اسیری و گرفتاری حضرت زینب و سایر اهل بیت بعد از شهادت حسین علیه السلام عظیمترین مصائب است که تصور آن جانکاه و تصویر آن ویرانگر طاقت است، تحمل این بار سنگین و حفظ اسیران جز به تأییدات خاصه ی الهی ممکن نبوده است. زینب فرزند علی بود و در سینه اش دلی چون دل علی داشت، توجه و توکل او پیوسته به خدا بود، خود را در این محنت عظیم موظف دید و وظیفه ی خود را با سرفرازی و موفقیت به پایان رسانید، او می دانست که به مقتضای زمان، تبلیغ شهادت حسین و رسوائی ظالمان جز به این وسیله ممکن نیست.
ارباب مقاتل نام منازل و بعض رویدادهائی را که در آنجاها اتفاق افتاده ذکر کرده اند و از قرار نوشته های مؤلفان در بعض شهرها و قریه و قبیله ها از اسیران آل محمد پذیرائی شده و نسبت به آناناظهار محبت کرده اند و هدایائی نیز تقدیم داشته اند، و برخی هم از نادانی و بی اطلاعی، بی تفاوت و یا بی اعتنا بوده اند، مسلم است چنین سفری که یک ماه یا بیشتر طول کشیده و از طرف یزیدیان به صورت نمایش قدرت به غالب و ذلت مغلوب بوده است، دارای گوشه ها و زوایای بسیار است که قسمت مهم آن به قلم در نیامده و در بوته ی ابهام مانده است، در اینجا به پاره ای رویدادها که در ضمن روایات آمده می پردازیم:
1- وقتی که فرمان یزید به پسر زیاد رسید که اسیران را با سرهای کشتگان و اموال و اثقال به شام بفرستد،
دستور داد تا برای سفر شام و حرکت اهل بیت مهیا شوند، اول سرها را به همراه دسته ای از سپاه به فرماندهی زحر بن قیس روانه ساخت، پس از آن شترها و استرها را آماده کرده اهل بیت را بر آن سوار کردند و غل به گردن سجاد نهادند و با گروهی دیگر به فرماندهی مخفر بن ثعلبه و شمر و خولی روان داشت و به اینها گفت عجله کنید و خود را به زحر بن قیس برسانید. آنها نیز چنین کردند و تلاقی دو گروه به وقوع پیوست. آنجا سرهای شهدا را بر نیزه ها کرده در پیش روی اهل بیت بداشتند، سر حضرت سیدالشهداء بر نیزه ی بلندی بود و زنان پشت سر امام سجاد بر استرهای پالان دار در حرکت بودند، و گروه مأموران سوار بر اسب با اسلحه و نیزه ها پشت سر و در دو طرف اسیران قرار داشتند با چنین آرایش و ترتیب داخل شهرها و قریه ها می شدند، و هرگاه یکی از اسیران صدایش به گریه بلند می شد سر او را به نیزه می کوبیدند.
در هر منزلی که نزدیک به شهر و یا قریه ای می شدند، سرهای مقدس را از صندوق بیرون می آوردند و بر نیزه ها می کردند و پس از استراحت و توقف همینکه می خواستند از آنجا کوچ کنند سرها را به صندوق می گذاشتند و حمل می نمودند و در اکثر منازل به هنگام استراحت مشغول شرب خمر می شدند، و نوشته اند که مسیر ایشان از راه سلطانی و دیه ها و شهرهای آباد و معمور بوده که قریب چهل منزل بوده است.
»لهوف- اقبال- کامل بهائی- تبرنداب- منتهی الآمال- نفس المهموم«
2- از این روایات استفاده می شود که در کوفه برای این سفر نسبتا طولانی از وسائل نقلیه اسب و استر و شتر استفاده شده است، و از وسائل لازم آبدارخانه و صندوقها که از جمله صندوق مخصوص سرهای شهدا بوده حمل می نموده اند لشکر مأموران مسلح به سلاحهای کامل روز می بوده اند، و بر عهده ی آنها بوده است که از سرهای شهداء و از اسیران به خوبی حفظ و حراست کنند تا آنان را زنده و سالم به دربار یزید برسانند.
3- ملعونانی که سر حسین را از کوفه برای بردن به شام بیرون بردن از قبایل عرب خائف بودند که مبادا غوغا کنند و سرها را از ایشان بازستانند پس قسمتی از راه معمول را ترک کرده و به بیراهه رفتند.
