أبی طالب- موسوم به تسلیة المجالس- نقل فرموده است.
12) در مناقب (ط. دارالأضواء(: عبدالملک بن عمیر (و همین درست است(.
13) »وقیة» ریختی دیگر از واژه ی «أوقیة» است که هر چهل درهم را گویند. از برای آگاهی بیشتر نگر: غریب الحدیث فی بحارالأنوار، 4 / 148.
14) مرحوم مؤلف «درهم» را به «قران» ترجمه فرموده است.
15) در أصل: پدرم. بنابر سیاق کلام و با توجه به أصل روایت در مناقب إصلاح شد.
16) یعنی کسی که بپندارد به سبب وصلت با یزید چیزی بر أهل بیت- علیهم السلام- افزوده می شود، جاهل است، و کسی که دریابد این یزید است که در صورت وصلت با أهل بیت- علیهم السلام- شرافتی می تواند یافت، عاقل است.
17) »عقیق» در عربی یک نام عام جغرافیائی است و هر جای زمین را که شکافته باشد «عقیق» گویند. زین رو در سرزمینهای عرب، عقیق های متعدد هست. در اینجا ظاهرا مراد عقیق مدینه است.تفصیل را، نگر: معجم البلدان، 4 / 139؛ و: غریب الحدیث فی بحارالأنوار، 3 / 80.
18) »مدخول» را مؤلف در ترجمه ی واژه ی «غلة» به کار برده که به معنای محصول و عایدی و درآمد خانه و زمین و… است.
19) مرحوم مؤلف «دینار» را به «أشرفی» ترجمه فرموده است.
20) مناقب آل أبی طالب علیهم السلام (ط. دارالأضواء(، 4 / 44 و 45؛ و: بحارالأنوار، 44 / 207 و 208 ح 4 (به نقل از مناقب ابن شهر آشوب- رضوان الله علیه-(. ـ علیه السلام-» است که سخن می گوید. مرحوم مجلسی مأخذ روایت مذکور را «بعض کتب المناقب القدیمة» یاد فرموده است.