سپاهیان مأمور چون به نزدیک قریه یا قیبله ای می رسیدند، علوفه طلب می کردند و می گفتند که این سرها سرهای خارجی و اسیران اهل بیت آنان اند. «استفاده از کتاب کامل بهائی«
از این روایت معلوم می گردد که پیوسته از غوغای مردم در هراس بوده اند و احتیاط لازم را معمول می داشته و حتی از گریه و زاری مصیبت زدگان جلوگیری می نموده اند و از آگاهی مردم نسبت به مقام و انتسابشان به پیغمبر حذر و مانع می بوده اند.
4- در کامل بهائی نام چند منزل مذکور است، از جمله شهر شبدیزیان و مرزین و میافارقین است، بنویسد چون به شهر شبدیزیان رسیدند، شبدیزیان عهد کردند که به ایشان علوفه ندهند و احترام نکنند و اگر ضرورت شود قتال کنند، کوفیان که این حال بدانستند از آنجا گذشتند، و شبدیزیان در عقب ایشان افتاده لعنت می کردند، تا اینکه کاروانیان به کنار فرات رسیدند، و از آنجا ده به ده می رفتند تا به چهار فرسخی دمشق رسیدند، مردم هر ده از ایشان پذیرائی و نثار می کردند، چون به مرزین رسیدند و آن اول شهریست از شهرهای شام نصر بن عتبه از قبل یزید حاکم آنجا بود، شادیها کرد و شهر را آئین بست و همه شب به رقص مشغول بودند، ابری و برقی پدید آمد و آئین ها را جمله بسوخت، عمر سعد و شمر گفتند این قوم شومند و از آنجا به میافارقین رفتند رؤسای شهر با هم خصومت کردند و هر یک می گفتند که این سرها را باید از دروازه ی من درآورند که هر یک آئینها بسته بودند، میان ایشان جگ افتاد و چندهزار خلق کشته شد، و نوشته است از آنجا به نصیبین آمدند منصور بن الیاس گفت زیاده از هزار آئین بستند، آن ملعونی که سیر حسین با او بود خواست که به شهر رود
اسب او فرمان نبرد ناگاه سر امام حسین از نیزه بیفتاد، ابراهیم موصلی آنجا بود سر را دید و بشتافت که سر حسین است، خلق را ملامت بسیار کرد و شامیان او را شهید کردند، سر را بیرون شهر بداشتند، و چندان نثارها جهت کوفیان کردند که شرح آن ممکن نیست، روز سوم گرد و غباری برآمد و جهان تاریک شد، خلق بدگمان شدند و گفتند اگر از اینجا نروید شما را بکشیم، بدین صفت می رفتند تا به بعلبک رسیدند، قاسم بن ربیع که والی آنجا بود گفت تا شهر را آئین بستند و با چند هزار دف و نای و چنگ و طبل سر حسین را به شهر بردند، چون مردم را معلوم شد که سر حسین است یک نیمه ی شهر خروج کردند و اکثر آئینها را بسوختند و چند روز فتنه ها پدید آمد، «ملخصا از کامل بهائی نقل گردید والله اعلم بحقایق الامور«
کتاب امام حسین و ایران هم نامهای نادری از منازل را آورده است و می نویسد: مردم آن محل وقتی مطلع شدند که اسیران اعضاء و خانواده ی حسین می باشند از انگورهائی که برای فصل زمستان آونگ کرده بودند برای اسیران هدیه آوردند، و فرمانده کاروان هم از دادن هدایا به اسیران ممانعت نکرد تا متهم به بخل و لئامت نشود، چون به باب النهر رسیدند مردم نیز برای اسیران هدایائی آوردند، و بعضی از زنها از مشاهده ی آنان به گریه درآمدند، به حلاوه که رسیدند باران می بارید وقتی فهمیدند اسیران اهل بیت حسین هستند به آنها سرپناه دادند و آتش افروختند تا لباسهای آنها خشک شود. در سفاخ پسر سهل ساعدی از اسیران پذیرائی نمود، در علیث از اسیران پذیرائی به عمل نیامد یا آنان را نشناختند یا آنکه از یزید می ترسیدند. «ملخصی از کتاب امام حسین و ایران«
از این باب بیانات دانسته می شود که در هر شهر و قریه ای، حاکمی گماشته ای از طرف بنی امیه منصوب بوده و همینکه خبر ورود کاروان را می شنیدند، به وظیفه ی اسقبال و پذیرائی می پرداختند و آسایش و رفاه حال آنان و مواشی آنان و اسیران را فراهم می آورده اند، تا چند ساعتی یا شبی را به استراحت بگذرانند
و طبیعة جای استراحت و فرود مأموران و جای زنان و اطفال اسیر و حضرت سجاد جدا و جداگانه معین می شده است، و شیر زن دوران حضرت زینب با خواهرش ام کلثوم و حضرت امام سجاد و با دقت تمام مراقب حال دیگر اسیران و حفظ و حراست اطفال خردسالان بودند، تا نگذارند خون مظلوم و اثرات تبلیغی آن که برای قوام دین محمدی (ص) بوده است از بین برود و بر مردم پوشیده بماند، خدایتعالی هم در تمام حالات حرمت و شأن ذوی القربای پیامبر خود را در عین اسارت محفوظ داشت. و همچنین از مضامین این بیانات دانسته می شود که در میان مردمان منازل بین راه انسانهائی نیکوکار و یا شیعه و دوستدار اهل بیت بوده است که با جلب رضایت حاکم و فرماندهان از اسیران دلجوئی و اظهار همدردی می نموده و هدایائی نیز تقدیم می کرده اند. در اینجا تذکر این نکته را لازم می دانم که آن شدت قساوت و بیرحمی که در کربلا به حد کامل از یزیدیان به ظهور آمد متدرجا کاسته گردید و سختگیری نسبت به اهل بیت کاهش یافت، اگر می نویسند یا می گویند سیلی بروی اطفال می زدند و یا روی خار مغیلان می دوانیدند و یا با تازیانه و یا کعب نی اسیران را اذیت می کردند به فرص دو سه مورد جسارت، دوام نداشته است زیرا همان ظالمان بیرحم وظیفه داشته اند اسیران را زنده و سالم به دربار یزید برسانند. «مؤلف«
4- منتهی الآمال از کتاب منسوب به ابی مخنف نقل کرده است: چون لشکر با اسیران به منزل لبا رسید اهل آنجا از شهر بیرون شدند و گریه و زاری کردند و بر امام حسین و جد و پدرش صلوات فرستادند و از قتله ی آن حضرت برائت جستند و لشکر را از آنجا بیرون کردند. لشکر از جهینیه به عامل موصل نوشت تا از آنها استقبال کند، عامل موصل امر کرد تا شهر را زینت بستند و خود با مردم تا شش میل به استقبال آمد بعضی گفتند مگر چه خبر است گفتند سر خارجی را به نزد یزید می برند، مردی گفت ای قوم بدانید سر خارجی
نیست بلکه سر حسین بن علی است همینکه مردم چنین دانستند، چهارهزار نفر مهیای جنگ شدند و تصمیم گرفتن سر را داشتند، لشکر یزید از قضیه مطلع شد و داخل شهر موصل نگردید و از تل اعفر عبور کرد. چون لشکر و اسرا نزدیک دعوات رسیدند، فرماندهان کاغذی به عامل آنجا نوشتند، عامل دعوات به استقبال آمد و با احترام تمام داخل شهر شدند و سر مبارک امام حسین را از ظهر تا عصر در میدانی نصب کرده بودند و مردم آنجا دو دسته شدند، دسته ای خوشحال و دسته ای گریان و اندوهناک، چون به قنسرین رفتند اهل آنجا آنها را راه ندادند و از آن گروه تبری جستند و لعنتشان کرده هدف سنگ قرار دادند، در معرة النعمان مردم ایشان را پذیرفتند و طعام و شراب برایشان حاضر کردند و یزیدیان با اسیران یک روز در آنجا ماندند، در شیرز و کفرطاب به آنها راه ندادند، در سیبور جمعی به مقاتله با آن کافران برخاستند و جناب ام کلثوم در حق آن بلده دعا فرمود- اهل حماة نیز دروازه ها را بروی آنها بستند و راهشان ندادند. اهل بعلبک از ورود آنها خوشحالی کردند و دف و ساز نواختند. «اختصار از منتهی الآمال«